احقيت و اولويت - سیری در نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری در نهج البلاغه - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

احقيت و اولويت

در فصل پيش عباراتي از نهج البلاغه درباره مقام ممتاز و فوق عادي اهل بيت و اينكه علوم و معارف آنها از منبع فوق بشري سرچشمه مي گيرد و مقايسه آنها با افراد عادي غلط است، نقل كرديم. در اين فصل قسمت دوم اين بحث را يعني عباراتي درباره احقيت و اولويت و بلكه تقدم و حق اختصاصي اهل بيت و مخصوصا شخص اميرالمؤمنين عليه السلام مي آوريم.

در نهج البلاغه درباره اين مطلب به سه اصل استدلال شده است: وصيت و نص رسول خدا، ديگر شايستگي اميرمؤمنان عليه السلام و اينكه جامه خلافت تنها بر اندام او راست مي آيد ، سوم روابط نزديك نسبي و روحي آن حضرت با رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله.

نص و وصيت

برخي مي پندارند كه در نهج البلاغه به هيچ وجه به مسأله نص اشاره اي نشده است، تنها به مسأله 146 صلاحيت و شايستگي اشاره شده است. اين تصور صحيح نيست، زيرا اولا در خطبه 2 نهج البلاغه- كه در
فصل پيش نقل كرديم- صريحا درباره اهل بيت مي فرمايد: و فيهم الوصية و الوراثة يعني وصيت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و همچنين وراثت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در ميان آنها است.

ثانيا در موارد زيادي علي عليه السلام از حق خويش چنان سخن مي گويد كه جز با مسأله تنصيص و مشخص شدن حق خلافت براي او بوسيله پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله قابل توجيه نيست. در اين موارد سخن علي اين نيست كه چرا مرا با همه جامعيت شرائط كنار گذاشتند و ديگران را برگزيدند، سخنش اينستكه حق قطعي و مسلم مرا از من ربودند. بديهي است كه تنها با نص و تعيين قبلي از طريق رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله است كه مي توان از حق مسلم و قطعي دم زد، صلاحيت و شايستگي حق بالقوه ايجاد مي كند نه حق بالفعل، و در مورد حق بالقوه سخن از ربوده شدن حق مسلم و قطعي صحيح نيست.

اكنون مواردي را ذكر مي كنيم كه علي عليه السلام خلافت را حق خود مي داند. از آنجمله در خطبه 6- كه در اوايل دوره خلافت هنگامي كه از طغيان عايشه و طلحه و زبير آگاه شد و تصميم به سركوبي آنها گرفت انشاء شده است- پس از بحثي درباره وضع روز مي فرمايد:

فو الله ما زلت مدفوعا عن حقي مستأثرا علي منذ قبض الله نبيه صلى اللَّه عليه و آله حتي يوم الناس هذا.

به خدا سوگند از روزي كه خدا جان پيامبر خويش را تحويل گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است.
در خطبه 171- كه واقعا خطبه نيست و بهتر بود سيد رضي "اعلي الله مقامه" آنرا در كلمات قصار مي آورد- جرياني را نقل مي فرمايد و آن اينكه:

شخصي در حضور جمعي به من گفت: پسر ابوطالب! تو بر امر خلافت حريصي، من گفتم:

بل انتم و الله احرص و ابعد و انا اخص و اقرب، و انما طلبت حقا لي و انتم تحولون بيني و بينه و تضربون وجهي دونه، فلما قرعته بالحجة في الملاء الحاضرين هب لا يدري ما يجيبني به.

بلكه شما حريصتر و از پيغمبر دورتريد و من از نظر روحي و جسمي نزديكترم، من حق خود را طلب كردم و شما مي خواهيد ميان من و حق خاص من حائل و مانع شويد و مرا از آن منصرف سازيد. آيا آنكه به حق خويش را مي خواهد حريصتر است يا آنكه به حق ديگران چشم دوخته است؟ همينكه او را با نيروي استدلال كوبيدم به خود آمد و نمي دانست در جواب من چه بگويد.

معلوم نيست اعتراض كننده چه كسي بوده؟ و اين اعتراض در چه وقت بوده است؟ ابن ابي الحديد مي گويد: اعتراض كننده سعد وقاص بوده آنهم در روز شورا، سپس مي گويد ولي اماميه معتقدند كه اعتراض كننده ابوعبيده جراح بوده در روز سقيفه.

در دنباله همان جمله ها چنين آمده است:
اللهم اني استعديك علي قريش و من اعانهم فانهم قطعوا رحمي و صغروا عظيم منزلتي و اجمعوا علي منازعتي امرا هو لي.

خدايا از ظلم قريش، و همدستان آنها به تو شكايت مي كنم. اينها با من قطع رحم كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا تحقير نمودند، اتفاق كردند كه در مورد امري كه حق خاص من بود، بر ضد من قيام كنند.

ابن ابي الحديد در ذيل جمله هاي بالا مي گويد:

كلماتي مانند جمله هاي بالا از علي مبني بر شكايت از ديگران و اينكه حق مسلم او به ظلم گرفته شده به حد تواتر نقل شده و مؤيد نظر اماميه است كه مي گويند علي بانص مسلم تعيين شده و هيچكس حق نداشت به هيچ عنوان بر مسند خلافت قرار گيرد، ولي نظر به اينكه حمل اين كلمات بر آنچه كه از ظاهر آنها استفاده مي شود مستلزم تفسيق يا تكفير ديگران است، لازم است ظاهر آنها را تأويل كنيم، اين كلمات مانند آيات متشابه قرآن است كه نمي توان ظاهر آنها را گرفت.

ابن ابي الحديد خود، طرفدار افضليت و اصلحيت علي عليه السلام است، جمله هاي نهج البلاغه تا آنجا كه مفهوم احقيت مولي را مي رساند از نظر ابن ابي الحديد نيازي به توجيه ندارد ولي جمله هاي بالا از آن جهت از نظر او نياز به توجيه دارد كه تصريح شده است كه خلافت
حق خاص علي بوده است، و اين جز با منصوصيت و اينكه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از جانب خدا تكليف را تعيين و حق را مشخص كرده باشد، متصور نيست.

مردي از بني اسد از اصحاب علي عليه السلام از آن حضرت مي پرسد:

كيف دفعكم قومكم عن هذا المقام و انتم احق به؟

چطور شد كه قوم شما، شما را از خلافت باز داشتند و حال آنكه شما شايسته تر بوديد؟

اميرمؤمنان عليه السلام به پرسش او پاسخ گفت. اين پاسخ همان است كه به عنوان خطبه 161 در نهج البلاغه مسطور است، علي عليه السلام صريحا در پاسخ گفت در اين جريان جز طمع و حرص از يك طرف، و گذشت "بنا به مصلحتي" از طرف ديگر، عاملي در كار نبود:

فانها كانت اثرة شحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرين.

اين سؤال و جواب در دوره خلافت علي عليه السلام، درست در همان زماني كه علي عليه السلام با معاويه و نيرنگهاي او درگير بود واقع شده است، اميرالمؤمنين عليه السلام خوش نداشت كه در چنين شرائطي اين مسأله طرح شود، لهذا به صورت ملامت گونه اي قبل از جواب به او گفت، كه آخر، هر پرسشي جائي دارد، حالا وقتي نيست كه درباره گذشته بحث كنيم، مسأله روز ما مسأله معاويه است و هلم الخطب في ابن ابي سفيان...
اما در عين حال همانطور كه روش معتدل هميشگي او بود، از پاسخ دادن و روشن كردن حقايق گذشته خودداري نكرد.

در خطبه شقشقيه صريحا مي فرمايد: اري تراثي نهبا [ نهج البلاغه،خطبه 3. ] يعني حق موروثي خود را مي ديدم كه به غارت برده مي شود. بديهي است كه مقصود از وراثت، وراثت فاميلي و خويشاوندي نيست، مقصود وراثت معنوي و الهي است.

/ 73