منطق اسلام - سیری در نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری در نهج البلاغه - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

منطق اسلام

ولي از نظر اسلام، رابطه انسان و جهان از نوع رابطه زنداني و زندان و چاه و در چاه افتاده نيست، بلكه از نوع رابطه كشاورز است با مزرعه، [ الدنيا مزرعة الاخرة "حديث نبوي". كنوزالحقايق، باب دال. ] و يا اسب دونده با ميدان مسابقه، [ الا و ان اليوم المضمار و غدا السباق. نهج البلاغه خطبه 28. ] و يا سوداگر با بازار تجارت، [ الدنيا... متجر اولياء الله. نهج البلاغه، حكمت 131. ] و يا عابد با معبد است. [ الدنيا... مسجد احباء الله. نهج البلاغه، حكمت 131. ] دنيا از نظر اسلام مدرسه انسان و محل تربيت انسان و جايگاه تكامل اوست.

در نهج البلاغه گفتگوي اميرالمؤمنين عليه السلام با مردي ذكر شده است كه از دنيا مذمت كرده و علي عليه السلام او را كه مي پنداشت دنياي مذموم، همين جهان عيني و مادي است مورد ملامت قرار داد و به اشتباهش آگاه نمود. [ نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 131. جمله هاي بالا ضمن اين داستان آمده است. ] شيخ عطار اين جريان را در مصيبت نامه به شعر در آورده مي گويد:




  • آن يكي در پيش شير دادگر
    حيدرش گفتا كه دنيا نيست بد
    هست دنيا بر مثال كشتزار
    زانكه عز و دولت دين سر به سر
    تخم امروزينه فردا بر دهد
    پس نكوتر جاي تو دنياي توست
    تو به دنيا در، مشو مشغول خويش
    چون چنين كردي تو را دنيا نكوست
    پس براي اين، تو دنيا دار دوست



  • ذم دنيا كرد بسياري مگر
    بد توئي زيرا كه دوري از خرد
    هم شب و هم روز بايد كشت و كار
    جمله از دنيا توان برد اي پسر
    ورنكارد اي دريغا بر دهد
    زانكه دنيا توشه عقباي توست
    ليك در وي كار عقبى گير پيش
    پس براي اين، تو دنيا دار دوست
    پس براي اين، تو دنيا دار دوست



ناصر خسرو علوي كه به حق مي توان او را حكيم الشعراء خواند و يكي از نكته سنج ترين و مذهبي ترين شعراي پارسي زبان است، چكامه اي درباره خوبي و بدي جهان دارد كه هم با منطق اسلام منطبق است و هم فوق العاده عالي و زيبا است؛ شايسته است در اين جا نقل شود. اين اشعار در ديوان او هست و در كتاب جامع الحكمتين خويش نيز آنها را آورده است مي گويد:




  • جهانا! چه در خورد و بايسته اي
    بظاهر چو در ديده خس، ناخوشي
    اگر بسته اي را گهي بشكني
    چو آلوده بينندت آلوده اي
    كسي كو تو را مي نكوهش كند
    زمن رسته اي تو، اگر بخردي
    به من برگذر داد ايزد تو را
    ز بهر تو ايزد درختي بكشت
    اگر كژ بر او رسته اي سوختي
    بسوزد، بلي هر كسي چوب كژ
    تو تير خدايي سوي دشمنش
    به تيرش چرا خويشتن خسته اي؟!



  • اگر چند با كس نپايسته اي
    به باطن چو دو ديده بايسته اي
    شكسته بسي نيز تو بسته اي
    وليكن سوي شستگان شسته اي
    بگويش: هنوزم ندانسته اي
    چه بنكوهي آن را كز آن رسته اي
    تو در رهگذر پست چه نشسته اي؟
    كه تو شاخي از بيخ او جسته اي
    و گر راست بر رسته اي رسته اي
    نپرسد كه بادام يا پسته اي
    به تيرش چرا خويشتن خسته اي؟!
    به تيرش چرا خويشتن خسته اي؟!



اكنون كه روشن شد رابطه انسان با جهان از نوع رابطه كشاورز با
مزرعه و بازرگان با بازار و عابد با معبد است، پس انسان نمي تواند نسبت به جهان بيگانه، پيوندهايش همه بريده، و روابطش همه منفي بوده باشد. در هر ميلي طبيعي در انسان غايتي و هدفي و مصلحتي و حكمتي نهفته است. آدمي در اين جهان نه به زرق آمده است تا به ملامت برود.

بطور كلي ميل و كشش و جاذبه سراسر جهان را فرا گرفته است.

ذرات جهان با حساب معيني به سوي يكديگر كشيده مي شوند و يكديگر را جذب مي كنند. اين جذب و انجذابها براساس هدفهايي بسيار حكيمانه است.

منحصر به انسان نيست، هيچ ذره اي از ميل يا ميلهايي خالي نيست. چيزي كه هست، انسان بر خلاف ساير اشياء به ميل هاي خويش آگاهي دارد. وحشي كرماني مي گويد:




  • يكي ميل است در هر ذره رقاص
    رساند گلشني را تا به گلشن
    ز آتش تا به باد، از آب تا خاك
    همين ميل است اگر داني، همي ميل
    از اين ميل است هر جنبش كه بيني
    به جسم آسماني تا زميني



  • كشان هر ذره را تا مقصد خاص
    دواند گلخني را تا به گلخن
    ز زير ماه تا بالاي افلاك
    جنيبت در جنيبت، خيل در خيل
    به جسم آسماني تا زميني
    به جسم آسماني تا زميني



پس از ديدگاه اسلام نه جهان بيهوده آفريده شده 270 و نه انسان به غلط آمده است و نه علائق طبيعي و فطري انسان اموري نبايستني است. پس آنچه مذموم است و نبايستي است و مورد توجه قرآن و نهج البلاغه است چيست؟ اين جا بايد مقدمه اي ذكر كنيم:

انسان خصيصه اي دارد كه ايده آل جو و كمال مطلوب خواه آفريده
شده است؛ در جستجوي چيزي است كه پيوندش با او بيش از يك ارتباط معمولي باشد. به عبارت ديگر، انسان در سرشت خويش پرستنده و تقديس كننده آفريده شده است و در جستجوي چيزي است كه او را منتهاي آرزوي خويش قرار دهد و او همه چيزش بشود.

اينجاست كه اگر انسان خوب رهبري نشود و خود از خود مراقبت نكند، ارتباط و علاقه او به اشياء به تعلق و وابستگي تغيير شكل مي دهد، وسيله به هدف استحاله مي شود، رابطه به صورت بند و زنجير در مي آيد، حركت و تلاش و آزادي مبدل به توقف و رضايت و اسارت مي گردد.

اينست آن چيزي كه نبايستني است و برخلاف نظام تكاملي جهان است و از نوع نقص و نيستي است نه كمال و هستي، و اينست آن چيزي كه آفت انسان و بيماري خطرناك انسان است و اينست آن چيزي كه قرآن و نهج البلاغه انسانرا نسبت به آن هشدار مي دهند و اعلام خطر مي كنند.

بدون شك اسلام جهان مادي و زيست در آنرا "ولو بهزيستي در حد اعلى را" شايسته اين كه كمال مطلوب انسان قرار گيرد نمي داند؛ زيرا اولا در جهان بيني اسلامي جهان ابدي و جاويدان در دنبال اين جهان مي آيد كه سعادت و شقاوتش محصول كارهاي نيك و بد او در اين جهان است، و ثانيا مقام انسان و ارزشهاي عالي انسان برتر و بالاتر از اينست كه خويشتن را بسته و اسير و برده ماديات اين جهان نمايد.
اينست كه علي عليه السلام مكرر به اين مطلب اشاره مي كند كه دنيا خوب جايي است اما براي كسي كه بداند اين جا قرارگاه دائمي نيست، گذرگاه و منزلگاه او است:

و لنعم دار ما لم يرض بها دارا. [ نهج البلاغه، خطبه 214. ]

خوب خانه اي است دنيا، اما براي كسي كه آن را خانه خود "قرارگاه خود" نداند.

الدنيا دار مجاز لا دار قرار، فخذوا من ممركم لمقركم. [ نهج البلاغه، خطبه 194. ]

دنيا خانه بين راه است، نه خانه اصلي و قرارگاه دائمي.

از نظر مكتب هاي انساني جاي هيچگونه شك و ترديد نيست كه هر چيزي كه انسان را به خود ببندد و در خود محو نمايد بر ضد شخصيت انساني است، زيرا او را راكد و منجمد مي كند. سير تكامل انسان لايتناهي است و هر گونه توقفي و ركودي و بستگياى بر ضد آن است. ما هم در اين جهت بحثي نداريم، يعني اين مطلب را به صورت كلي مي پذيريم. سخن در دو مطلب ديگر است:

يكي اينكه آيا قرآن، و به پيروي قرآن نهج البلاغه، چنين بينشي دارد درباره روابط انسان و جهان؟ آيا واقعا آن چيزي كه قرآن محكوم مي كند علاقه به معني بستگي و كمال مطلوب قرار دادن است كه
ركود است و توقف است و سكون است و نيستي است و بر ضد حركت و تعالي و تكامل است؟ آيا قرآن، مطلق علائق و عواطف دنيوي را در حدي كه به شكل كمال مطلوب و نقطه توقف در نيايد محكوم نمي سازد؟

ديگر اينكه اگر بنا باشد، بسته بودن به چيزي و كمال مطلوب قرار گرفتن چيزي، مستلزم اسارت و در بند قرار گرفتن انسان و در نتيجه ركود و انجماد او باشد، چه فرقي مي كند كه آن چيز مورد علاقه خدا باشد يا چيز ديگر؟

قرآن هر بستگي و بندگي را نفي كند و به هر نوع آزادي معنوي و انساني دعوت كند، هرگز بستگي به خدا و بندگي خدا را نفي نمي كند و به آزادي از خدا براي كمال آزادي دعوت نمي نمايد، بلكه بدون ترديد دعوت قرآن بر اساس آزادي از غير خدا و بندگي خدا، تمرد از اطاعت غير او و تسليم در برابر او استوار است.

كلمه لا اله الا الله كه پايه اساسي بناي اسلام است، بر نفيي و اثباتي، سلبى و ايجابى، كفرى و ايمانى، تمردى و تسليمى استوار است؛ نفى و سلب و كفر و تمرد نسبت به غير حق، و اثبات و ايجاد و ايمان و تسليم نسبت به ذات حق. شهادت اول اسلام يك نه فقط نيست همچنانكه تنها يك آرى نيست، تركيبي است از نه و آري.

اگر كمال انساني و تكامل شخصيت انساني ايجاب مي كند كه انسان از هر قيدي و هر اطاعتي و هر تسليمي و هر بردگي رها و آزاد باشد و در مقابل همه چيز عصيان بورزد و استقلال داشته باشد و
هر آري را نفي كند و براي اينكه آزادي مطلق به دست آورد نه محض باشد "آنچنانكه اگزيستانسياليسم مي گويد" چه فرق مي كند كه آن چيز خدا باشد يا غير خدا؟ و اگر بنا است انسان اسارتي و اطاعتي و قيدي و تسليمي بپذيرد و در يك نقطه توقف كند، باز هم چه فرق مي كند كه آن چيز خدا باشد يا غير خدا؟

يا اينكه فرق است ميان ايده آل قرار گرفتن خدا و غير خدا، خدا تنها وجودي است كه بندگي او عين آزادي است و در او گم شدن عين به خود آمدن و شخصيت واقعي خويش را باز يافتن است اگر چنين است، مبنا و ريشه و بنيادش چيست و چگونه مي توان آنرا توجيه كرد؟

به عقيده ما در اينجا ما به يكي از درخشانترين و مترقي ترين معارف انساني و اسلامي مي رسيم. اينجا يكي از جاهايي است كه علو و عظمت منطق اسلام از يك طرف، و حقارت و كوچكي منطقهاي ديگر از طرف ديگر نمودار مي گردد. در فصول آينده پاسخ اين پرسش را خواهيم يافت.

/ 73