عده مقتولين - فتوحات امام علی (ع) در پنج سال حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فتوحات امام علی (ع) در پنج سال حکومت - نسخه متنی

احمد بن محمد ابن اعثم کوفی؛ مترجم:احمد روحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


لباس مردان را بپوشيم تا در راه زيانى به ما نرسد و با چشم بد بر ما نگاه ننگرند.

عايشه چون چنين ديد، از سخن خود پشيمان شد و استغفار كرد.

چون عايشه به مدينه رسيد در حجره خود مسكن كرد و آن زنان به بصره باز گشتند.

عايشه از آن پس از آنچه كرده بود پشيمان شده بود، و هرگاه روزهاى جنگ جمل را به ياد مى آورد به شدت مى گريست و مى گفت اى كاش! من اين روزها را مشاهده نمى كردم و اى كاش بيست سال زودتر مى مردم.!

عده مقتولين


بر طبق بعضى اخبار، لشكر عايشه در جنگ جمل سى هزار نفر بودند، كه شامل سواران و پيادها مى شدند و لشكر اميرالمؤمنين على عليه السلام بيست هزار نفر بود.

از لشكر على عليه السلام هزار و هفتصد مرد شهيد ولى از اصحاب جمل نه هزار نفر كشته شدند كه از قبايل مختلف بودند؛ از قبيله ازد چهار هزار، از قبيله ضبه هزار نفر، بنى ناجيه چهار صد نفر، بنى بكر بن وائل هشتصد نفر، بنى حنظله نهصد نفر، از بنى عدى و موالى آنان نهصد نفر، و بقيه از ساير مردم بودند كه كشته شدند.

مى گويند مردى از بنى تميم از عبدالله الرحمن بن صرد كه شتر عايشه را پى كرده بود پرسيد، چرا شتر عايشه را پى كردى؟ او در جواب گفت: اگر در آن روز شتر عايشه را پى نمى كردم، يك نفر از لشكر عايشه زنده نمى ماند، و آن جنگ به واسطه پى شدن شتر پايان يافت.

اميرالمؤمنين على عليه السلام پس از پايان جنگ جمل چند روزى در بصره اقامت كرد، بعد از آن صلاح ديد عازم كوفه شود، اما قبل از حركت دستور داد تا همه مردم جمع شوند و حضرت بالاى منبر كه در ميان لشكر گاه نصب كرده بودند رفت و خطبه اى ايراد فرمود: آن حضرت ابتدا حمد، خداى تعالى به جاى آورد و بر محمد مصطفى صلى الله عليه و آله درود فرستاد آن گاه كلماتى چند از آنچه ميان او و آن گروه مخاصم و جنگ طلب گذشته بود بيان فرمود.
در ميان آن جمعيت منذر بن جارود عبدى از فتنه آخر الزمان سؤال كرد اميرالمؤمنين على عليه السلام در آن باب سخن گفت و انواع عجايب و غرايب كه بعد از وفات مصطفى صلى الله عليه و آله در دنيا واقع خواهد شد بيان فرمود: در آخر كلامش هم فرمود: اى منذر بن جارود قيامت بر پا نمى شود مگر براى اشرار خلق خدا، و آن روز اول محرم و در رز جمعه خواهد بود، اين را فرا گيريد، در انجام دادن اعمال نيك تلاش كنيد تا از جمله اشرار نباشيد.

اميرالمؤمنين على در كوفه


حركت اميرالمؤمنين على به سوى كوفه


احمد بن اعثم كوفى مى گويد آنچه از اخبار مختلف شنيدم، و چيزى كه بين همه راويان يكسان است اين است كه اميرالمؤمنين على عليه السلام وقتى از جنگ جمل و شرارت اهل بصره رهايى يافت، منبرى گذاشت و خطبه اى از آخر الزمان ذكر كرد در پايان خطبه، عمار ياسر و مالك اشتر و معارف صحافه به عنوان مشورت از حضرت سؤال كردند اميرالمؤمنين على عليه السلام قصد عزيمت به كدام جانب را دارد تا ما نيز مهيا شويم و در ركاب باشيم.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: در اين زمان صلاح بر اين است به جانب كوفه رويم، تا بعد مصلحت چه باشد.

لذا على عليه السلام به اتفاق تمامى لشكر در روز دوشنبه، شانزدهم ماه رجب سال36 هجرى به سوى كوفه حركت كرد. البته اشراف و اعيان صحافه نيز او را همراهى مى كردند. چون به كوفه رسيدند، اهالى كوفه از خاص و عام و از و شريف به استقبال خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و به ايشان تهنيت گفتند. آن گاه دارالاماره را براى سكونت حضرت خالى كردند؟

اما حضرت فرمود: من به دارالاماره كارى ندارم. و جاى استقرار ما در رحبة خواهد بود. پس در رحبة فرود آمدند.

پس اميرالمؤمنين على عليه السلام وارد مسجد جامع كوفه شد، بر منبر نشست و اين خطبه
را ايراد فرمود:

الحمدلله الذى نصر وليه و خذل عدوه واعز الصادق المحق و اذل الناكث المبطل الا و ان اخوف ما اخاف عليكم، اتباع الهوى و طول الامل، فاما اتباع الهوى فيصد عن الحق و اما طول الامل فينسى الاخره... [ خطبه 42، نهج البلاغه. ]

حمد و سپاس خداى را كه دوستان را منصور و دشمنان را مخذول و مقهور ساخت، شمر خدا را كه صادق را عزيز و كاذب و ناكث را ذليل كرد، براى شما مسلمانان از دو چيز بيمناكم، از متابعت هواى نفس و آرزوهاى طولانى؛ دنيا گذرنده است و آخرت پاينده، دنيا فانى است و آخرت باقى، بكوشيد تا بندگان دنيا نباشيد، بلكه فرزندان آخرت باشيد، امروز از بهر فردا بكوشيد، آخرت را به دنيا نفروشيد. اى اهل كوفه فرمان خدا را اطاعت كنيد. اطاعت رسول خدا اهل بيعت نبى صلى الله عليه و آله را فراموش نكنيد، اهل بيعت نبى سزاوارتر به اطاعت از باغيان [ اهل بغنى و طغيان. ] هستند، اهل بغى از هدايت و ديانت بدورند، آنان كه در دنيا وبال گناه خويش را ديدند و در آخرت آتش دوزخ را مى چشند. جماعتى از اهل كوفه در اين جنگ به نصرت و يارى من نيامدند و در خانه هاى خويش نشستند، با آنان مجالست نكنيد و با آنان سخن نگوييد، تا عذر خود را بگويند و رضاى ما را بجويند.

مالك بن حبيب اليربوعى برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين! اگر اجازه دهى و دستور فرمايى، آنان را بكشيم.

اميرالمؤمنين على فرمود: اى مالك! در مجازات نبايد تعدى و ظلم روا داشت، آنان را بايد تنبيه كنيد نه اينكه بكشيد.

من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل انه كان منصورا [ اسراء: 33. ]

ابوبردة بن عوف كه در جنگ جمل به يارى على عليه السلام نرفت، از ميان جمعيت برخاست و پرسيد، اى اميرالمومنين! كسانى را كه در جنگ جمل گرداگرد شتر عايشه بودند چرا كشتند؟
اميرالمومنين عليه السلام گفت:

آنان را بدان سبب كشتم كه عده اى از شيطان و عمال مرا كشته بودند، چون به انجام رسيدم، تقاضا كردم قاتلين شيطان را تحويل دهيد تا قصاص كنم، نه تنها اجابت نكردند، بلكه به جنگ و جدال با ما پرداختند در حالى كه بر گردن آنان حق بيعت داشتم، و خون هزار نفر از شيعيان مرا بى گناه ريختند. آيا باز هم شك دارى.؟

ابوبردة گفت: تا به حال در حقانيت تو شك داشتم، اما چون بيان فرمودى، برايم روشن شد كه آن قوم بر باطل و اميرالمؤمنين عليه السلام بر صواب است. آن حضرت بعد از ايراد خطبه در منزل جعدة بن هبيرة رفت در آن جا، سليمان بن صرد خزاعى به نزد اميرالمومنين عليه السلام آمد، حضرت او را از اينكه در جنگ جمل به يارى او شركت نكرد مذمت نمود. سليمان خطاى خود را پذيرفت اما تعهد كرد كه بعد از اين تخلف روا ندارد.

بعد از آن كسانى از معارف كوفه كه در جنگ جمل تخلف كردند به نزد على عليه السلام شرفياب مى شدند و سلام مى گفتند و حضرت بعضى از آنان را به گرمى مى پذيرفت و بعضى را بازخواست مى كرد، تا روز جمعه وارد مسجد جامع شد و نماز جماعت گزارد، سپس عمال و فرماندارانى را به شهرهايى كه در تسلط او بودند، مانند عراق، ماهان، جبال خراسان نصب كرد.

فتح سرزمين جزيره

[ در اخبار طوال:153 و مروج الذهب412:2 مفصل بحث شده مراجعه شود. ]

اهل جزيره از طرفداران عثمان بن عفان بوده، با معاويه بيعت كرده بودند وقتى اميرالمؤمنين على عليه السلام از حالشان آگاه شد، دانست كه از معاوية بن ابوسفيان متابعت مى كنند، مالك اشتر نخعى را به حضور طلبيد و امارت جزيره و اطرافش را به او سپرد.
ضحاك بن قيس الفهرى از طرف معاويه امارت جزيره را در دست داشت چون خبر آمدن اشتر نخعى را به جزيره شنيد، لشكر انبوه تدارك ديد و به جنگ با مالك اشتر كه لشكرى از سربازان كوفه را به همراه داشت آمد. دو لشكر در شهر حران يك روز به نبرد و جنگ پرداختند، شبانگاه ضحاك بن قيس و سربازانش از تاريكى شب استفاده كرده به حصار حران گريختند، مالك اشتر آنان را محاصره كرد چون خبر شكست ضحاك به معاويه رسيد پسر خالد بن وليد را با سپاهى عظيم به كمك او فرستاد.

مالك اشتر به سوى آنان شتافت، آنان در سرزمين رقه با همديگر رو به رو شدند، جنگى سخت در گرفت، سرانجام مالك اشتر نخعى پيروز شد، وقتى نيروى امدادى معاويه شكست خورد و مالك اشتر آنان را تعقيب كرده، بسيارى را كشت و بقيه به شام گريختند.

مالك اشتر سپس به سراغ ضحاك بن قيس و سربازانش رفت و به محاصره آنان پرداخت، معاويه اين بار ايمن بن الاسدى را با لشكرى انبوه به كمك ضحاك بن قيس فرستاد، ضحاك بن قيس از حصار حران بيرون آمد، و آنان از دو طرف به دو طرف يورش آوردند، مجددا مالك اشتر لشكر شام را منهزم و پراكنده كرد و آنها با خوارى و خفت به نزد معاويه بازگشتند جزيره به دست مالك اشتر فتح شد.

خطبه اميرالمؤمنين على


وقتى خبر لشكر كشى و مخاصه معاويه بر اميرالمؤمنين على عليه السلام معلوم شد آن حضرت اين خطبه اى را خواند:

اى مردم! معاويه اهل شام را در شك افكنده است و به دروغ شايعه كرده كه عثمان را على كشته است، او نيز لشكرى به جنگ مالك اشتر كه فرماندار من در جزيره است فرستاد، هم اكنون نيز در تدارك نيرو و جمع آورى لشكر براى منازعه و نبرد با من است. من تصميم دارم نامه اى به او بنويسم و او را نصيحت كنم، رأى شما چيست و چه مصلحت مى دانيد؟
چون كلام اميرالمومنين بدين جا رسيد، اهل مجلس به ضجه گريه افتادند و گفتند: رأى رأى اميرالمومنين عليه السلام است، هر گونه صلاح مى دانى عمل فرما. ما از تو اطاعت مى كنيم آن چنان كه مطيع فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم.

اميرالمؤمنين على عليه السلام از منبر فرود آمد و به منزل رفت، كاغذ و مركب خواست و اين نامه را به معاويه نوشت:

از عبدالله اميرالمؤمنين على عليه السلام به معاوية بن صخرا اما بعد، بايد بدانى، كه بيعت با من بر تو لازم است، چون آن كسانى كه با من بيعت كردند، همان مسلمانانى هستند كه با ابابكر و عمر و عثمان بيعت كردند و بر امامت و خلافت من متفق شدند و با ميل و رغبت بيعت كردند، چون حاضران را مجال اختيار نبود، براى غايبان جاى اعتراض نيست، اما كشتن عثمان؛ خبر دهنده از كيفيت كشتن او چون نابيناست و و شنونده چون كر، جماعتى كه او را عيب مى كردند او را كشتند و كسانى كه او را دوست داشتند، يارى اش نكردند.

اكنون همه مسلمانان با من بيعت كردند، هر كسى از بيعت من روى برگرداند، حق را نچشيده است، و آن كسى كه بيعت مرا به تأخير اندازد عافيت طلب است. اى معاويه! از منازعه و مخاصمه احتراز كن، آن گونه كه تو را راهنمايى كردم عمل كن.

نامه را مهر كرده به دست حجاج بن عزية الانصارى داد و او آن را در شام در اختيار معاويه گذاشت، معاويه نامه را برگرفت و به دقت خواند آن گاه سر را بلند كرد و سخنان ناسنجيده اى درباره على عليه السلام گفت. او به فرستاده على عليه السلام گفت: على همان كسى است كه عثمان را كشت. حجاج بن الانصارى گفت: اى معاويه! تو همان كسى هستى كه عثمان از تو استمداد كرد و يارى خواست، اما او را يارى نكردى؛ بلكه در خانه نشستى و او را خوار نمودى تا كشته شد.معاويه به خشم آمد و گفت به سوى على عليه السلام برگرد و نامه اى به دست تو نخواهم داد. فرستاده من جواب نامه را پشت سر خواهد آورد. حجاج بن عزية الانصارى به نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام بازگشت و آنچه اتفاق افتاده بود باز گفت.

دشمنى وليد بن عقبه با على


وليد از دشمنان سرسخت اميرالمومنين على عليه السلام بود و سبب دشمنى آن ملعون اين بود كه او والى شهر كوفه بود و نماز صبح به امامت او خوانده مى شد، يك بار به جاى دو ركعت نماز صبح، چهار ركعت خواند و معلوم شد او خمر خورده و با حالت مستى نماز گزارده است، لذا عثمان بن عفان با مشورت اميرالمومنين على عليه السلام بر وليد بن عقبه حد جارى كرد.

همچنين ذكر كرده اند كه در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى وليد از روى تعرض و دهن كجى به على عليه السلام گفت: انا احد منك سنانا، واسلط منك لسنانا، و املاء منك للكتيبة حشوا.

يعنى نيزه من از نيزه تو تيزتر، فصاحت من از تو بيشتر، و قوت من از تو افزون تر است.

على عليه السلام فرمود: خاموش باش اى فاسق! وليد از سخن على عليه السلام دلتنگ و به رسول خدا شكايت كرد.

جبرئيل اين آيه را آورد: ''افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لايستوون'' [ سجده، آيه 18، به تفسير قرطبى105:14 هم مراجعه شود. ]

آيه در شأن اميرالمؤمنين على عليه السلام نازل شده آن حضرت را مؤمن خواند و وليد را فاسق دانسته است كه هرگز با يكديگر يكسان نيستند. از آن زمان وليد كينه اميرالمؤمنين على عليه السلام را در دل گرفت و منتظر فرصت بود تا كارى بر ضد على عليه السلام انجام دهد.

لذا چون شنيد كه معاويه عزم مخالفت و مخاصمت با على عليه السلام را دارد و نامه او را بى جواب گذاشته است بسيار خوشحال شد، او در اشعارى معاويه بن صخرا را تحريض و تحريك به مخالفت با اميرالمومنين عليه السلام كرد، و آن اشعار را به نزد او فرستاد.

معاويه با خواندن شعر وليد، بسيار شاد و مسرور شد، بعد از آن كاغذى خواست و در جواب نامه على عليه السلام فقط نوشت بسم الله الرحمن الرحيم و هيچ چيز ديگر روى
كاغذ ننوشت. سپس مردى از قبيله عبس را كه بسيار بى حيا و هتاك و چرب زبان بود انتخاب تا به كوفه رود و كاغذ را به اميرالمؤمنين على عليه السلام برساند.

آن مرد در كوفه به مجلس اميرالمومنين عليه السلام كه مهاجر و انصار گرد او نشسته بودند وارد شد و گفت: من فرستاده معاويه ام، و از شام آمده ام، در شام پنجاه هزار پير و جوان زير پيراهن خون آلود عثمان اشك و غم و حسرت مى ريزند و محاسن تر مى كنند، آنان شمشير كشيده با خداوند عهد كرده كه تا از قاتلان عثمان انتقام نگيرند آرام ننشينند و شمشير در غلاف نبرند. پدران، فرزندان را به خونخواهى عثمان وصيت مى كنند، شيطان را لعنت مى كردند ولى اكنون بر قاتلين عثمان لعنت مى فرستند.

اميرالمؤمنين على عليه السلام پرسيد: چه كسى را كشنده عثمان مى دانند؟

گفت: تو را متهم مى كنند كه عثمان را كشته اى.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: واى بر تو! چرا من قاتل عثمان باشم؟

در آن هنگام جمعى از ياران على عليه السلام شمشير كشيدند تا فرستاده معاويه را بكشند. اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: دست نگه داريد بر او آسيبى نرسانيد ولى نامه او را از او بگيريد.

على عليه السلام چون نامه را گشود، غير از بسم الله الرحمن الرحيم چيز ديگرى مشاهده نكرد. دانست كه معاويه عزم جنگ دارد و به هيچ وجه به موافقت و متابعت راضى نخواهد شد.

پس اميرالمؤمنين فرمود: لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم حسبى الله و نعم الوكيل.

فرستاده معاويه با دين ملاطفت و نرمى از على عليه السلام برخاست و در مقابل على عليه السلام ايستاد و گفت: يا اميرالمومنين! به دليل اخبارى كه در شام شنيده بودم مغبوض ترين شخص نزد من بودى، و كينه تو را در دل داشتم اما چون به حضورت آمدم و از نزديك سخنان مبارك تو را شنيدم، حسن رفتار و كمال حلم تو را ديدم، فهميدم كه اهل شام بر ضلالت و و گمراهى اند و اميرالمؤمنين على عليه السلام بر هدايت صراط مستقيم است.

به خدا سوگند هرگز تو را ترك نمى كنم تا در ركاب تو بميرم.

/ 30