اوليت و آخريت و ظاهريت و باطنيت حق
از جمله بحثهاي نهج البلاغه بحثهائي است درباره اينكه خداوند هم اول است و هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن، البته اين بحث مانند ساير مباحث مقتبس از قرآن مجيد است و فعلا ما در مقام استناد به قرآن مجيد نيستيم. خداوند اول است نه اوليت زماني تا با آخريت او مغاير باشد، و ظاهر است نه بمعني اينكه محسوس به حواس است تا با باطن بودن او دو معني و دو جهت مختلف باشد اوليت او عين آخريت، و ظاهريت او عين باطنيت او است.
الحمد الله الذي لم تسبق له حال حالا فيكون اولا قبل ان يكون آخرا و يكون ظاهرا قبل ان يكون باطنا... و كل ظاهر غيره غير باطن و كل باطن غيره غير ظاهر. [ خطبه 64. ]
سپاس خداى را كه هيچ حال و صفتي از او بر حال و صفتي ديگر تقدم ندارد تا اوليت او مقدم بر آخريتش، و ظاهريت او مقدم بر باطنيتش بوده باشد.. هر پيدائي جز او فقط پيداست و ديگر پنهان نيست و هر پنهاني جز او فقط پنهان است و ديگر پيدا نيست او است كه در عين اينكه پيدا است پنهان است و در عين اينكه پنهان است پيدا است.
لا تصحبه الاوقات و لا ترفده الادوات، سبق الاوقات كونه و العدم وجوده و الابتداء ازله. [ خطبه 228. ]
زمانها او را همراهي نمي كنند "در مرتبه ذات او زمان وجود ندارد" و اسباب و ابزارها او را كمك نمي كنند. هستي او بر زمانها، و وجود او بر نيستي، و ازليت او بر هر آغازي تقدم دارد.
تقدم ذات حق بر زمان و بر هر نيستي و بر هر آغاز و ابتدائي يكي از لطيفترين انديشه هاي حكمت الهي است و معني ازليت حق فقط اين نيست كه او هميشه بوده است. شك نيست كه هميشه بوده است، اما هميشه بودن يعني زماني نبوده كه او نبوده است. ازليت حق فوق هميشه بودن است، زيرا هميشه بودن مستلزم فرض زمان است، ذات حق علاوه بر اينكه با همه زمانها بوده است بر همه چيز، حتي بر زمان تقدم دارد و اين است معني ازليت او. از اينجا معلوم مي شود كه تقدم او نوعي ديگر غير از تقدم زماني است.
الحمد لله الدال علي وجوده بخلقه و بمحدث خلقه علي ازليته و باشتباههم علي ان لا شبه له لا تستلمه المشاعر و لا تحجبه السواتر. [ خطبه 152. ]
سپاس خداى را كه آفرينش دليل بر هستي او و حدوث مخلوقاتش دليل بر ازليت او و مانند داشتن مخلوقاتش دليل بر بيمانندي او است. از حواس پنهان است و دست حواس به دامن كبريائيش نمي رسد، و در عين حال هويداست و هيچ چيزي نمي تواند مانع و حاجب و پرده وجودش شود.
يعني او هم پيداست و هم پنهان است، او در ذات خود پيدا است، اما از حواس انسان پنهان است، پنهاني او از حواس انسان از ناحيه محدوديت حواس است نه از ناحيه ذات او.
در جاي خود ثابت شده است كه وجود مساوي با ظهور است، و هر چه وجود كاملتر و قويتر باشد ظاهرتر است و بر عكس هر چه ضعيفتر و با عدم مخلوطتر باشد، از خود و از غير پنهانتر است.
براي هر چيز دو نوع وجود است: وجود في نفسه و وجود براي ما. وجود هر چيزي براي ما وابسته است به ساختمان قواي ادراكي ما و به شرائط خاصي كه بايد باشد، و از اينرو ظهور نيز بر دو قسم است: ظهور في نفسه و ظهور براي ما.
حواس ما به حكم محدوديتي كه دارد فقط قادر است موجودات مقيد و محدود و داراي مثل و ضد را در خود منعكس كند، حواس ما از آنجهت رنگها و شكلها و آوازها و غير اينها را درك مي كنند كه به مكان و زمان محدود مي شوند، در يك جا هستند و در جائي ديگر نيستند، در يك زمان هستند و در زماني ديگر نيستند، مثلا اگر روشني هميشه و همه جا بطور يكنواخت مي بود قابل احساس نبود، اگر يك آواز بطور مداوم و يك نواخت شنيده شود هرگز شنيده نمي شود.
ذات حق كه صرف الوجود و فعليت محض است و هيچ مكان و زمان او را محدود نمي كند نسبت به حواس ما باطن است اما او در ذات خود عين ظهور است و همان كمال ظهورش كه ناشي از كمال وجودش است سبب خفاي او از حواس ما است، جهت ظهور و جهت بطون در ذات او يكي است، او از آنجهت پنهان است كه در نهايت پيدائي است، او از شدت ظهور در خفاست.
يا من هواختفي لفرط نوره
حجاب روي تو هم روي توست در همه حال
نهان زچشم جهاني زبس كه پيدايي
الظاهر الباطن في ظهوره
نهان زچشم جهاني زبس كه پيدايي
نهان زچشم جهاني زبس كه پيدايي