معاويه در اندشيه غارتى ديگر
بعد از چند روزى معاويه به يكى از اشرار شام به نام عبدالرحمن بن اشيم مأموريت داد تا با خيل كثيرى از اهل شام متوجه شهر جزيره شود، تا در آنجا اصحاب اميرالمؤمنين على عليه السلام را بكشد و اموال آنان را غارت كند.
عبدالرحمن بر حسب فرمان معاويه به سوى جزيره حركت كرد، ولايت جزيره به عهده يكى از اصحاب اميرالمؤمنين به نام شبيب بن عامر بود.
شبيب نامه اى به كميل بن زياد نوشت و ضمن استمداد و كمك به او خبر داد كه لشكر شام با سواران بسيارى براى غارت جزيره به اين سو مى آيند. كميل در جواب او نوشت: مقصودت را فهميدم، با سواران خود به يارى تو مى شتابم.
سپس كميل بن زياد، عبدالله بن وهب راسبى را به جاى خود گمارد و با چهارصد سوار نيرومند و قهرمان به كمك شبيب بن عامر شتافت و شبيب هم با شش صد سوار بيرون آمد و جمعا با هزار سوار به مقابله غارتگران شام رفتند.
عبدالرحمن با لشكرى مرتب به سوى كميل آمد، تا به يكديگر رسيدند. كميل بن زياد رجز خواند و بر آنان حمله كرد. شبيب بن عامر به دنبال او حمله را آغاز نمود و دو لشكر به هم آميختند و به نبرد پرداختند.
از سواران كميل بن زياد دو نفر و از شبيب چهار نفر شهيد شدند. اما از لشكر شام جمع كثيرى كشته و زخمى شدند و بقيه پا به فرار گذاشتند. چون پيروزى از آن سربازان كميل بن زياد شد، دستور داد آنان را تعقيب نكنند تا به سوى شام بگريزند.
وقتى خبر شكست لشكر معاويه و پيروزى و ايثارگرى كميل بن زياد به اميرالمؤمنين على عليه السلام رسيد، دلشاد و مسرور شد و نامه اى به كميل به اين مضمون نوشت:
حمد و سپاس خداى را كه براى هر كسى هر آنچه خواهد عمل كند و بر هر كسى اراده كند نصرت عنايت فرمايد، خداوند بهترين ياور و ناصر و مولاست. احسان و مددى كه در حق مسلمين و امام خويش كردى و مى كنى از ما پنهان نيست هميشه به تو گمان نيكو و حسن ظن داشتيم و لياقت تو براى ما معلوم بود.
خداى تعالى جزاى خير به تو عنايت فرمايد و ثواب صابران و مجاهدان را به تو نصيب گرداند، اين بار كه بدون اجازه من به امداد رفتى و اهالى جزيره را استمداد كردى كارى نيكو بود؛ اما بعد از اين چنين كارى بدون اجازه انجام نده، قبل از آن مرا از كيفيت كار خبر ده تا آنچه صلاح باشد دستور دهم. والسلام.
اميرالمؤمنين على عليه السلام شبيه همين نامه را براى شبيب بن عامر نوشت فقط اين كلمات را اضافه فرمود: بدان اى شبيب! خداوند ناصر كسى است كه خدايش را نصرت و در راه او مجاهدت كند.
فتنه اهل يمن
در اثناى غارتگريهاى پيروان معاويه، خبر رسيد كه طرفداران عثمان در يمن [ ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ج279:1 در اين باره شرح و بسط داده است. ] سر به شورش برداشته و با اميرالمؤمنين على مخالفت كرده و از آن جنايت اعلام برائت نموده اند.
نماينده و والى اميرالمؤمنين على عليه السلام، عبيدالله بن عباس بود كه در صنعا سكونت داشت.
عبيدالله بن عباس مخالفين على بن ابى طالب عليه السلام را به حضور خويش خواند و گفت:
اى مردم! اين چيست كه اعلام مخالفت مى كنيد و فساد به راه انداختيد و خون عثمان را از على بن ابى طالب عليه السلام طلب مى كنيد؟ شما را به طلب خون عثمان چه كار! چه نسبت و خويشاوندى با عثمان داريد! شما جمعى رعيت هستيد، به زندگى خويش مشغول بوديد، حالا كه غارت و تاراج تابعين معاويه را شنيديد، سينه سپر كرده و گردن كشى مى كنيد و با اميرالمؤمنين على عليه السلام پسر عم من و داماد مصطفى صلى الله عليه و آله مخالفت مى كنيد، بر جاى خويش بنشينيد و خون عثمان را بهانه نسازيد.
آنان قانع نشده و دست از مخالفت برنداشتند.
عبيدالله بن عباس چند تن از سران آنان را گرفته زندانى كرد.
چون اقوام زندانيان خبر يافتند نامه اى به عبيدالله نوشتند و گفتند: خويشان و اقوام ما را كه زندانى كرده اى آزاد كن، وگرنه با تو و امير تو مخالفت مى كنيم.
عبيدالله از آزادى آنان امتناع كرد. اهل يمن چون چنين ديدند، مخالفت با اميرالمؤمنين على عليه السلام را آغاز كرده از پرداخت زكات امتناع كردند و تمرد و عصيان را آشكار نمودند.
عبيدالله با نوشتن نامه اى، اميرالمؤمنين على عليه السلام را از مخالفت مردم يمن و صنعا آگاه كرد و آنچه از مخالفت و عصيان ديده و شنيده بود، شرح داد.
اميرالمؤمنين عليه السلام يزيد بن انس الارحبى را فرا خواند و فرمود:
آيا خبر دارى كه اقوام تو در يمن فتنه و فساد در پيش گرفتند، بر من و عامل من نافرمانى و تمرد مى كنند!
يزيد گفت: يا على! به قوم خويش نسبت به تو حسن ظن داشتم و احتمال مخالفت نمى دادم؛ اگر صلاح بدانى به سوى آنان بروم و كيفيت حال را معلوم كنم يا اين كه نامه اى بنويسم و از ضمير آنان با خبر شوم.
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: من خود براى ايشان نامه اى مى نويسم تا حقيقت معلوم شود.
و حضرت نامه اى به اين مضمون نوشت:
اى اهل يمن! به من خبر رسيده، كه راه اختلاف و تفرقه در پيش گرفتيد و بر عامل من عبيدالله بن عباس اعتراض و نافرمانى داريد. البته بعد از بيعت و اطاعت چنين روشى در پيش گرفتيد، از خدا پروا داشته باشيد و طريق اطاعت و متابعت و مسير هدايت را رها نكنيد، من از جرم و خيانت جاهلان مى گذرم، عدل و احسان را در حق شما فرو نگذارم، هر كسى متابعت كند به خدا احسان كرده است و هر كسى مخالفت كند وزر و وبال آن به گردن خودش برگردد. و ما ربك بظلام للعبيد. [ فصلت: 46. ] والسلام.
نامه را به مردى از قبيله همدان به نام حسين بن نوف داد تا به اهل يمن برساند او نامه را براى اهل يمن خواند، سپس به شهرى از شهرهاى يمن به نام جند رفت؛
اهل جند قبلا نامه اى به معاويه نوشته و از او خواسته بودند تا امير و نماينده اى براى آنان بفرستد.
فرستاده على عليه السلام نامه را براى آنان خواند و سپس گفت: بدانيد اگر از مخالفت و عصيان باز نگرديد، اميرالمؤمنين على عليه السلام يزيد بن انس را با سواران انبوهى به سوى شما مى فرستد، از خدا بترسيد، گرد فتنه و فساد نگرديد با خليفه رسول امين صلى الله عليه و آله و امام راستين مخاصمه و قتال نكنيد.
جماعتى از اكابر و اشراف آنان سخن آغاز كردند و گفتند: اى حسين بن نوف نصايح تو را شنيديم و بيش از ما را به اطاعت على بن ابى طالب عليه السلام نخوان كه هنوز در بيعت عثمان بن عفان هستيم، برو به على عليه السلام بگو آماده جنگ باشد و لشكرى كه مى خواهد بفرستد تعجيل فرمايد، تا شمشير بين ما حاكم باشد.
آنگاه اهل يمن نامه اى با اين مضمون به معاويه نوشتند:
يا اميرالمؤمنين! شتاب كن و عجله فرما، هر چه سريعتر نماينده اى بر ما بفرست تا با تو بيعت كنيم، اگر ما را حمايت نكنى، ما ناچارا از على بن ابى طالب عليه السلام عذر خواهى مى كنيم تا لشكرى نيرومند از عراق بر سر ما نفرستد.
جنايت بُسر بن ارطاة
معاويه پس خواندن نامه اهل جند، بُسر بن ارطاة را كه يكى از فراعنه شام بود فراخواند و چهار هزار [ در تاريخ طبرى، يعقوبى و ابن ايثر سه هزار نفر نقل كردند. ] نفر از نخبگان و بيرحمان شام را به او سپرد و گفت: اهل يمن به مخالفت على بن ابى طالب عليه السلام و موافقت ما برخاستند، از طريق مكه و مدينه به جانب يمن روان شو، به هر شهرى كه وارد شدى على بن ابى طالب عليه السلام و شيعيان او را
سخنان درشت بگوى و كار را بر ايشان سخت بگير سپس به بيعت ما بخوان؛ اگر به بيعت ما در آمدند، آنان را نيكو دار وگرنه در قتل و غارت كوتاهى نكن تا به سرزمين يمن برسى. [ وقايع جنايت بار بُسر بن ارطاة در تاريخ طبرى 80:6، كامل ابن ايثر 430:2، الغارات ثقفى ص 409، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 273:1، تاريخ يعقوبى 197:2 بطور مفصل آورده شده است. ]
بُسر بن ارطاة با چهار هزار سوار بيرحم از شام به طرف يمن روان شد. اول به مدينه رفت، ابوايوب انصارى عامل اميرالمؤمنين على عليه السلام در مدينه بود وقتى خبر آمدن بُسر را شنيد، از ترس جان از مدينه گريخت.
اهل مدينه با ورود بُسر در خارج شهر به استقبال او رفتند.
بُسر با ديدن آنان گفت: اى روسياهان! اين شهر موضع هجرت سيدالمرسلين و خاتم النبيين است و منازل خلفا راشدين است. شكر نعمت نگزارديد، حق پيشوايان را رعايت نكرديد و خليفه مسلمين را ميان ما كشتند و شماها ناظر و شاتم و بعضى قاتل و خائن بوديد و او را يارى نداديد، به خدا سوگند با شما چنان كنم كه هرگز فراموش نكنيد.
اى اشرار انصار و دوستان يهودان، شما را بنى نجار و بنى دينار و بنى سالم و بنى زريق، بنى ديلم، بنى عجلان و بنى طريق خوانند، اينك با شما كارى كنم كه سينه مومنين از كينه ديرين شفا يابد.
بُسر وارد مدينه شد بار ديگر بر منبر نشست و همان نوع سخنان گفت و اهل مدينه را ملامت و نكوهش و تحقير نمود.
حويطب بن عبدالعزى برخاست و گفت: اى امير! آرام باش، اين شهر نبى شهر خويشاوندان و ياران توست و اين جماعت، صحابه محمد مصطى صلى الله عليه و آله هستند و بعضى از اينها انصار دين خدايند و قاتل عثمان نيستند، از خدا بترس و بيش از اين ما را مرنجان.
بُسر ساعتى ساكت و خاموش ماند و ديگر سخن نگفت، وليكن دستور داد تا
خانه هاى قومى از انصار را آتش بزنند و منهدم سازند و چنين كردند. مردم مدينه را به بيعت معاويه خواند به ميل و اكراه از آنان بيعت گرفت. جابر بن عبدالله انصارى را كه شيخى كهن سال بود احضار و از او بيعت خواست و اكراها از او بيعت گرفت.
بُسر بن ارطاة بعد زا چند روزى اقامت در مدينه مردم را جمع كرده و گفت: شما را عفو كردم اگر چه لايق عفو و اغماز نيستيد، شما جماعتى هستيد كه امام و پيشواى تان عثمان را در حضورتان كشتند و شما از او دفاع نكرديد.
ابوهريره را جانشين خويش قرار مى دهم، گوش به فرمان او باشيد و مطيع فرمانبردار او گرديد اگر عصيان و تخلف كنيد، باز گردم همگى را هلاك و قتل عام مى كنم.
سپس از مدينه سوى مكه حركت كرد، قثم بن عباس بن عبدالمطلب عامل اميرالمؤمنين على عليه السلام در مكه بود چون شنيد بُسر بن ارطاة با چهار هزار نفر به مكه مى آيد از آنجا متوارى شد، بُسر به مكه نزديك شد، اشراف و بزرگان شهر به استقبال او در بيرون مكه رفتند.
بُسر بانگ بر آنان زد و دشنام هاى قبيح داد و گفت: والله اگر سفارش و وصيت اميرالمؤمنين معاويه نبود، هيچ كس از شما را زنده نمى گذاشتم.
از آنجا حركت كرده به بئر ميمون رسيد، مردم از پيش او، از ترس جان مى گريختند در آن ميان دو كودك نيكو صورت و با جمال را ديد كه مى گريزند، بُسر گفت:
آن دو كودك را پيش من آريد، چون آنان را پيش آوردند پرسيد: شما كيستيد؟ يكى گفت من عبدالرحمان و اين برادر من از فرزندان قثم بن عباس بن عبدالمطلب هستيم.
بُسر آن دو نوجوان زيباروى را گردن زد و كشت.
چون مادر ايشان در مكه از اين واقعه خبر يافت، چندان بگريست كه سابقه نداشت مادرى بر فرزند اين چنين بگريد.
دشمن خدا بُسر وارد مكه شد، طواف كعبه به جاى آورد و دو ركعت نماز خواند و گفت:
حمد خداى را كه بر دشمنان نصرت داد و ما را عزيز و دشمنان را ذليل و مقتول گردانيد على بن ابى طالب عليه السلام در نواحى عراق در ذلت و قلت است از عطاياى جزيل بارى تعالى كه در حق او متواتر بود محروم شده و كار به دست معاوية بن ابى سفيان افتاد و ولى امر مسلمين شد، با او بيعت كنيد و صلاح خانمان و زن و فرزند خويش را نگه داريد.
پس مردم مكه از روى اضطرار و اكراه با معاويه بيعت كردند، در حالى كه از بُسر به سبب دشنام گويى و زبان درازى به على بن ابى طالب عليه السلام ناراحت بودند.
بعد از چند روز اقامت در مكه شيبة بن عثمان را نايب خود كرد و گفت اى اهل مكه! بدانيد قصد من سركوبى و گوشمالى شما بود اما شما را عفو كردم، به خدا سوگند اگر در بيعت معاويه پايدار نمانيد و راه مخالفت بپيماييد. از يمن باز مى گردم، مردان شما را مى كشم، اموال شما را غارت مى كنم و خانه هايتان را خراب و آتش مى زنم.
بُسر در طائف فرود آمد جماعتى را فراخواند و گفت به سوى بثاء كه شيعيان على بن ابى طالب عليه السلام در آن جا بودند بروند و آنان را قتل و عام كنند.
و آن جماعت به دستور بُسر تمام آن بيگناهان را كه در دوستى با اميرالمؤمنين عليه السلام بودند كشته و خانه هايشان را به آتش كشيدند، بُسر پس از طايف به نجران رفت.
مردى از اصحاب مصطفى صلى الله عليه و آله آنجا بود كه به دوستى اميرالمؤمنين عليه السلام معروف بود. آن بى رحم سنگ دل دستور داد دو فرزندش را جلوى چشمان پدر گردن زده، بعد پدر را هم گردن زده و به قتل رساندند. بُسر بن ارطاة اهل نجران را به قتل و كشتار تهديد كرد و گفت:
اى اخوان يهود و برادران ترسايان! اگر بشنوم در ولايت و متابعت على بى ابى طالب عليه السلام قدمى برداشتند، باز مى گردم و همه را از دم شمشير مى گذرانم.
لشكريان بُسر از نجران به جانب يمن رهسپار شدند، در بلاد همدان طايفه اى از بنى ارحب كه از دوستان و محبان اميرالمؤمنين على عليه السلام بودند همه را قتل و عام كردند سپس به شهر جيشان كه طايفه اى از شيعيان اميرالمؤمنين على عليه السلام در آن ساكن بودند
رفتند و همه را كشتند، بُسر مسير را ادامه داده تا به شهر صنعا رسيد عبيدالله بن عباس نماينده و والى اميرالمؤمنين در صنعا بود چون شنيد بُسر به سوى او مى آيد، مردى از اصحاب خويش به نام عمرو بن اراكه [ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، 287:1، تاريخ طبرى 80:6، ابن ايثر 431:2، تاريخ يعقوبى198:2 عبدالله بن عبدالمدان را جايگزين عبيدالله بن عباس ذكر كردند. ] را نايب خود قرار داد و پنهان شد، بُسر بن ارطاة، عمرو بن اراكه را دستگير كرد و گردن زد. سپس دستور داد دوستان اميرالمؤمنين را هر جا بيابند دستگير كنند. آن سنگ دلان هر كسى از محبان و شيعيان على را يافتند، گرفتن و گردن زدند به طورى كه در صنعا احدى از شيعيان على عليه السلام باقى نماند.
بعد از اين جنايت بُسر و همراهان به حضرموت روان شدند در آنجا هر كس اندك تعلق و دوستى با اميرالمؤمنين داست، گرفتند و كشتند و خلق بسيارى از دوستان على عليه السلام را شهيد كردند.
يكى از شاهزادگان حضرموت به نام عبدالله بن ثوبه چون خبر آمدن بُسر را شنيد در قلعه خويش پناه گرفت، بُسر با لطايف الحيل و مكر و خدعه او را از حصار بيرون آورد و دستور قتل او را صادر كرد.
شاهزاده پرسيد: اى مرد شامى! من گناهى در خود نمى بينم كه دستور كشتن مرا صادر كردى.
بُسر گفت: گناه تو بس عظيم است.
پرسيد: بيان كن چه گناهى دارم؟
بُسر گفت: دوستى با على بن ابى طالب عليه السلام و ترجيح و تفضيل دادن على عليه السلام بر ديگران و بيعت نكردن با معاويه اين بزرگترين جرم و گناه توست.
گفت: پس مهلت دهيد دو ركعت نماز بگزارم و عمر را به نماز ختم كنم.
در پايان نماز با شمشير او را پاره پاره كردند. رحمه الله
اميرالمؤمنين در تدارك لشكر براى سركوبى بُسر بن ارطاة
چون اخبار يمن صنعا و جنايت هاى بُسر و همراهان به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، به شدت دلتنگ و غمناك شد. مردم را به مسجد خواند، بر منبر نشست و خطبه اى ايراد كرد و فرمود:
ايها الناس! هيچ كارى از اعمال بندگان كه در روز و شب و در پنهان و آشكار انجام مى شود از خداوند مخفى نيست.
اى بندگان از خدا پروا داشته باشيد و امر و نهى او را مجرى و مطيع باشيد با خبر شدم، دشمن خدا و رسول صلى الله عليه و آله بُسر بن ارطاة با لشكر انبوه به فرمان معاويه به يمن فرستاده شد، راه حجاز در پيش گرفته با جمع زيادى از سنگ دلان و ياغيان از خدا بى خبر، اموال مسلمين و دوستان مرا غارت كردند و شيعيان مرا از تيغ شمشير گذراندند و خانه هاى آنان را پس از غارت، سوخته و خراب كردند. اكنون سركوبى و دفع او از فرائض و واجبات است هر كسى از شما راغب به جهاد و طالب اجر و ثواب است، آماده حركت به سوى بسر بن ارطاة شود. بدانيد ترك جهاد موجب ذلت و خوارى و نقصان دينى است.
هيچ كسى او را پاسخ مثبت نداد و اجابت نكرد.
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
چرا جواب نمى دهيد و خاموش مانده ايد، شما را به جهاد دشمن مى خوانم، پاسخ نمى دهيد و از جهاد فرار مى كنيد، در زير سايه درختان شعر مى خوانيد. گويا جنگ و جهاد را فراموش كرده ايد آيا قلوب شما از حمايت دين و تقويت اسلام و جنگ با حزب شيطان فارغ شده است؟
باز هم كسى پاسخ نمى داد و همگى خاموش ماندند.
اميرالمؤمنين عليه السلام ادامه داد و گفت:
عجيب تر اين كه معاويه اصحاب خويش را به هر كارى امر مى كند بى چون و چرا اطاعت مى كنند و به هر امرى بخواند اجابت مى كنند. اما من على بن ابى طالبم، شما را به كارى مأمور مى كنم مخالفت مى كنيد و شما را مى خوانم پاسخ نمى دهيد!
به خدا سوگند، آنان كه ارباب عقل و اصحاب بصيرت و صاحبان تقوا و راست گفتار و صادق بودند در هر كارى عامل و پيش رو بودند چهره در خاك كشيدند و از كنار من به ديار باقى شتافتند. امروز در دست جماعتى خسيس و پست گرفتار شدم كه ملامت و در آنان اثر نمى كند و نصيحت سودى ندارد تفكر در عاقبت كارها نمى كنند. با خود مى انديشم از ميان شما بيرون روم و از شما مددى و كمكى نخواهم و شما را به خود واگذارم.
مى نگرم در آينده نزديك واليانى بر شما مسلط شوند كه حرمت نگه ندارند و به انواع عذاب تنبيه كنند و عطا از شما باز گيرند.
پس از پايان خطبه، مردم همچنان خاموش و ساكت بودند كسى آن حضرت را اجابت نكرد. سپس اميرالمؤمنين به سراى خويش رفت.
خطبه دوم اميرالمؤمنين
روز ديگر اميرالمؤمنين به مسجد آمد و بر منبر نشست و فرمود: [ نهج البلاغه، خطبه 25. ]
اى مردم! مى ترسم اين قوم ستمكار، حكومت و سعادت را از شما بربايند؛ چون فرمان امام خويش را در راه حق اطاعت نمى كنيد. وليكن آنها معاويه را در باطل اطاعت و متابعت جانانه مى كنند، طرفداران معاويه در باطل خويش متحد و متفق اند. اما شما در يارى حق اتحاد و اتفاق نداريد، فلان كس را ولايت فلان شهر فرستادم، اموال بسيار جمع آورى كرد و به جانب معاويه رفت و ديگرى همين طور به جانب ديگر رفت، به كه اعتماد كنم!
اى مردم! آماده جهاد با غارتگران و ياغيان سركش شويد كه دوستان و شيعيان من و برادران دينى شما را قتل عام كرده، اموالشان را به تاراج بردند، سستى و تنبلى را كنار بگذاريد و خواهش مرا اجابت كنيد.
كسى به حضرتش پاسخى نگفت و جوابى نداد. حضرت از روى ضجر و دلتنگى فرمود:
اللهم كرهتهم و كرهونى و سئمتهم و سئمونى و مللتهم و ملونى، اللهم فارحنى منهم