وابستگيها و آزادگيها
بحث درباره دنياپرستي در نهج البلاغه به درازا كشيد. مطلبي باقي مانده كه نتوان از آن گذشت و به علاوه قبلا به صورت سؤال طرح كرده ايم و بدان پاسخ نگفته ايم.آن مطلب اينست كه اگر تعلق و وابستگي روحي به چيزي نوعي بيماري و موجب محو ارزشهاي انساني است و عامل ركود و توقف و انجماد به شمار مي رود، چه فرقي مي كند كه آن چيز ماده باشد يا معني، دنيا باشد يا عقبي، و بالأخره خدا باشد يا خرما! اگر نظر اسلام در جلوگيري از تعلق به دنيا و ماديات، حفظ اصالت شخصيت انساني و رهائي از اسارت بوده و مي خواسته انسان در نقطه اي متوقف و منجمد نگردد، مي بايست به آزادي مطلق دعوت كند و هر قيد و تعلق را كفر تلقي كند آنچنانكه در برخي از مكتبهاي فلسفي جديد كه آزادي را ركن اساسي شخصيت انساني مي دانند چنين مي بينيم.
در اين مكتبها شخصيت انساني انسان را مساوي مي دانند با تمرد
و عصيان و آزادي از هر چه رنگ تعلق پذيرد بلااستثناء، و هر تقيد و انقياد و تسليمي را بر ضد شخصيت واقعي انسان و موجب بيگانه شدن او با خود واقعيش مي شمارند. مي گويند انسان آنگاه انسان واقعي است و به آن اندازه از واقعيت انسان بهره مند است كه فاقد تمكين و تسليم باشد.
خاصيت شيفتگي و تعلق به چيزي اين است كه توجه انسان را به خود معطوف مي سازد و آگاهي او را از خودش سلب مي سازد و او را از خود مي فراموشاند و در نتيجه اين موجود آگاه آزاد كه نامش انسان است و شخصيتش در اين دو كلمه خلاصه مي شود، به صورت موجودي ناخودآگاه و اسير در مي آيد. بر اثر فراموش كردن خود، ارزشهاي انساني را از ياد مي برد و در اسارت و وابستگي از حركت و تعالي باز مي ماند و در نقطه اي راكد مي شود.
اگر فلسفه مبارزه اسلام با دنيا پرستي احياي شخصيت انساني است، مي بايست از هر پرستشي و از هر پابندي جلوگيري كند و حال آنكه ترديدي نيست كه اسلام آزادي از ماده را مقدمه تقيد به معني، و رهائي از دنيا را براي پابند شدن به آخرت، و ترك خرما را براي بدست آوردن خدا مي خواهد.
عرفان كه به آزادي از هر چه رنگ تعلق پذيرد دعوت مي كند، استثنائي هم در كنارش قرار مي دهد.
حافظ مي گويد:
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است