خود زياني و خود فراموشي - سیری در نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری در نهج البلاغه - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خود زياني و خود فراموشي

يادم هست، در حدود هجده سال پيش در جلسه اي خصوصي كه آياتي از قرآن كريم را تفسير مي كردم، براي اولين بار به اين نكته برخوردم كه قرآن گاهي تعبيرات خاصي درباره برخي از آدميان به كار مي برد، از قبيل خود زياني يا خود فراموشي يا خود فروشي. مثلا مي فرمايد:

قد خسروا انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون. [ اعراف: 53. ]

همانا خود را باخته و معبودهاي دروغين از دست شان رفته است.

يا مي فرمايد:
قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم. [ زمر: 15. ]

بگو زيان كرده و سرمايه باخته آن است كه خويشتن را زيانكرده و خود را باخته است.

و يا در مواردي مي فرمايد:

نسوا الله فانسيهم انفسهم. [ حشر: 19. ]

از خدا غافل شدند و خدا را از ياد بردند، پس خدا خودشان را از خودشان فراموشاند و خودشان را از خودشان غافل ساخت.

براي يك ذهن فلسفي اين سؤال پديد مي آيد كه مگر ممكن است انسان خود را ببازد؟

باختن از دست دادن است و نيازمند به دو چيز است: يكي بازنده و ديگر باخته شده و از دست رفته. چگونه ممكن است انسان خود را زيان كند و خود را ببازد و خود را از دست بدهد؟ آيا اين تناقض نيست؟

همچنين مگر ممكن است انسان خود را فراموش كند و از ياد ببرد؟ انسان زنده همواره غرق در خود است، هر چيز را با اضافه به خود مي بيند، توجهش قبل از هر چيز به خودش است، پس فراموش كردن خود يعني چه؟
بعدها متوجه شدم كه اين مسأله در معارف اسلامي، خصوصا دعاها و بعضي از احاديث و همچنين در ادبيات عرفاني اسلامي و بلكه در خود عرفان اسلامي، سابقه زياد و جاي بس مهمي دارد؛ معلومم شد كه انسان احيانا خود را با ناخود اشتباه مي كند و ناخود را خود مي پندارد و چون ناخود را خود مي پندارد آنچه به خيال خود براي خود مي كند در حقيقت براي ناخود مي كند و خود واقعي را متروك و مهجور و احيانا ممسوخ مي سازد.

مثلا آنجا كه انسان واقعيت خود را همين تن مي پندارد و هر چه مي كند براي تن و بدن مي كند، خود را گم كرده و فراموش كرده و ناخود را خود پنداشته است. به قول مولوي مثلش مثل كسي است كه قطعه زميني در نقطه اي دارد، زحمت مي كشد و مصالح و بنا و عمله مي برد آنجا را مي سازد و رنگ و روغن مي زند و به فرشها و پرده ها مزين مي نمايد اما روزي كه مي خواهد به آن خانه منتقل گردد يك مرتبه متوجه مي شود كه به جاي قطعه زمين خود، يك قطعه زمين ديگر كه اصلا به او مربوط نيست و متعلق به ديگري است ساخته و آباد كرده و مفروش و مزين نموده و قطعه زمين خودش خراب و به كناري افتاده است:






  • در زمين ديگران خانه مكن
    تا تو تن را چرب و شيرين مي دهي
    كز براي او است غمناكي تو
    گوهر جان را نيابي فربهي



  • كيست بيگانه؟ تن خاكي تو
    كار خود كن كار بيگانه مكن
    گوهر جان را نيابي فربهي
    گوهر جان را نيابي فربهي



در جاي ديگر مي گويد:




  • اي كه در پيكار خود را باخته
    ديگران را تو ز خود نشناخته



  • ديگران را تو ز خود نشناخته
    ديگران را تو ز خود نشناخته



/ 73