على و كوفه - فتوحات امام علی (ع) در پنج سال حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فتوحات امام علی (ع) در پنج سال حکومت - نسخه متنی

احمد بن محمد ابن اعثم کوفی؛ مترجم:احمد روحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


على و كوفه


اميرالمؤمنين على عليه السلام با شنيدن اخبار شام و اجتماع آنان در صفين، مردم را در مسجد كوفه جمع كرد و خطبه اى بليغ با اين عبارت بيان كرد:

ايها الناس! ان معاوية بن ابى سفيان قد وادع ملك الروم و سار الى صفين. اهل الشام عازما على حربكم فان غلبتموهم استعانوا عليكم بالروم، وان غلبوكم فلا حجاز ولا عراق؛ وقد زعم معاوية لاهل الشام انهم اصبر منكم على الحرب، هذا كلام يستحيل عن الحق، لانكم المهاجرون و الانصار و التابعون، و القوم اهل شبهه و باطل...

ياران و دوستان! معاويه با قيصر روم با تحفه و هدايا به صلح نشست و خود را از خطر تهاجم او رهانيد و اكنون با لشكرى از اهل شام در صفين فرود آمده است و عزم جنگ با ما را دارد و رجز مى خواند. شما بايد مردانه مقاومت كنيد، بدانيد اگر مغلوب شما شود از قيصر روم مدد خواهد هواست و اگر بر شما پيروز شود نه عراق براى شما مى ماند و نه حجاز. معاويه اهل شام را در شجاعت و استقامت و جنگ آورى بر شما اهل كوفه برتر مى داند و آنان را صبورتر مى خواند. اين كلام، سخنى باطل و محال است، به دليل اينكه آن قوم اهل شبهه و ضلالت اند و شما از مهاجر و انصار و تابعين هستيد و حق و حقيقت با شماست، پس اهل باطل با اهل حق برابر نيستند برخيزيد و خون فاسقين و قاسطين را بريزيد، در عين حال در اين باب با شما مشورت مى كنم، نظر و رأى شما چيست و مصلحت را در چه مى دانيد؟

عمار ياسر قبل از همه برخاست و گفت:

يا اميرالمومنين! ما در زير فرمان تو هستيم، هر چه سريع تر حركت كنيم و در مقابل آن مغروران و گمراهان قرار گيريم نيكوتر است در آن جا بار ديگر آنان را نصيحت و موعظه فرماييد اگر راه رشد هدايت را بر ضلالت و جهالت برترى دهند و حق را قبول كنند، به سعادت و نيك بختى نايل شوند، اگر بر ضلالت و جهالت اصرار ورزند و در انديشه باطل بمانند با آنان به نبرد پردازيم و ره جد و جهدى كه داريم قرية الى الله انجام مى دهيم، والله خير الحاكمين.
سپس قيس بن سعد بن عباده برخاست و گفت:

يا اميرالمومنين! مصلحت آن است كه هر چه زودتر ما را به جنگ دشمنانمان ببرى تا در مقابل آنان پيكار كنيم، چون جهاد در مقابل اين قوم براى ما از جنگ در مقابل روم و ترك و ديلم محبوب تر است، اينان دين خدا را خوار مى شمرند، اولياى خدا را به چشم استهزاء مى نگرند، با اصحاب رسول خدا به اندك چيزى خشم مى گيرند و عقوبت بسيار مى كنند و مى زنند يا حبس مى كنند و مال آنان را غنيمت مى شمرند و براى خود حلال مى دانند.

در اين ميان سهل بن حنيف انصارى برخاست و گفت:

يا اميرالمومنين! ما تو را مطيع و فرمانبرداريم با دوست تو دوستيم و با دشمن تو دشمن، با هر كه كسى صلح كنى صلح مى كنيم و با هر كه جنگ كنى مى جنگيم، رأى ما رأى شماست هر وقت ما را بخوانى، لبيك مى گوييم و به هر خدمتى امر كنى امتثال فرمان مى كنيم، تا مرا يك لحظه جان نفس باقى باشد، در ركاب تو باشم و از فرمان تو تخلف نمى كنم.

پس از سهل، زيد بن صوحان العبدى برخاست و گفت:

يا اميرالمومنين! جنگ كردن با اين قوم براى ما جايز است چون شك و شبهه اى باقى نمانده تا در آن تأمل كنيم، چگونه در دفع اعوان ظلمه و احزاب و شياطين درنگ كنيم آنان كه در دين مسلمانى حقى ندارند و بنيانگذاران نفاق و شقاق و ظلم و ستم هستند، نه از مهاجرين و انصارند و نه از تابعين، در پيكار با معاويه و پيروان او بايد تسريع و تعجيل كرد؛ چون اگر هر چه بيشتر مهلت يابند عده و عده بيشترى فراهم مى سازند و قوت گيرند و سركوبى آنان دشوارتر مى شود. پس كار امروز به فردا نيفكنيم.

پس از او ابوزينب بن عوف به پا خاست و گفت:

يا اميرالمومنين! اگر ما! صراط حق و طريق هدايتيم تو رهبر و هادى ما هستى و اجر عظيم و بهره وافى براى توست و اگر بر ضلالت و طريق باطليم، وزر و وبال گمراهى ما به گردن توست، چون به فرمان تو به جنگ معاويه مى رويم و به سبب دوستى با تو، دشمنى با معاويه را ظاهر كرديم، مى خواهم بدانم كه آيا آنچه ما بر آنيم صراط مستقيم و حق مبين است، و دشمن ما معاويه، در گمراهى و ضلالت و كبير؟
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:

اى ابوزينب، بدان كه طريق ما طريق حق و شيوه ما شيوه صدق است، اگر با نيت خالص در راه ما گام بردارى و ما را نصرت و يارى كنى و با دشمنان ما عداوت و مخالفت نمائى، بى شك يكى از اولياى خداى تعالى مى شوى و در روضه رضوان او جاى مى گيرى.

عمار ياسر به ابوزينب گفت: اى ابوزينب! ثابت قدم باش و در اجتماع ما تفرقه مينداز، چون اينان حزب الله و حزب رسول الله صلى الله عليه و آله هستند.

عبدالله بن بديل خزاعى از جاى برخاست گفت: يا اميرالمومنين! اگر اهل شام در طلب رضاى خدا بودند هرگز با ما مخالف نمى شدند و بر ضد ما جنگ نمى كردند، بلكه براى حفظ جاه و مال دنيا كه فعلا در دست آنان است و همچنين به سبب كينه ديرينه اى كه در سينه هاى آنان نهفته است با ما به مقاتله برخاسته اند.

اى مردم! معاويه چگونه با اميرالمؤمنين على عليه السلام بيعت مى كند در حالى كه برادر و جد و خال و عم او در جنگ ها به دست آن حضرت هلاك شدند به خدا سوگند. اگر سر معاويه را با شمشير ببرند و پهلوى او را بشكافند هرگز به على عليه السلام بيعت نمى كند.

سپس حجر بن عدى و عمرو بن حمق خزاعى برخاستند و از اهل شام بيزارى جستند و آنان را لعن كردند، على عليه السلام آنان را از لعن كردن منع كرد. پرسيدند: يا اميرالمؤمنين مگر ما بر حق و آنان بر باطل نيستند.؟

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: بلى چنين است، آنان بر باطلند.

پرسيدند: پس چرا از ناسزا گفتن و لعن كردن منع مى فرمائى؟

على عليه السلام فرمود:

نمى خواهم از زبان شما كلمه ناسزا و لعن خارج شود و اين كار از عادت و اخلاق مؤمنان به دور است، اما دوست دارم كه آنان را دعا كنيد، و اين گونه بگوييد: خدايا آنان را به راه راست هدايت فرما، خدايا بين ما آنان اصلاح فرما تا خونهاى آنان ريخته نشود و آنان نصيحت اميرالمومنين را قبول كردند.
بار ديگر عمرو بن حمق خزاعى گفت: اى اميرالمومنين! بيعت من نه به سبب قرابت بين من و توست و نه براى طمع و احسان و ملك و مال از توست، بلكه شيفته پنج خصلت پسنديده شما شده ام و آنها علم، شجاعت، قربت، قرابت و سبقت در اسلام توست، يا على عليه السلام اگر در راه دوستى تو و عداوت با دشمنانت مرا تكليف كنند، كوه را از جا بركنم، چون رضاى تو باشد، براى من سهل باشد.

اميرالمؤمنين على عليه السلام از اين كلمات شاد شده و او را چنين دعا كرد:

اللهم نور قلبه بالتقى واهده الى صراطك المستقيم.

آن گاه فرمود: اى عمرو! اى كاش در لشكر من يكصد نفر مثل تو وجود داشت.

سپس حجر بن عدى گفت: اى اميرالمومنين! در لشكر تو هر كسى كه هست همه ناصح و نيك خواه و جان نثارت هستند و آرزوى همه آن است كه جان را بذل كنند و در ركاب تو به شهادت رسند.

جنگ صفين و ماجراى حكميت


اميرالمؤمنين على در تدارك لشكر


بعد از اظهار وفادارى سرداران، اميرالمؤمنين على عليه السلام كه چاره اى جز مقابله با معاويه را نداشت، به تدارك نيرو و تكميل لشكر اقدام كرده به عمال و نواب خود در شهرهاى بزرگ نامه نوشت؛ و انديشه خويش در عزيمت به شام و جنگ با معاويه را به آنان اعلام كرد، و فرمان داد تا هر چه سريع تر با سواران خويش در نزدش حاضر شوند.

عبدالله بن عباس از بصره و مخنف بن سليم از اصفهان و سعيد بن وهب از همدان به خدمت آن حضرت رسيدند، ديگر عمال و نواب از ساير بلاد پى در پى روى به خدمت اميرالمؤمنين على عليه السلام آوردند، آخرين نفر از عمال، ربيع بن خثيم بود كه از شهر رى با چهر هزار مرد مسلح در نزد آن حضرت حاضر شد.

چون لشكر جمع شدند، اميرالمؤمنين على عليه السلام خطبه اى در شهر كوفه ايراد كرد، و مردم را در رفتن به سوى شام و جنگ با معاويه تحريض و ترغيب نمود اما جماعتى اجابت كردند و طائفه اى در رفتن به شام و پيكار با معاويه اكراه داشتند.

على عليه السلام طائفه اى از قبيله باهلى را در حضور طلبيد و گفت: دانستم شما ما را دشمن داريد، و من هم شما را دوست ندارم، عطاى خود را از من بگيرد و به هر مكانى دوست داريد برويد.

احنف بن قيس برخاست و گفت:
اى اميرالمومنين! ما تو را دوست داريم و دشمنان تو را دشمن مى شماريم، هميشه تو را همراهى خواهيم كرد چه در سختى و گرفتارى باشى، يا در راحتى و خوشى، و در اين همراهى و همدلى اميد اجر و ثواب از خداى تعالى داريم.

اميرالمومنين دستور داد تا منادى اعلام كند كه لشكر به نخيله كوچ كند و آنجا را لشكر گاه سازند، تا همه مردم در آنجا اجتماع نمايند، به مالك بن حبيب يربوعى فرمود كه منظم كننده لشكر باشد، و مسعود بن عقبة بن عمر انصارى را نايب خويش در كوفه قرار داد، منادى صداى الرحيل سرداد، و نود هزار سواره و پياده پشت سر اميرالمؤمنين على عليه السلام با صفوفى مرتب و آراسته به جانب صفين حركت كردند.

سعيد بن جبير روايت كرد در لشكر على عليه السلام در آن روز هشتصد نفر از مردان انصار حضور داشتند و نهصد نفر از آنان كسانى بودند كه با محمد مصطفى صلى الله عليه و آله در بيعت رضوان شركت داشتند. هشتاد نفر صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و هشتاد نفر بدرى در لشكر اميرالمؤمنين على عليه السلام در كنار آن حضرت بودند.

حركت سپاه على به صفين


چون لشكر على عليه السلام در نخيله اجتماع كردند، اميرالمومنين در خطبه اى ياران و دوستان را به جنگ با اهل شام ترغيب كرد و فرمود:

سيروا الى قتال اهل الشام العماة! يسروا الى اولياء الشيطان واعداء السنة و القران و سيروا الى الكذبة الفجار وقتلة المهاجرين و الانصار! فقد امرت بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين.

اى مسلمانان به سوى كوردلان و طاغيان حركت كنيد، به جنگ با دوستان شيطان و دشمنان قرآن و سنت بشتابيد، به پيكار فاسقان بدكار و دروغگويان بى منطق برخيزيد، و كشندگان مهاجر و انصار را به مجازات برسانيد. من مأمور به جنگ با ناكثين و قاسطين و مارقين شدم.

اميرالمؤمنين على در سرزمين كربلا


بعد از اين كه مردم دعوت على عليه السلام را اجابت كردند، و در ركاب آن حضرت به راه افتادند، از پل كوفه عبور كردند تا به دير ابوموسى، دو فرسخى كوفه فرود آمدند در آن جا نماز ظهر گزارده، سپس منزل به منزل حركت را ادامه دادند تا به سرزمين كربلا رسيدند. اميرالمومنين بر لب فرات آمد، نظرش بر درخت خرمايى افتاد، چهره آن حضرت برافرخته شد به عبدالله بن عباس فرمود: آيا مى دانى اين جا چه جايگاهى است.؟

عبدالله عرض كرد: يا على عليه السلام نمى دانم اينجا چه موضعى است.

فرمود: اى عبدالله! اگر اين مكان را مى شناختى، مثل من مى گريستى، سپس آن حضرت گريه بسيار كرد تا محاسن وى از آب ديده اش تر شد. آن گاه آهى سرد از دل بر كشيد و گفت: آه چه افتاده است مرا با ال ابى سفيان!

پس رو به فرزندش حسين عليه السلام كرد و فرمود:

حسينم بر بلا و سختى ها بايد صبر كرد، هر ظلم و ستم كه از آل سفيان به پدرت مى رسد، به تو هم مثل آن روا دارند، سپس بر اسب نشست و ساعتى جولان داده، بر گرد زمين كربلا گشت. مثل اينكه گمشده اى را مى جست؛ آن گاه وضو ساخت و ركعتى چند نماز گزارد، در حالى كه لشكر نزديك نينوا فرود آمده بودند، لحظاتى سر بر زمين گذاشت و به خواب رفت، با حالت اظطراب از خواب پريد، به بن عباس خطاب كرد و گفت: عجب خوابى ديدم.!

عبدالله گفت: چه خوابى، بيان فرماييد؟

على عليه السلام فرمود:

ديدم مردانى سفيد روى كه در دست آنان پرچم هاى شمشيرها به كمر حمايل كرده، گرد اين سرزمين خطى كشيدند سپس درختان خرما، شاخه هاى خود را بر زمين مى كوبيدند و نهرى پر از خون تازه، جارى شد، فرزندم حسين عليه السلام را ديدم در ميان جوى خون افتاده، غرق گرديد و فرياد رس مى طلبيد؛ اما كسى او را مدد و يارى نمى كرد، پس آن مرد سپيد آسمانى، رو به جانب فرزندم كردند و گفتند ''صبرا يا ال

رسول صبرا!'' يعنى صبر كنيد اى فرزندان رسول و بدانيد به دست شرورترين مردم كشته مى شويد، و بهشت رضوان مشتاق ديدار شماست. پس از آن به نزد من آمدند و مرا تعزيت و تسليت دادند و گفتند:

بشارت باد تو را اى ابوالحسن! در روز قيامت خداى تعالى چشم تو را به ديدار پسرت حسين عليه السلام روشن مى كند، از هول و هراس اين رؤيا بيدار شدم. سوگند به آن خداى كه جان على در قبضه قدرت اوست، آن صادق مصداق ابوالقاسم محمد مصطفى صلى الله عليه و آله به من فرموده بود. تو در رفتن به جنگ اهل بغى در دشت كربلا چنين خوابى خواهى ديد.

و هذه ارض و كربلا الذى يدفن فيها ابنى الحسين و شيعته و جماعة من ولد فاطمة بنت محمد صلى الله عليه و آله و ان هذه البقعة المعروفة فى اهل السماوات، تذكر بارض كرب و بلا وليحشرن منها قوم يدخلون الجنه بلا حساب.

اى عبدالله بن عباس! نام اين سرزمين كربلاست كه فرزندم حسين و شيعيان او و جماعتى از فرزندان فاطمه عليهاالسلام در اين زمين دفن خواهند شد، نام اين بقعه براى اهل آسمان به كربلا معروف است. در قيامت از اين زمين عده اى را برانگيزند كه بدون حساب به بهشت داخل مى شوند.

بعد فرمود:اى ابن عباس! بيا بگرديم تا خوابگاه آهوان را پيدا كنيم، پس جايگاه آهوان را پيدا كردند، اميرالمؤمنين على عليه السلام بسيار بگريست و گفت: اى ابن عباس! عيسى مسيح با حواريون به اين زمين داخل شدند و گريستند. ابن عباس پرسيد: سبب گريه روح الله چيست؟ گفت:

اين زمينى است كه فرزند محمد مصطفى صلى الله عليه و آله را خواهند كشت و خون او را به ناحق بر زمين مى ريزند، در اين هنگام صداى گريه اميرالمومنين بلندتر شد، و گفت:

يا رب عيسى! لا تبارك فى قاتل ولدى و العنه لعنا كثيرا؛

اى پروردگار عيسى بركات خود را از عمر كشندگان فرزندم بگير، و آنان ملعون ابدى گردان.

ادامه حركت سپاه اميرالمؤمنين على


اميرالمؤمنين على عليه السلام و لشكريان از صحراى كربلا كوچ كرده تا به ساباط مدائن رسيدند، در آن جا عده اى از دهقان به نزد اميرالمومنين آمدند و حاجات خويش را بيان كردند، حضرت آنان را راضى كرد، آن گاه از آنجا حركت كرده تا به محل زندگى و سكونت كسرى رسيدند، مردى از اصحاب على عليه السلام چون آن بناها، باغها، قصرهاى عالى و نهرهاى جارى و اشجار را ديد براى عبرت شعرى به تمثيل خواند:
سفت الرياح على محل ديارهم++

فكانهم كانوا على ميعاد
صداى او به گوش اميرالمؤمنين على عليه السلام رسيد فرمود؛ اگر براى عبرت گرفتن اين آيات از قرآن مجيد را قرائت مى كردى، نيكوتر بود؛

كم تركوا من جنات وعيون- وزروع ومقام كريم- و نعمة كانوا فيها فاكهين- كذلك واورثناها قوما آخرين- فما بكت عليهم السماء والارض وما كانوا منظرين. [ سوره دخان: 25-29. ]

اينان قومى بودند وارث نعمت ها چون شكرگزار نبودند، نعمت به نقمت تبديل شد، و مواهب دنيا به سبب معصيت از آنان سلب شد، بدانيد كه شكر مزيد نعمت است و كفران و عصيان موجب نقصان نعمت، از كفران نعمت بپرهيزيد، تا در ورطه بلا و عقوبت و هلاكت گرفتار نشويد.

اميرالمومنين عليه السلام و ياران از سرزمين كسرى كوچ كردند تا به شهر انبار فرود آمدند، اهل انبار استقبال شايسته اى كرد-، غذا و علوفه و اسب به نزد آن حضرت آوردند، اميرالمومنين پرسيد؟ اين اسبان اطعمه را چرا آورديد، گفتند:

عادت ما چنين است كه امرا و بزرگان را اين گونه احترام مى كنيم و اين براى شما و لشكريان شماست.

اميرالمومنين عليه السلام فرمود:

اسبان را بابت خراج محاسبه مى كنيم ولى بهاى طعام را مى پردازيم و بدون بهاء

/ 30