نهج البلاغه و مسأله حكومت - سیری در نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری در نهج البلاغه - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نهج البلاغه و مسأله حكومت

از جمله مسائلي كه در نهج البلاغه فراوان درباره آنها بحث شده است مسائل مربوط به حكومت و عدالت است.

هر كسي كه يك دوره نهج البلاغه را مطالعه كند مي بيند علي عليه السلام درباره حكومت و عدالت حساسيت خاصي دارد، اهميت و ارزش فراواني براي آنها قائل است. قطعا براي كساني كه با اسلام آشنائي ندارند و برعكس با تعليمات ساير اديان جهاني آشنا مي باشند باعث تعجب است كه چرا يك پيشواي ديني اينقدر به اينگونه مسائل مي پردازد؟ مگر اينها مربوط به دنيا و زندگي دنيا نيست؟ آخر يك پيشواي ديني را با دنيا و زندگي و مسائل اجتماعي چه كار؟

و بر عكس، كسي كه با تعليمات اسلامي آشنا است و سوابق علي عليه السلام را مي داند كه در دامان مقدس پيغمبر مكرم اسلام پرورش يافته است، پيغمبر او را در كودكي از پدرش گرفته در خانه خود و روي دامان خود بزرگ كرده است و با تعليم و تربيت مخصوص خود او را پرورش داده، رموز اسلام را به او آموخته، اصول و فروع اسلام را در جان او ريخته است دچار هيچگونه تعجبي نمي شود بلكه براي او اگر جز اين بود جاي تعجب بود.

مگر قرآن كريم نمي فرمايد:

لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط. [ حديد: 25. ]

سوگند كه ما پيامبران خويشرا با دلائل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و تراز و فرود آورديم كه در ميان مردم به عدالت قيام كنند.

در اين آيه كريمه، برقراري عدالت به عنوان هدف بعثت همه انبيا معرفي شده است. مقام قداست عدالت تا آنجا بالا رفته كه پيامبران الهي به خاطر آن مبعوث شده اند. عليهذا چگونه ممكن است كسي مانند علي كه شارح و مفسر قرآن و توضيح دهنده اصول و فروع اسلام است درباره اين مسأله سكوت كند و يا در درجه كمتري از اهميت آنرا قرار دهد؟

آنانكه در تعليمات خود توجهي به اين مسائل ندارند و يا خيال مي كنند اين مسائل در حاشيه است و تنها مسائلي از قبيل طهارت و نجاست در متن دين است، لازم است در افكار و عقايد خود تجديد نظر نمايند.

ارزش و اعتبار

اولين مسأله اي كه بايد بحث شود همين است كه ارزش و اهميت اين مسائل از نظر نهج البلاغه در چه درجه است، بلكه اساسا اسلام چه اهميتي به مسائل مربوط به حكومت و عدالت مي دهد. بحث مفصل از حدود اين مقالات خارج است. اما اشاره به آنها لازم است.

قرآن كريم آنجا كه رسول اكرم را فرمان مي دهد كه خلافت و ولايت و زعامت علي عليه السلام را بعد از خودش به مردم ابلاغ كند، مي فرمايد:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته. [ مائده: 67. ]

اي فرستاده! اين فرمان را كه از ناحيه پروردگارت فرود آمده به مردم برسان، اگر نكني رسالت الهي را ابلاغ نكرده اي.

به كدام موضوع اسلامي اين اندازه اهميت داده شده است، كدام موضوع ديگر است كه ابلاغ نكردن آن با عدم ابلاغ رسالت مساوي باشد؟

در جريان جنگ احد كه مسلمين شكست خوردند و خبر كشته شدن پيغمبر اكرم پخش شد و گروهي از مسلمين پشت به جبهه كرده فرار كردند، قرآن كريم چنين مي فرمايد:

و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم؟. [ آل عمران: 144. ]

محمد جز پيامبري كه پيش از او نيز پيامبراني آمده اند نيست، آيا اگر او بميرد و يا در جنگ كشته شود شما فرار

مي كنيد و ديگر كار از كار گذشته است؟!

حضرت استاد علامه طباطبائي "روحي فداه" در مقاله ولايت و حكومت از اين آيه چنين استنباط فرموده اند كه كشته شدن پيغمبر اكرم در جنگ نبايد هيچگونه وقفه اي در كار شما ايجاد كند، شما فورا بايد تحت لواي آنكس كه پس از پيغمبر زعيم شما است به كار خود ادامه دهيد به عبارت ديگر فرضا پيغمبر كشته شود يا بميرد، نظام اجتماعي و جنگي مسلمين نبايد از هم بپاشد.

در حديث است كه پيغمبر اكرم فرمود: اگر سه نفر "حداقل" همسفر شديد حتما يكي از سه نفر را امير و رئيس خود قرار دهيد. از اينجا مي توان فهميد كه از نظر رسول اكرم هرج و مرج و فقدان يك قوه حاكم بر اجتماع كه منشأ حل اختلافات و پيوند دهنده افراد اجتماع با يكديگر باشد چه اندازه زيان آور است.

مسائل مربوط به حكومت و عدالت كه در نهج البلاغه مطرح شده است فراوان است و ما به حول و قوه الهي برخي از آنها را طرح مي كنيم.

اولين مسأله كه لازم است بحث شود ارزش و لزوم حكومت است.

علي عليه السلام مكرر لزوم يك حكومت مقتدر را تصريح كرده است و با فكر خوارج كه در آغاز امر مدعي بودند با وجود قرآن از حكومت بي نيازيم- مبارزه كرده است. خوارج- همچنانكه مي دانيم- شعارشان لاحكم الا لله بود- اين شعار از قرآن مجيد اقتباس شده است و مفادش اينست كه فرمان "قانون" تنها از ناحيه خداوند و يا از ناحيه كساني كه خداوند به آنان اجازه قانونگذاري داده است بايد وضع

شود. ولي خوارج اين جمله را در ابتدا طور ديگر تعبير مي كردند و به تعبير اميرالمؤمنين، از اين كلمه حق معني باطلي را در نظر مي گرفتند، حاصل تعبير آن اين بود كه بشر حق حكومت ندارد، حكومت منحصرا از آن خداست.

علي مي فرمايد، بلي من هم مي گويم لا حكم الا لله اما به اين معني كه اختيار وضع قانون با خدا است، لكن اينها مي گويند حكومت و زعامت هم با خدا است، و اين معقول نيست، قانون خدا بايست بوسيله افراد بشر اجرا شود، مردم را از فرمانروائي نيك يا بد [ يعني به فرض نبودن حكومت صالح، حكومت ناصالح كه به هر حال نظام اجتماع را حفظ مي كند، از هرج و مرج و بي نظامي و زندگي جنگلي بهتر است. ] چاره اي نيست، در پرتو حكومت و در سايه حكومت است كه مومن براي خدا كار مي كند و كافر بهره دنياي خود را مي برد و كارها به پايان خود مي رسد. به وسيله حكومت است كه مالياتها جمع آوري، و با دشمن نبرد، و راهها امن، و حق ضعيف از قوي باز ستانده مي شود، تا آنوقتي كه نيكان راحت گردند و از شر بدان راحتي بدست آيد. [ نهج البلاغه، خطبه 40. ]

علي عليه السلام مانند هر مرد الهي و رجل رباني ديگر، حكومت و زعامت را به عنوان يك پست و مقام دنيوي كه اشباع كننده حس جاه طلبي بشر است و به عنوان هدف و ايده آل زندگي سخت تحقير مي كند و آنرا پشيزي نمي شمارد؛ آنرا مانند ساير مظاهر مادي دنيا از استخوان خوكي كه در دست انسان خورده داري باشد بي مقدارتر مي شمارد، اما همين حكومت و زعامت را در مسير اصلي و واقعيتش يعني به عنوان وسيله اي براي اجراى عدالت و احقاق حق

و خدمت به اجتماع، فوق العاده مقدس مي شمارد و مانع دست يافتن حريف و رقيب فرصت طلب و استفاده جو مي گردد، از شمشير زدن براي حفظ و نگهداريش از دستبرد چپاولگران دريغ نمي ورزد.

ابن عباس در دوران خلافت علي عليه السلام بر آن حضرت وارد شد، در حالي كه با دست خودش كفش كهنه خويش را پينه مي زد، از ابن عباس پرسيد قيمت اين كفش چقدر است؟ ابن عباس گفت هيچ، امام فرمود ارزش همين كفش كهنه در نظر من از حكومت و امارت بر شما بيشتر است، مگر آنكه بوسيله آن عدالتي را اجرا كنم، حقي را به ذي حقي برسانم، يا باطلي را از ميان بردارم. [ نهج البلاغه، خطبه 33. ]

در خطبه 207 بحثي كلي در مورد حقوق مي كند و مي فرمايد: حقوق همواره طرفيني است، مي فرمايد. از جمله حقوق الهي حقوقي است كه براي مردم بر مردم قرار داده است؛ آنها را چنان وضع كرده كه هر حقي در برابر حقي ديگر قرار مي گيرد، هر حقي به نفع يك فرد و يا يك جمعيت موجب حقي ديگر است كه آنها را متعهد مي كند، هر حقي آنگاه الزام آور مي گردد كه ديگري هم وظيفه خود را در مورد حقوقي كه بر عهده دارد انجام دهد.

پس از آن چنين به سخن ادامه مي دهد:

و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالي علي الرعية و حق الرعية علي الوالي، فريضة فرضها الله سبحانه لكل علي كل، فجعلها نظاما لالفتهم و عزا لدينهم، فليست تصلح الرعية الا بصلاح الولاة و لا تصلح الولاة الا باستقامة الرعية،

فاذا ادت الرعية الي الوالي حقه و ادي الوالي الي الرعية حقها عز الحق بينهم و قامت مناهج الدين و اعتدلت معالم العدل و جرت علي اذلالها السنن فصلح بذلك الزمان و طمع في بقاء الدوله و يئست مطامع الاعداء....

بزرگترين اين حقوق متقابل، حق حكومت بر مردم و حق مردم بر حكومت است، فريضه الهي است، كه براي همه بر همه حقوقي مقرر فرموده، اين حقوق را مايه انتظام روابط مردم و عزت دين آنان قرار داده است، مردم هرگز روي صلاح و شايستگي نخواهند ديد مگر حكومتشان صالح باشد و حكومتها هرگز به صلاح نخواهند آمد مگر توده ملت استوار و با استقامت شوند. هرگاه توده ملت به حقوق حكومت وفادار باشند و حكومت حقوق مردم را ادا كند، آنوقت است كه حق در اجتماع محترم و حاكم خواهد شد، آنوقت است كه اركان دين به پا خواهد خاست آن وقت است كه نشانه ها و علائم عدل بدون هيچگونه انحرافي ظاهر خواهد شد و آن وقت است كه سنتها در مجراي خود قرار خواهد گرفت و محيط و زمانه محبوب و دوست داشتني مي شود و دشمن از طمع بستن به چنين اجتماع محكم و استواري مأيوس خواهد شد.

/ 73