كتاب حاضر ترجمه بخشى از كتاب ''الفتوح''؛ يكى از ارزشمندترين و معتبرترين منابع تاريخى موجود مى باشد؛ كه در اوايل قرن چهارم هجرى به همت ابومحمد احمد بن على اعثم كوفى كندى معروف به اعثم كوفى متوفى سال314 هجرى قمرى تدوين و تأليف گرديده است.
بنا به نقل اكثر محققان و مورخان دوره اسلامى، اين كتاب يكى از معتبرترين متون تاريخ اسلام است كه وقايع و حوادث تاريخى زمان خلافت ابوبكر تا حكومت هارون الرشيد متوفى سال193 هجرى قمرى را نگاشته است.
آقا بزرگ تهرانى در كتاب الذريعه درباره ابن اعثم كوفى مى نويسد:
ابومحمد احمد ابن اعثم فردى اخبارى و مورخ زبر دستى بوده است كه حدود سال 314 هجرى قمرى در گذشت.
ياقوت در معجم الادبا آورده كه او شيعى مذهب بوده است.
بعضى ديگر احمد بن على اعثم كوفى كندى متوفى سال314 هجرى قمرى را محدث، شاعر و مورخ بزرگ شيعى قرن سوم و چهارم هجرى مى دانند.
البته از زادگاه مؤلف اطلاعات دقيقى در دست نيست.
اين حقير در سالى كه مزين به نام مبارك اميرالمؤمنين على عليه السلام شد، تاريخ پنج سال حكومت امام على عليه السلام را ترجمه روان، ملخص و مختصر انجام دادم تا مورد استفاده علاقمندان و ارادتمندان آن حضرت قرار گيرد.
ناگفته نماند كه كتاب الفتوح يك بار در سال596 هجرى قمرى، در حدود هشت صد سال قبل بوسيله محمد بن احمد مستوفى در خراسان ترجمه شد، كه با نثر ادبيات مخصوص زمان خود است و در ترجمه حاضر سعى شد از بعضى شيوه ها و عبارت ترجمه قبلى استفاده گردد.
ان شاءالله در آينده نزديك بنا دارم با يارى خداوند بزرگ تاريخ امام حسين و امام حسن عليه السلام و قيام مختار از همين كتاب را ترجمه و در اختيار علاقمندان قرار دهم.
در پايان اين مجموعه به اميرالمومنين على عليه السلام و دو محب آرميده در جوار او تقديم مى گردد.
احمد روحانى
اميرالمؤ منين على عليه السلام بيست و پنج سال از حق قانونى و الهى خويش محروم ماند و در اين مدت كه دور از جنجال و حكومت دارى به گوشه نشينى پرداخته و به كارهاى علمى، پاسخ به شبهات دينى، مناظره با علماى مسيحى و يهودى، پاسخ به مسائل جديد علوم اسلامى، رسيدگى به محرومان، مشورت سياسى در مسائل پيچيده حكومتى و تربيت مفسر و محدث و متكلم مشغول بود.
در سال35 هجرى در مركز حكومت ؛ يعنى مدينه شورشى به پا خاست. ناراضيان حكومت عثمان، انقلابى را آغاز و بر ضد حكام و عمال او اعتراض كردند، در آن زمان عثمان به بنى اميه كه از اقوام بودند در دخل و تصرف اختيار تام داده بود. مردم از مهاجر و انصار و مسلمانان ناراضى دارالحكومة را محاصره كرده بعد از چهل روز عثمان را كه تغييرى در روش د خويش نداد به قتل رساندند. [ از مترجم. ]
مهاجرين و انصار و مردم ساير بلاد اسلام به دنبال كشته شدن عثمان در مسجد النبى صلى الله عليه و آله اجتماع كردند تا تكليف خلافت و امامت را روشن كنند. و اكثر مردم طالب خلافت و حكومت على بن ابى طالب عليه السلام بودند. در آن ميان، عدى بن حاتم، سعيد بن قيس، ابوايوب انصارى، عمار ياسر، ابوهيثم بن تيهان، رفاعة بن رافع، مالك بن عجلان، خالدبن زيد به خلافت على عليه السلام راغب تر بودند و از ديگران علاقه بيشترى مى دادند.
پس عمار ياسر در آن اجتماع بزرگ با صداى رسا گفت:
اى گروه مهاجر و انصار! عثمان را ملاحظه كرديد كه در ميان شما چگونه زيست! خويشتن را دريابيد كه بار ديگر با كسى چون او مواجه نگرديد، اينك على مرتضى عليه السلام در ميان شماست، قرابت او با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سبقت او را در اسلام مى دانيد از تفرقه بپرهيزيد و در بيعت با او تعجيل كنيد.
پس از اين سخنان، مردم دسته دسته و گروه گروه به خدمت اميرالمؤمنين على عليه السلام رسيدند و گفتند: [ طبرى153:5 بداية و نهايه253:7 و كامل 302:2. ]
اى ابوالحسن! مردم، عثمان را كشتند و مى دانى كه از انتخاب خليفه چاره اى نيست و غير از تو كسى شايستگى اين كار را ندارد، اجازه بفرما با تو بيعت كنيم.
على عليه السلام فرمود: حاجتى به بيعت شما نيست، من سالهاست كه خلافت را رها كرده ام و هيچ رغبتى به آن ندارم.
عده اى تعجب كردند و گفتند: يا على! چرا بيعت مردم را نمى پذيرى، قتل عثمان بدون رضايت خداوند صورت نگرفت.
على عليه السلام فرمود: خير، اين گونه نيست، بلكه شما او را كشتيد و خون او بدون قصاص باقى مانده است. اى مردم! مرا رها كرده، غير من را براى خلافت انتخاب كنيد.
در ميان شما كسانى را مى نگرم كه دلهايشان آرامى ندارد و عقل و رأى آنان ثابت نيست، برويد و با طلحه و زبير بيعت كنيد.
جمعيت گفت: يا على پس با ما به نزد طلحه و زبير بياييد و با آن دو سخن گوييد تا خلافت را قبول كنند. على عليه السلام موافقت كرد و به همراه جمعيت به سوى منزل طلحه رفت. وقتى به در خانه او رسيدند على عليه السلام به طلحه فرمود:
اى ابامحمد! مردم براى بيعت با من جمع شدند، ولى من حاجتى به خلافت و بيعت مردم ندارم. پس تو بيعت مردم را بپذير و اين امر را به عهده بگير.
طلحه گفت: اى اباالحسن، تو لايق تر و شايسته تر به امر خلافت هستى و به سبب فضايل و خويشاوندى با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سابقه دينى كه دارى، خلافت را قبول فرما!
على عليه السلام فرمود: اگر بيعت مردم را بپذيرم و خلافت را قبول كنم. تو از جمله كسانى خواهى بود كه به مخالفت برمى خيزى و ادعاى حكومت مى كنى.
طلحه گفت: اى اباالحسن، خدا نياورد آن روزى را كه كار ناپسندى نسبت به تو انجام دهم.
على عليه السلام: خداوند مراقب عمال توست.
سپس على عليه السلام دست طلحه را گرفت و او را به نزد زبير بن عوام برد تا خلافت و حكومت را به او پيشنهاد كند اما نظير همان سخنان كه از طلحه شنيده بود از زبير هم شنيد.
آن گاه طلحه با على عليه السلام بيعت كرد: پس از او زبير نيز با على عليه السلام بيعت كرد. آنان عهد و پيمان بستند كه پيمان شكنى و غدر و مكر نكنند.
على عليه السلام در ميان اجتماع مردم در مسجد حاضر شد هيجان و احساسات شديدى بر جمعيت حاكم بود.
فردى از انصار به پا خاست و گفت: اى مردم! شما سير و سلوك عثمان را ديديد كه چگونه عمل كرد. پس كلام مرا گوش كنيد و از حرفهايم اطاعت كنيد.
حاضران گفتند: شما انصار رسول خدا صلى الله عليه و آله هستيد، و سابقه بيشترى در اسلام داريد پس سخن بگوييد، و اوامرتان را آشكار كنيد تا بدانيم.
آن شخص گفت: شما فضائل على بن ابى طالب عليه السلام و سابقه، قرابت و منزلتش را در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى دانيد. عملش د به حلال و حرام از همه بيشتر است. اگر به جاى او كسى را فاضل تر و نيكوتر مى شناختم حتما معرفى مى كردم.
اجتماع كنندگان يك صدا گفتند: رضينا به طاعين غير كارهن.
على عليه السلام: پرسيد آيا رضايت به بيعت با من را حق واجب از طرف خدا مى دانيد يا از رأى و نظر شماست.
جمعيت گفتند: بيعت را واجب از جانب خداى عزوجل مى دانيم.
على عليه السلام فرمود: فردا در اين مكان تجمع كنيد تا نظر خويش را در پذيرش خلافت و حكومت اعلام كنم، مردم در آن روز متفرق شدند.
روز بعد مجددا طرفداران خلافت على عليه السلام در مسجد اجتماع كردند، على بن ابى طالب عليه السلام بر منبر نشست و بعد از حمد و ثناى خداوند فرمود:
ايهاالناس! ان الامر امركم فاختاروا لانفسكم من احببتم و انا سامع مطيع لكم.
''اى مردم! اختيار در دست شماست هر كسى را كه مايل هستيد و دوست داريد انتخاب كنيد. من هم مطيع و همراه شما هستم.''
مردم از هر طرف فرياد برآوردند، اى على! ما بر پيمان روز قبل استواريم، دستت را بگشا تا حاضران با تو بيعت كنند.
سكوت سراپاى على عليه السلام را فراگرفت.
بلافاصله طلحه برخاست و در حضور مردم دستش را بر روى دست على عليه السلام نهاد و با آن حضرت بيعت كرد.
اما چون دست او در جنگ احد آسيب ديده بود و با آن دست بيعت كرد، قبيصة [ طبرى153:5 ابن اثير302:2 حبيب بن ذوئيب را ذكر كردند، تاريخ يعقوبى 178:2- مردى از بنى اسد بود كه چنين سخن گفت. ] بن جابر گفت:
انا لله و انا اليه راجعون! عجب حادثه اى اتفاق افتاد. به خدا سوگند اين بيعت از طرف طلحه به پايان نخواهد رسيد. سپس زبير به سرعت برخاست و با على عليه السلام بيعت كرد. بعد از آن دو، مهاجر و انصار و هر كسى از عرب و عجم كه حاضر بود آماده بيعت با على بن ابى طالب عليه السلام شد.
در آن هنگام سودان بن حمران كه اهل مصر بود گفت: يا اباالحسن! اگر مثل عثمان عمل كنى با تو نيز جنگ خواهيم كرد.
آن گاه مردم با ميل و رغبت به سوى آن حضرت آمدند، اميرالمؤمنين على عليه السلام با شرط عمل به كتاب خدا و سنت مصطفى صلى الله عليه و آله بيعت آنان را پذيرفت و بدين گونه مراسم بيعت انجام يافت.
چون خلافت بر اميرالمؤمنين على عليه السلام تثبيت شد. بلافاصله دستور دفن عثمان را صادر كرد. آن گاه فرمان داد كليه اموال و دارايى هايى كه در سراى عثمان قرار داشت و متعلق به بيت المال بود، به بيت المال برگردانند. اموال شخصى او را هم به ورثه اش سپرد. سپس دارايى بيت المال كه در دارالخلافه جمع شده بود، بين مهاجر و انصار تقسيم كرد كه به هر نفر سى دينار رسيد.
چون خبر عثمان و بيعت مهاجر و انصار با اميرالمؤمنين على عليه السلام منتشر شد، اهل كوفه با شنيدن اين خبر بى درنگ به نزد اميرشان كه آن وقت ابوموسى اشعرى [ ابوموسى اشعرى بعد از سعيدعليهاالسلام=بن عاص از طرف عثمان منصوب شد. ] بود رفتند و گفتند:
چرا با اميرالمؤمنين على عليه السلام بيعت نمى كنى و مردم را به بيعت او تشويق نمى نمايى، در حالى كه مهاجر و انصار با او بيعت كرده اند.
ابوموسى گفت: مى نگرم تا بعد از اين مردم چه كار خواهند كرد، و چه خبر جديدى خواهد رسيد؟
مردم كوفه از گفتارش راضى نشدند.
هاشم بن عتبة بن ابى وقاص گفت: اى ابوموسى! منتظر چه خبر ديگرى هستى، مردم عثمان بن عفان را كشتند؛ آن گاه مهاجر و انصار، خاص عام با اميرالمؤمنين على عليه السلام بيعت كردند. آيا مى ترسى اگر با على عليه السلام بيعت كنى، عثمان از آن جهان باز گردد و تو را توبيخ كند؟!
اى ابوموسى! اگر در بيعت با اميرالمؤمنين على عليه السلام ترديد دارى و بيعت نمى كنى، امارت كوفه را رها كن تا ديگرى را امير خود قرار دهيم.
هاشم اين سخنها را گفت، سپس يك دست را بر دست ديگر زد و گفت:
دست راست من از آن اميرالمؤمنين على عليه السلام و دست چپ من از آن من و بدين گونه با با او بيعت مى كنم و خلافت او را با جان و دل مى پذيرم.
چون هاشم بن عتبة اين چنين بيعت كرد، هيچ عذرى براى ابوموسى اشعرى نماند، او نيز برخاست و با على عليه السلام بيعت كرد، به دنبال او بقيه مردم كوفه با على ابن ابى طالب عليه السلام بيعت كردند.
اهل يمن با شنيدن پذيرش خلافت از جانب اميرالمؤمنين على عليه السلام گروه گروه به مدينه رهسپار شدند و ضمن تهنيت گفتن، با على بن ابى طالب عليه السلام بيعت كردند.
از بزرگان يمن نخستين كسى كه به سوى مدينه حركت كرد، رفاعة بن وائل همدانى از قبيله همدان بود و بعد از او رويبة بن وبر بجلى به اتفاق قبيله اش به سوى مدينه روى آورد شب و روز در حركت بودند تا به خدمت اميرالمؤمنين على عليه السلام شرفياب شدند. چون خبر حركت بزرگان يمن به على عليه السلام رسيد. به مالك اشتر فرمود با جماعتى از مشاهير مدينه به استقبال آنان رود.
مالك اشتر هم با شكوه فراوان و تدارك نيكو از مدينه خارج شد و به استقبال رفت. وقتى آنان را ملاقات كرد، خير مقدم گفت و آنان را نيك گرامى داشت و گفت: اى اهل يمن! به قومى نيكو وارد شديد، كه شما را دوست دارند، و شما نيز به آنان محبت داريد، به خدمت امامى عادل، خليفه اى فاضل كه مهاجر و انصار او را پسنديده و بر خلافت او اتحاد و اتفاق دارند، رسيده ايد، پس به همراه مالك اشتر به مدينه وارد شدند، روزى به استراحت پرداختند و در روز ديگر ده نفر از مشاهير آنان يعنى عياض بن خليل ازدى و رفاعة بن وائل همدانى و كيسوم بن سلمة الجهنى و رويبة بن وبر جبلى و رفاعة بن شداد خولانى و جميع بن خيثم كندى و احنف بن قيس كندى و عقبد بن نعمان نجدى و عبدالرحمن بن ملجم مرادى، به خدمت اميرالمؤمنين على عليه السلام شرفياب شدند، على عليه السلام آنان را نزد خويش نشانيد و مورد لطف قرار داد. آن گاه به آنان فرمود:
شما بزرگان و رؤساى يمن هستيد. اگر براى ما مشكلات و دشوارى سخت پديد آيد، و نياز به شمشير و نيزه باشد حمايت شما چگونه است و چه اندازه صبر مى كنيد؟
عبدالرحمان بن ملجم مرادى از ميان جمع سخن آغاز كرد و گفت:
يا اميرالمؤمنين! ما را با جنگ ناف بريده و با پستان پيكان شير داده و در ميدان جنگ پروش داده اند. ما از شجاعان و شيران ميدان هستيم، به هر سوى فرمان دهى اطاعت مى كنيم. صفات پهلوانى و جنگ آورى را از اجدادمان به ارث برده ايم.
على عليه السلام آنان را مرحبا گفت، و اكرام فرمود، با خوشى و خوشحالى به يمن برگشتند.
عمار ياسر به على عليه السلام گفت: يا اميرالمؤمنين! مردم جملگى با اختيار و ارده خويش با شما بيعت كردند و جماعتى مثل اسامة بن زيد و عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمة و حسان بن ثابت و كعب بن مالك از بيعت با امتناع ورزيدند. آنان را احضار كن تا مثل مهاجر و انصار با شما بيعت كنند. [ طبرى153:5 و ابن اثير303:2 و ابن كثير253:7 درباره متخلفين از بيعت مراجعه شود. ]
على عليه السلام فرمود: احتياج به بيعت كسانى كه ميل و رغبت به ما ندارند نيست، آنان را