ارزش تعقلات فلسفي در مسائل ماوراء طبيعي - سیری در نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری در نهج البلاغه - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ارزش تعقلات فلسفي در مسائل ماوراء طبيعي

گفتيم كه در نهج البلاغه مسائل الهي به دو گونه مطرح شده است.

در يك گونه آن جهان محسوس با نظاماتي كه در آن به كار رفته به عنوان آئينه اي كه آگاهي و كمال پديد آورنده خود را ارائه مي دهد مورد تامل و جستجو قرار گرفته است. و در گونه ديگر انديشه هاي تعقلي محض و محاسبات فلسفي خالص وارد عمل گرديده است. بيشترين بحثهاي الهي نهج البلاغه را تفكرات عقلي محض و محاسبات فلسفي خالص تشكيل مي دهد، درباره شؤون و صفات كماليه و جلاليه ذات حق تنها از شيوه دوم استفاده شده است.

چنانكه مي دانيم، در ارزش اينگونه بحثها و در بكار بردن اين شيوه تفكر، شك و ترديدهائي هست، همواره افرادي بوده و هستند كه اينگونه بحثها را از نظر عقلي و يا شرعي و يا هر دو ناروا مي دانند. در عصر ما گروهي ادعا مي كنند كه روح اسلام با اينچنين تجزيه و تحليلها ناسازگار است و مسلمين تحت تاثير فلسفه يونان، نه به هدايت و الهام قرآن، وارد اين گونه مباحث شدند، و اگر دقيقا تعليمات قرآن را مد نظر قرار مي دادند، خود را گرفتار اين مباحث پر پيچ و تاب
نمي كردند. اين افراد به همين جهت در اصالت انتساب اين قسمت از مباحث نهج البلاغه به علي عليه السلام تشكيك مي كنند.

در قرن دوم و سوم هجري گروهي از نظر شرعي با اينگونه بحثها مخالفت كردند. اين گروه مدعي بودند كه بر مسلمانان فرض است كه به آنچه از ظواهر الفاظ در همان حدي كه عامه مردم فهم مي كنند، فهميده مي شود متعبد باشند و هر گونه سوال و جواب و چون و چرائي بدعت است. احيانا اگر في المثل كسي درباره آيه قرآن: الرحمن علي العرش استوي [ طه/5. ] پرسش مي كرد اخم مي كردند و ناراحت مي شدند و طرح چنين سؤالي را ناروا مي دانستند و مي گفتند: الكيفينه مجهوله و السوال بدعه. يعني حقيقت مطلب بر ما مجهول است و پرسش ممنوع! [ رجوع شود به مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئاليسم. ]

در قرن سوم اين گروه "كه بعدها اشاعره ناميده شدند" بر معتزله كه اينگونه تعقلات را جايز مي شمردند، پيروز شدند و اين پيروزي ضربه بزرگي بر حيات عقلي اسلام وارد آورد. اخباريين خود ما در قرنهاي دهم تا چهاردهم و مخصوصا در قرنهاي دهم و يازدهم دنباله رو افكار اشاعره بودند. اين از جنبه شرعي.

اما از جنبه عقلي: در اروپا به دنبال پيروزي روش حسي و تجربي بر روش قياسي در طبيعيات، اين فكر پيدا شد كه روش تعقلي نه تنها در طبيعيات، بلكه در هيچ جا اعتبار ندارد و تنها فلسفه قابل اعتماد، فلسفه حسي است، نتيجه طبيعي اين نظر اين بود كه مسائل الهي مشكوك و غير قابل اعتماد اعلام شود زيرا از قلمرو مشاهدات
حسي و تجربي بيرون است.

سابقه موج اشعريگري در دنياي اسلام از يك طرف، موفقيتهاي پياپي و حيرت انگيز روش حسي و تجربي در طبيعيات از طرف ديگر، گروهي از نويسندگان مسلمان غير شيعي را سخت به هيجان آورده و سبب پديد آمدن يك نظر تلفيقي شد كه هم از جنبه شرعي و هم از جنبه عقلي به كار بردن روش تعقلي را در الهيات مردود اعلام كردند. از جنبه شرعي مدعي شدند كه از نظر قرآن تنها راه قابل اعتماد براي خداشناسي همان روش حسي و تجربي يعني مطالعه در آفرينش است و آنچه غير اين است بيهوده است، قرآن در ده ها آيه خود در كمال صراحت مردم را به مطالعه مظاهر طبيعت دعوت كرده است و كليد و رمز مبدا و معاد را در طبيعت دانسته است و از جنبه عقلي گفته هاي فيلسوفان حسي اروپا را در گفته ها و نوشته هاي خود منعكس كردند.

فريد وجدي در كتاب علي اطلال المذهب المادي و سيد ابوالحسن ندوي هندي در كتاب ماذا خسرالعالم بانحطاط المسلمين و نويسندگان اخوان المسلمين 47 از قبيل سيد قطب و غيره در كتابهاي خود اين نظر را تبليغ و نظر مخالف را سخت تخطئه كردند.

ندوي در فصل عبور مسلمان از جاهليت به اسلام تحت عنوان محكمات و بينات در الهيات مى گويد:

پيامبران مردم را از ذات خدا و صفات او و آغاز و انجام جهان و سرنوشت نهائي بشر آگاه كردند و اطلاعاتي به رايگان در اين زمينه ها در اختيار بشر قرار دادند و او را از
بحث در اين مسائل كه مبادي و مقدماتش در اختيار او نيست "زيرا اين علوم ماوراء حس و طبيعت است و قلمرو علم و انديشه بشر منحصرا محسوسات است" بي نياز ساختند اما مردم اين نعمت را قدر ندانستند، و به بحث و فحص در اين مسائل كه جز گام گذاشتن در منطقه هاي تاريك و مجهول نيست پرداختند. [ ماذا خسرالعالم بانحطاط المسلمين، چاپ چهارم، صفحه 97. ]

همين نويسنده در فصلي ديگر از كتاب خود كه درباره انحطاط مسلمين بحث مي كند تحت عنوان كم اهميت دادن به علوم مفيد علماء اسلام را اينچنين مورد انتقاد قرار مي دهد:

دانشمندان و انديشمندان اسلامي آن اندازه كه به بحث درباره مابعدالطبيعه كه از يونان آموخته بودند اهميت دادند به علوم تجربي و عملي اهميت ندادند، ما بعد الطبيعه و فلسفه الهي يوناني چيزي جز همان معتقدات بت پرستي آنها كه آب و رنگ فني به آنها داده اند نيست. يك سلسله گمانها و حدسها و لفاظيها است كه حقيقت و معني ندارد، خداوند، مسلمانان را با تعليمات آسماني خود از بحث و فحص و تجزيه و تحليل در اين مسائل كه بي شباهت به تجزيه و تحليلهاي شيميائي نيست بي نياز ساخته است. اما مسلمانان اين نعمت عظمي را ناسپاسي كردند و نيرو و نبوغ خود را صرف در اين
مسائل كردند. [ مصدر سابق، صفحه 135. ]

بدون شك نظر امثال فريد و جدي و ندوي نوعي رجعت اشعريگري است ولي به صورت مدرن و امروزي يعني پيوند خورده با فلسفه حسي.

ما فعلا نمي توانيم از جنبه فلسفي وارد بحث ارزش تعقلات فلسفي بشويم، در مقاله ارزش معلومات و مقاله پيدايش كثرت در ادراكات كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم بحث نسبه كافي در اين زمينه شده است، در اينجا سخن را از جنبه قرآني دنبال مي كنيم كه آيا قرآن كريم تنها راه تحقيق در الهيات را مطالعه در طبيعت مي داند و راه ديگري را به رسميت نمي شناسد يا چنين نيست؟

ولي قبلا يك نكته لازم است يادآوري شود و آن اينكه اختلاف نظر اشعري و غير اشعري در اين نيست كه آيا بايد در مسائل الهي از منابع كتاب و سنت استفاده كرد يا نه؟ بلكه در شكل استفاده است. از نظر اشعريان استفاده بايد به شكل تعبد باشد و بس. يعني ما از آن جهت خداوند را به وحدت و علم و قدرت و ساير اسماء حسني توصيف مي كنيم كه در شرع وارد شده است، وگرنه ما نمي دانيم و نمي توانيم بدانيم كه خداوند موصوف به اين اوصاف هست يا نه؟ زيرا اصول و مبادي اينها در اختيار ما نيست، پس ما بايد بپذيريم كه خدا چنين است، ولي نمي توانيم بدانيم و بفهميم كه خدا چنين است.

نقش نصوص ديني در اين زمينه اينست كه ما بدانيم از نظر دين چگونه بايد فكر كنيم تا همانگونه فكر كنيم و چگونه بايد معتقد
باشيم تا همانگونه معتقد باشيم.

ولي طبق نظر مخالفان آنها اين مطالب مانند هر مطلب عقلي و استدلالي ديگر قابل فهم است؛ يعني اصول و مبادى اى در كار است كه اگر بشر درست به آن اصول و مبادى اى واقف گردد مي تواند آنها را فهم كند. نقش نصوص شرعي اينست كه الهام بخش عقول و افكار و محرك انديشه ها است، اصول و مبادي ء لازم و قابل درك را در اختيار مي گذارد. اساسا در مورد مسائل فكري تعبد معني ندارد. اينكه انسان طبق دستور و به اصطلاح: فرمايشي بخواهد فكر و قضاوت كند و نتيجه بگيرد مثل اينست كه در يك امر ديدني بخواهد فرمايشي ببيند. از طرف بپرسد اين شي ء را چگونه ببينيم؟ بزرگ يا كوچك؟ سفيد يا سياه يا آبي؟ زيبا يا زشت؟ تعبدي فكر كردن جز فكر نكردن و بدون فكر پذيرفتن معني ديگر ندارد.

خلاصه اينكه سخن در اين نيست كه آيا بشر قادر است پا از تعليمات اولياء وحي فراتر بگذارد يا نه؟ معاذالله فراتري وجود ندارد، آنچه بوسيله وحي و خاندان وحي رسيده است آخرين حد صعود و كمال معارف الهي است، سخن در استعداد عقل و انديشه بشري است كه مي تواند با ارائه اصول و مبادي اين مسائل، سير علمي و عقلي بكند يا نه؟ [ رجوع شود به مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئاليسم. ]

اما مسأله دعوت قرآن به تحقيق و مطالعه در طبيعت و وسيله بودن طبيعت براي شناختن خدا و ماوراء طبيعت. در اينكه توجه دادن فكر بشر به طبيعت و پديده هاي خلقت به عنوان آيات معرفت الهي يكي از اصول اساسي تعليمات قرآن است و قرآن
اصرار و ابرام فوق العاده دارد كه مردم، زمين و آسمان و گياه و حيوان و انسان را كاوش كنند و مورد جستجوي علمي قرار دهند جاي سخن نيست، و در اينكه مسلمين در اين راه آنطور كه شايسته بود گام برنداشتند باز جاي شك نيست. شايد علت اصلي اين كندي همان فلسفه يونان بود كه قياسي و تعقلي محض بود و حتي در طبيعيات هم از اين روش استفاده مي كرد، البته همانطور كه تاريخ علوم گواهي مي دهد دانشمندان اسلامي روش تجربي را مانند يونانيان بكلي به دور نيفكندند، مسلمين مبتكر و مخترع اولي روش تجربي به شمار مي روند، اروپا برخلاف آنچه معروف شده است مبتكر اين روش نيست بلكه دنباله رو مسلمين است.

/ 73