به حال خويش رها كنيد.
مالك اشتر گفت: يا اميرالمؤمنين! آنان اگر چه سوابق خدمت بيشترى به محمد مصطفى صلى الله عليه و آله دارند،اما اين بيعت همگانى است، همه افراد بايد به اين كار رغبت نشان دهند. آنان را بخوان تا بيعت كنند، امروز مردم با زبان حمايت مى كنند، و فردا كه جنگى پيش آيد با شمشير و نيزه بايد حمايت كنند.
اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود: اى مالك! من مردم را بهتر از تو مى شناسم؛ بگذار تا بر رأى و ميل خويش رفتار كنند.
زياد بن حنظله تميمى از جاى برخاست و گفت اى اميرالمؤمنين! هر كسى كه در بيعت با شما رغبت نكند، او را منفعتى براى ما نيست و آنان كه به اكراه و اجبار بيعت كنند به خيرشان اميدى نيست. اگر بخواهند به اكراه بيعت كنند رهايشان كن.
سعد بن ابى وقاص جلو آمد و گفت: يا اباالحسن! سوگند به خدا شك ندارم تو به خلافت اين امت سزاوار و بر حق هستى، اما جماعتى در اين كار با تو منازعه مى كنند كه اهل قبله و نمازند؛ اگر دوست دارى بيعت كنم، شمشيرى به من ده كه زبان و دو لب داشته باشد و بتواند سخن بگويد، و مومن را از كافر باز شناسد، تا با آن شمشير با مخالفان تو بجنگم.
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: اى سعد! از مهاجر و انصار و ديگران كسى چنين شرطى بر ولى امر خويش نكرده است، اگر راست مى گويى بيعت كن، آن گاه در خانه خويش بنشين، و در هيچ جنگى شركت نكن من تو را در هيچ كارى اجبار نمى كنم.
سعد بن ابى وقاص گفت: اى اباالحسن! در اين باره تأمل و تفكر مى كنم تا تصميم بگيرم.
عمار ياسر گفت واى بر تو سعد! از خداى سبحان بترس كه بازگشت همه به سوى اوست. اميرالمؤمنين على عليه السلام تو را بر بيعت مى خواند، عذر مى آورى و شمشيرى سخنگو مى طلبى! اين كار تو شايسته نيست، شايد در دل قصد ديگرى داشته باشى؟
عكس العمل مروان بن حكم و سعيد بن عاص و وليد بن عقبه
در اثناى اين گفت و گو على عليه السلام كسى را به دنبال مروان بن حكم و سعيد بن عاص و وليد بن عقبه كه از بيعت با على كناره گيرى كردند، فرستاد. چون حاضر شدند، اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: چرا از بيعت تخلف مى كنيد؟
وليد بن عقبه گفت: اى اباالحسن! سينه ما را پر از كينه كردى، پدر مرا در جنگ بدر كشتى و پدر سعيد بن عاص كه مهتر و سرور بنى اميه بود در جنگ بدر از پاى در آوردى و پدر مروان بن حكم را كه عثمان به مدينه آورد خوار و خفيف كردى و رأى عثمان را در آن ضعيف شمردى. چگونه با تو بيعت كنيم در حالى كه با ما سه تن چنين كردى!
اگر بنا باشد بيعت كنيم، با شروط سه گانه بيعت مى كنيم:
كشندگان عثمان را مجازات كنى؛ و اگر از ما سهوى يا خطايى سر زند، عفو فرمايى. هرگاه از تو ترسان شويم، اجازه دهى به شام نزد پسر عم خويش معاويه رويم.
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: اى مروان! كينه شما نسبت به من بر حق نيست، و كينه اى كه از من به دل گرفته ايد نارواست، چون من شما را خوار و خفيف نكردم بلكه خداى سبحان شما را خوار و خفيف كرد.
اما حديث كشندگان عثمان، اگر ملازم و مصاحب من باشند، امروز را به فردا نيندازم، و از آنان انتقام گيرم.
اما ترسيدن شما از آنچه نگران هستيد، شما را امان مى دهم. ولى درباره چشم پوشى از خطاهاى شما، اگر حق الله را ضايع كنيد در اختيار من نيست كه عفو كنم.
مروان گفت: اگر با تو بيعت نكنيم با ما چه مى كنى؟
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: اگر امتناع كنيد، شما را حبس مى كنم تا بيعت كنيد با مسلمانان متفق و متحد شويد و اگر بر آنان عصيان و طغيان كنيد، شما را سخت عقوبت و مجازات مى كنم. چون سخنان اميرالمؤمنين على عليه السلام را بر اين منوال شنيدند گفتند: ما بيعت را ترجيح مى دهيم. آن گاه مروان بن حكم و وليد بن عقبه و سعيد بن عاص با ذلت و خوارى بيعت كردند.
بعد از مدتى به اطلاع اميرالمؤمنين على عليه السلام رسيد كه آنان مردد هستند و از جان و
مال ايمن نيستند، على عليه السلام وليد بن عقبه و مروان بن حكم و سعيد بن عاص را احضار كرد و گفت: اگر در امانى به شما دادم آرام نداريد؛ و از من مى ترسيد، به هر شهرى كه مايليد اجازه مى دهم ساكن شويد.
مروان گفت: در مدينه سكونت مى كنيم و اين شهر را از هر جهت بهتر مى دانيم.
على عليه السلام فرمود: اختيار در دست شماست، اگر مى خواهيد در اين شهر بمانيد، يا اگر مى خواهيد به نزد معاويه يا هر شهر ديگرى كه دوست داريد،برويد.
آنان خوشحال شدند و باز گشتند.
بعد از چند روز مروان قصيده اى سرود و سخن ناروا و ناحق به اميرالمؤمنين على عليه السلام نسبت داد، و شعر او بدين مضمون بود كه كشندگان عثمان خوشحال و فارغ البال در مدينه مى گردند و به كشتن او فخر و مباهات مى كنند، على عليه السلام آنها را مى بيند و بى اعتنا از كنار آنان مى گذرد.
چون اين ابيات را اميرالمؤمنين على عليه السلام و مردم شنيدند، عده اى از مسلمانان قصد كشتن مروان را كردند.
على عليه السلام فرمود: او را رها كنيد و آزار نرسانيد، او مرا رنجانيده و به من بد گفته است، نه شما را.
آغاز مخالفت ها با على و شروع جنگ جمل
مخالفت عايشه با على
عايشه پس از مراسم و مناسك حج به سوى مدينه روان شد، عبيد بن سلمة الليثى [ طبرى165:5 و 172:5. ] كه معروف به ابن ام كلاب بود، در نزديكى مدينه به استقبال عايشه رفت.
عايشه پرسيد: اخبار مدينه چيست؟
عبيد گفت: عثمان را كشتند.
عايشه پرسيد: بعد از آن چه كردند؟
گفت: با على بن ابى طالب بيعت كردند.
عايشه گفت: اى كاش! آسمان بر زمين مى افتاد تا چنين روزى را نمى ديدم و اين خبر را نمى شنيدم، به خدا سوگند كه عثمان را به ظلم كشتند و خون او را بى جرم گناه ريختند. والله يك روز عمر عثمان از يك روز عمر على عليه السلام بهتر بود، تا خون عثمان را طلب نكنم از پاى ننشينم.
عبيد گفت: چرا چنين سخن مى گويى؟ در حالى كه در حق على عليه السلام ثناها مى گفتى كه در روى زمين هيچ كسى در نزد خداى سبحان از على بن ابى طالب عليه السلام گرامى تر نيست!
اكنون چرا او را دشمن دارى و دشنام مى دهى، و خلافت او را نمى پسندى؟ آيا تو
نبودى كه مردم را بر كشتن عثمان تحريض و تحريك مى كردى و مى گفتى: اين پير كفتار را بكشيد؟
اكنون چه اتفاقى افتاده است كه چنين سخن مى گويى؟
عايشه گفت: درست است كه در آن وقت اين سخنان را مى گفتم، اما اكنون چون اخبار كشته شدن ايشان را شنيدم، از گفته خويش برگشتم، عثمان از شما توبه خواسته بود، و چون توبه كرد از گناهان پاك شد. به خدا سوگند خون او را مطالبه خواهم كرد و در اين كار آرام نمى گيرم.
عبيد گفت: اى ام المومنين! تو بين حق و باطل خلط كردى و ميان امت مصطفى صلى الله عليه و آله غوغا و تفرقه مى افكنى و فتنه مى انگيزى. بدان كه در اين ميان خون هاى بسيارى ريخته خواهد شد.عايشه به سخنان عبيد اعتنايى نكرد و از آنجا بازگشت و به سمت مكه رفت.
مخالفت معاويه با على
معاويه كه در شام بود، همواره از احوال عثمان و طرفداران بنى اميه و مخالفان على بن ابى طلب عليه السلام كسب خبر مى كرد. او همه روزه از اخبار مدينه جويا مى شد تا اين كه شخصى از مدينه به شام آمد و به نزد او رفت.
معاويه از او پرسيد: كيستى و از كجا مى آيى؟
گفت: من حجاج بن خزيمة تيهان هستم و از مدينه مى آيم.
معاويه گفت: اخبار مدينه را باز گو.
حجاج، واقعه كشتن عثمان را از اول تا آخر تقرير كرد و خير و شر آن را باز گفت.
معاويه گفت: من خبر كشته شدن عثمان را شنيدم، اگر در روز قتل عثمان شاهد قضايا بودى مرا مطلع ساز كه چه كسانى عثمانم را كشتند؟
حجاج گفت: مكشوح مرادى نزد او حاضر بود. حكيم بن جبل در حق او سعى و تلاش مى كرد. محمد بن ابى بكر او را زخمى كرد. كنانة بن بشر سيدان بن حمران مرادى به او زخم هاى مؤثرى زدند، بعد از آن اشتر نخعى، عمار ياسر، عمر بن حمق
خزاعى و جماعتى ديگر كه اسم آنان را نمى دانم به سراى او وارد شدند و كردند آنچه كردند.
معاويه گفت: چگونه خون عثمان ريخته نشود در حالى كه دوستان و معتمدانش او را تنها گذاشتند و يارى نكردند. به خدا سوگند اگر مرا عمر باقى باشد و اهل شام كمك يارى كنند، سزاى آن طايفه قاتلان را خواهم داد.
معاويه از حجاج پرسيد: چه كسى با على عليه السلام بيعت كردند؟
گفت: همه مهاجر و انصار و بزرگان حجاز و يمن و اكابر كوفه و معارف و مصر با على عليه السلام بيعت كردند، و گمان مى كنم كه اهل بصره هنوز بيعت نكرده باشند. مع ذلك تو بر على عليه السلام غلبه پيدا مى كنى و پيروز مى شوى، چون اهل شام از تو اطاعت مى كنند و بدون چون چرا فرمانبردارند، ولى كسانى كه با على عليه السلام هستند بهانه گيرند و هر دستورى را بدون سؤال و جواب و چون چرا اطاعت نمى كنند. لشكر قليل تو بهتر از لشكر فراوان على عليه السلام هستند.
اى معاويه! على بن ابى طالب تنها با اعراق و حجاز بدون سرزمين شام راضى نخواهد شد و تو را آسوده نمى گذارد.
معاويه گفت: به خدا سوگند راست مى گويى. از امتناع و كمك به عثمان سخت پشيمانم، او از من كمك و استمداد خواسته بود، اما به ياريش نپرداختم.
مغيرة بن شعبه وقتى خبر گفت و گوى حجاج با معاويه را شنيد به نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام شتافت و گفت: اى اميرالمؤمنين! پيش نهادى [ نصيحت مغيرة بن شعبه در تاريخ طبرى159:5 و مروج الذهب391:2 و بداية و نهاية255:7 و ابن اثير306:2 نقل شد. ] دارم، از شما تمنا دارم قبول بفرماييد.
على عليه السلام فرمودن پيشنهادت چيست؟
گفت: غير از معاوية بن ابى سفيان از احدى نگرانى ندارم، فقط معاويه است كه مخالفت با شما را آشكار مى كند. او پسر عموى عثمان است و شام در چنگال اوست،
او را در حكومت شام با عهد و پيمانى كه مى پذيرد، بگمار و عبدالله ابن عامر را به حكومت بصره بفرست تا دشمنان را آرام كند.
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
واى بر تو مغيره! به خدا سوگند، فرمان خداى سبحان: ''و ما كنت متخذ المضلين عضدا'' [ سوره كهف: 51. ] مرا از اين كار منع مى كند. خدا روزى را نياورد كه معاويه را بر مقدرات مسلمين حاكم كنم، اما او را به اطاعت و بيعت دعوت مى كنم؛ اگر اجابت كند هدايت مى يابد و اگر مخالفت كند بر اساس حكم خداوند با او رفتار مى كنم.
مغيره ساكت شد و به منزلش رفت.
ابوايوب انصارى
[ ابوايوب از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و از بدرى و احدى و عقبى از ياران خاص على عليه السلام بود، در سال51 در قسطنطنيه فوت كرد و همانجا دفن شد. ]اميرالمؤمنين على عليه السلام تصميم گرفت به شام عزيمت كند تا از نزديك اهل شام را ملاقات نمايد و نظريات معاويه را نيز بشنود. ابوايوب انصارى خود را به على بن ابى طالب عليه السلام رسانيد و گفت: يا اميرالمؤمنين! از شما مى خواهم كه هرگز اين شهر را ترك نكنى چون شهر مدينه مركز اسلام و معدن ايمان، سپر محكم و محل مهاجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله است، قبر منور و روضه مطهر او در اين جاست. در همين مدينة الرسول اقامت نما، اگر طايفه عرب همچنان كه پيشينيان را حمايت كردند، از تو حمايت كنند به حكومت خويش ادامه بده.
على عليه السلام فرمود: راست مى گويى اى ابوايوب! اما مردان جنگى و وسايل امكانات جنگ و مال و اموال در عراق است كه در معرض هجوم اهل شام قرار دارند. دوست دارم نزديك سرزمين شام باشم. تو نگران نباش آنچه خداى تعالى بر ما نوشته باشد مى رسد و امور به دست خداى سبحان است.
اما على عليه السلام با توجه به پيشنهاد ابوايوب، اقامت در مدينه را پذيرفت، آن گاه جعدة
بن هبيرة بن ابى وهب را طلبيد و او را به حكومت خراسان فرستاد، و عبدالرحمن را به حكومت ماهان روانه فرمود. همچنين براى هر شهرى كه در اطاعت او بودند حاكمى را فرستاد.
مخالفت عبدالله بن عامر
عبدالله بن عامر والى بصره كه منصوب عثمان بود پس از بيعت مهاجر و انصار با اميرالمؤمنين على عليه السلام به يقين مى دانست كه ولايت بصره از او سلب مى شود. لذا براى مردم خطبه اى خواند و آنان را بر ضد على عليه السلام چنين ترغيب كرد:اى مردم! خليفه شما عثمان را مظلومانه كشتند؛ در حالى حق بيعت او بر گردن شماست. بايد به ياريش بشتابيد، نصرت كردن مرده و زنده او يكسان است.
يكى از معارف بصره به نام حارثة بن قدامه [ در طبرى و ابن اثير جارية بن قدامه است. ] از جاى برخاست و با عصبانيت گفت: اى پسر عامر! ما را به تو نفروخته اند و برده تو قرار نداده اند! تو اميرى بودى از طرف عثمان، و امروز او را در حضور مهار و انصار كشتند و احدى او را نصرت و يارى نكرده، وارث خون عثمان فرزندان او هستند. خوب مى دانى كه مهاجر و انصار و اكابر و صحابه و اركان دين با اميرالمؤمنين على عليه السلام بيعت كردند و همگان بر امامت و خلافت او متفق هستند. اگر اميرالمؤمنين على عليه السلام تو را امارت اين ديار دهد، با جان و دل اطاعت مى كنيم و اگر حكم عزلت را صادر كند، و امير ديگرى بفرستد از تو اطاعت نمى كنيم. اينك تو چه كاره اى كه مى خواهى لشكر جمع آورى كنى؟ تا زير فرمان تو بر ضد اميرالمؤ منين على عليه السلام قيام كنند، اين امرى محال و نشدنى است. و خود را به زحمت مينداز.
عبدالله بن عامر سرافكنده از منبر فرود آمد و چون مى دانست كه مردم بصره
اميرالمؤمنين على عليه السلام را مخالفت نخواهند كرد. مردى را جانشين خويش قرار داد و شبانه به جانب مدينه حركت كرده، از بصره گريخت، [ مروج الذهب، ج354:2 مراجعه شود. ] چون او به مدينه رسيد، طلحه و زبير را ملاقات كرد، و مورد ملامت آن دو قرار گرفت، كه چرا بصره رها كرده و به مدينه آمده است؟! آنان گفتند: چرا اموال و امكانات را ضايع كردى؟! آيا از على عليه السلام ترسيدى؟ بايد در بصره مى ماندى تا ما و مخالفان ديگر به تو ملحق مى شديم. وليد بن عقبه بن ابى معيط هم او را از آمدن به مدينه ملامت كرد.
h2> آغاز گرفتارى على
با مخالفت بعضى بلاد كار بر اميرالمؤمنين على عليه السلام دشوارتر شد، و برخى شهرها نقض پيمان كردند، دشمنان و حسودان تحمل خلافت و امامت او را نداشتند حتى وقتى حضرت، عمال خود را به بعضى شهرها مى فرستاد، نمى پذيرفتند و بى نتيجه برمى گشتند. به جز كوفه، بصره، مصر و بعضى از نواحى حجاز كه فرمان او را اطاعت كردند.اميرالمؤمنين على عليه السلام چون اوضاع را چنين ديد، دانست كه دايره فتنه برافروخته خواهد شد، به ياران خويش گفت:
اينك آنچه را من در ابتداى كار مى انديشيدم ظاهر شد، جماعت و مفسدان و اوباشان دست به فتنه و فساد زده اند و پا از جاده اطاعت بيرون نهاده به مخالفت و عداوت با من برخاسته اند مثل فتنه، چون آتش است هر چه بيشتر بسوزد زبانه آن زيادتر مى شود و من تا حد امكان و قدرت، در اطفاى اين فتنه جهد و تلاش خواهم كرد، اگر سر به اطاعت فرود نياورند با ايشان جنگ خواهم كرد تا خداى سبحان بين حق و باطل حكم كند.
شبى اميرالمؤمنين على عليه السلام براى انجام كارى از منزل خارج شد، در بين راه به خانه زينب دختر ابى سفيان رسيد، آوازى شنيد كه كسى دف مى زد و شعرى بدين مضمون مى خواند: