جنگ جمل و سرانجام آن
حركت على به جانب بصره
در همين روزها على عليه السلام از مدينه خارج شده، در سرزمين ربذه اقامت گزيد. وقتى خبر كشته شدن دوستان خويش را شنيد بلافاصله از ربذه به ذى قار [ ذى قار محلى نزديك كوفه بود. ] حركت كرد. سپس فرزندش حسن بن على عليه السلام و عمار ياسر را به سوى كوفه فرستاد تا جنگ آوران كوفه را به كمك و يارى اميرالمؤمنين على عليه السلام بخوانند.
چون امام حسن عليه السلام و عمار ياسر مردم كوفه را به حمايت و نصرت على بن ابى طالب عليه السلام دعوت كردند، ابوموسى اشعرى كه امارت كوفه را داشت از جاى برخاست و گفت:
اى مردم كوفه از خدا بترسيد! و خويشتن را در هلاكت نيندازيد و بدانيد:
فمن يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فيها غضب الله عليه... [ سوره نساء: 93. ]
هر كسى مؤمن و مسلمانى را بدون جرم گناه بكشد، جزايش در جهنم و سخط رحمان است.
ابوموسى اشعرى با اين سخنان مردم را از حمايت على عليه السلام باز مى داشت. عمار ياسر خشمگين شد، بر ابوموسى نهيب زد و او را ساكت كرد.
مردى از بنى تميم بر عمار بانگ زد و گفت: تو ديروز مردم مصر را بر ضد
عثمان شوراندى و امروز والى و استاندار ما را به سكوت دعوت مى كنى.
زيد بن صوحان و اصحابش كه از دوستان اميرالمؤمنين على عليه السلام بودند، از جاى برخاستند و گفتند، بر ما واجب است با شمشير از اباالحسن عليه السلام حمايت كنيم.
ابوموسى اشعرى گفت: اى مردم! آرام باشيد و سخنان مرا بشنويد، اين نامه عايشه است كه فرمان داده است از خانه هايتان بيرون نياييد.
عمار ياسر گفت: اى ابوموسى! ما فرمان على عليه السلام را اطاعت مى كنيم نه دستور عايشه را. پس آماده مبارزه و قتال مى شويم تا فتنه و فتنه گران را ريشه كن كنيم.
در اين روز سخنان بسيارى بين مردم كوفه رد بدل شد، تا اين كه زيد بن ثابت عبدى برخاست و گفت:
أحسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون. [ سوره عنكبوت: 3-1. ]
اى مردم! به سوى اميرالمؤمنين على عليه السلام حركت كنيد، و حق را نصرت كنيد.
عمار ياسر دوباره سخن آغاز كرد و گفت: اى مردم براى اصلاح امور حتما نياز به والى و خليفه داريم، تا ظالم را سركوب و مظلوم را حمايت كند.
اكنون اين پسر عم رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه شما را به يارى و كمك طلبيده تا عايشه، طلحه و زبير را سر جاى خويش بنشاند، پس آماده نبرد شويد و بين حق و باطل تدبر و تفكر كنيد و هر كسى را محق مى بينيد از او پيروى نماييد.
آن گاه حسن بن على عليه السلام فرمود: اى مردم كوفه! به دعوت ما پاسخ مثبت دهيد و ياور ما باشيد و بدانيد هر كسى پشتيبان حق باشد رستگار خواهد شد.
هيثم بن مجمع عامرى [ تاريخ طبرى189:5 و ابن اثير329:2، هند بن عمرو ذكر شد. ] گفت: اى مردم! بسى ننگ باشد كه اميرالمؤمنين على عليه السلام ما را به يارى بخواهد و او را يارى نكنيم. اين فرزند حسن عليه السلام است، به سخن او گوش فرا دهيد و دستورات او را اجرا كنيد و آماده حركت به سوى خليفه مسلمين على عليه السلام شويد.
حركت مردم كوفه
بعد از سخنان عمار ياسر و حسن بن على عليه السلام نه هزار دويست نفر [ تاريخ طبرى نه هزار نفر آمار داد، در مروج الذهب هفت هزار نفر. ] مرد جنگى از راه خشكى و دريا، به سوى اميرالمؤمنين على عليه السلام شتافتند. على عليه السلام از آنان استقبال كرد و خير مقدم گفت، سپس فرمود:
اى دلاوران كوفه! شما شوكت عجم ها را در هم شكستيد و مواريث آنان را به دست گرفتيد، آوازه عزم و حزم شما را شنيده ام و شجاعت و مردانگى شما را شناخته ام.
امروز اهل بصره و اصحاب جمل بعد از بيعت و متابعت، مخالفت آغاز كردند و عزمم جنگ دارند، شما را به يارى طلبيدم تا بنگريد كه خيال آنان چيست، ابتدا آنان را نصيحت مى كنيم، اگر رشد يابند هدايت شوند و موافق ما گردند، آنان را در آغوش مى گيريم و اگر عزم جنگ داشته باشند. آتش فتنه را به همت شما و يارى خداى قادر خاموش مى كنيم.
افرادى كه در ذى قار در كنار اميرالمؤمنين على عليه السلام اجتماع كرده بودند، شش هزار تن از مردان جنگى مدينه، مصر و حجاز و نه هزار تن از اهالى كوفه بودند و همچنان افراد ديگرى خود را در ذى قار به على عليه السلام مى رساندند تا اين كه عده سپاهيان به نوزده هزار نفر رسيد. آن گاه اميرالمؤمنين على عليه السلام با اين عده از ذى قار به سمت بصره حركت كرد.
آماده شدن اهالى بصره براى جنگ
اميرالمؤمنين على عليه السلام با سپاهيان خويش به بصره نزديك شد طلحه و زبير با شنيدن خبر حركت على عليه السلام فرمان آماده باش دادند و لشكر آرايى كرده، سواران و پيادگان را منظم كردند.
در اين هنگام مردى از بنى ضبه فرياد برآورد: اى سپاهيان بصره! با صبر و استقامت خود تويت آرام كنيد، و شجاعت و دليرى خويش را به ياران على عليه السلام
نشان دهيد، امروز اكثر مبارزان حجاز و دلاوران كوفه در ركاب على بن ابى طالب عليه السلام هستند، مواظب باشيد كه رسوايى به بار نياوريد.
زبير او را ملامت كرد گفت چرا سخن بيهوده مى گويى و ياران على عليه السلام را مى ستايى ضبى گفت: من بنده خدايم، چيزهايى از اين جماعت ديدم و مى دانم كه شما از آن بى خبريد!
چون اين سخنان به سمع على عليه السلام رسيد، به اصحاب خويش فرمود: پس آماده سختى رنج باشيد. اى مردم! رأى شما در اين باره چيست؟
رعافة بن شداد جبلى گفت: اى اميرالمؤمنين! سختى ما در مقابل دشوارى و گرفتارى آنان است، و به كمك حق، باطل را دفع مى كنيم، مقصود ما همين است ان شاءالله آنچه را دوست دارى از ما مشاهده خواهى كرد.
طلحه و زبير در تدارك جنگ جمل
وقتى طلحه و زير شنيدند كه اميرالمؤمنين على عليه السلام با لشكرى مجهز به نزديكى بصره رسيد، به تهيه اسباب جنگ پرداخته، از بصره بيرون آمدند.
طلحه فرماندهى سوران را به عهده گرفت و عبدالله بن زبير هم افراد پياده را تحت اختيار داشت.
سواران ميمنه به مروان بن حكم سپرده شد، و پيادگان ميمنه به عبدالرحمان بن عتاب و قلب سواران به عبدالله بن عامر و قلب پياده گان به حاتم بن بكير باهلى سپرده شد، بدين منوال سپاه خويش را منظم كردند. [ تاريخ طبرى203:5 كيفيت آرايش لشكر را مفصل ذكر نمود. ]
چون اميرالمؤمنين على عليه السلام از آرايش لشكر طلحه و زبير و عزم آنان براى جنگ آگاه شد، به امراى سپاه و اشراف حجاز و بزرگان كوفه گفت:
طلحه و زبير با سپاه نيرومند و آراسته، آماده جنگ شده اند شما در اين كار چه مصلحت مى بينيد؟ جنگ كنيم يا تسليم حكم ايشان شويم؟
قبل از همه رعافة بن شداد جبلى گفت: اى اميرالمؤمنين! همه ما مى دانيم كه مخالفان بر باطلند و تو بر حقى و حق با توست، دين دارى و دين پرورى خوى توست، اگر خيال جنگ دارند با ايشان نبرد كن، به عون و مدد الهى، آماده دفاعيم و جان در كف گذاشته، گوش به فرمان تو هستيم.
چون دو لشكر به هم ديگر نزديكتر شدند، طلحة بن عبيدالله به سپاهيان خود گفت:رنج و سختى سفر، على و يارانش را خسته و فرسوده كرده است، شايست است از تاريكى شب استفاده كنيم و بر آنان شبيخون بزنيم و به يكباره آنان را از پاى درآوريم. مروان بن حكم هم رأى و نظر او را تأييد كرد.
اما زبير نظر و رأى آنان را نپسنديد و با خنده گفت:
اى برادران! آيا مى خواهيد على بن ابى طالب عليه السلام را غافلگير كنيد؟! آيا نمى دانيد هيچ كس با على عليه السلام نبرد نكرد مگر اينكه مادرش به عزايش نشست پس، از اين انديشه دست برداريد.
طلحه ساكت شد. در اين ميان مرد ديگرى از اصحاب زبير كه كنيه او ابوالجربا بود گفت:
شبيخون بهترين راه حل جنگ بين ما و على بن ابى طالب عليه السلام است.
زبير رو به او كرد و گفت: اى برادر! ما را در جنگ تجربه هاى بسيارى است ولى اين دو لشكر كه در اين صحرا جمع شده اند مسلمانند و در ميان مسلمانان شبيخون رسم نبوده است. در سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله هم شبيخون را نديده يا كلامى نشنيده ايم. غير از اينها، على بن ابى طالب عليه السلام آن مردى نيست كه بشود او را غافلگير كرد، اميدوارم ميان دو طرف صلح برقرار شود.
در همين اثنا، احنف بن قيس با جماعتى از ياران خويش به نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آمد و گفت:
اى اباالحسن! اهل بصره مى گويند اگر على عليه السلام بر ما پيروز شود مردان ما را مى كشد
و عيال، اطفال ما را برده خويش مى كند.
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: هرگز اين كار را نخواهم كرد، چون اهل بصره مسلمان اند، فقط زن و فرزند كافران را مى توان برده گرفت. ان شاءالله بعد از پيروزى بر اهل بصره مشاهده خواهى كرد كه رفتار خوشى با آنان خواهم كرد.
اى احنف! آيا تو با ما موافقت دارى يا نه؟
احنف گفت: يا اميرالمؤمنين! در خدمتگزارى شما آماده ام، اكنون يكى از دو كار را انتخاب فرما. يا با دويست نفر مرد جنگ آزموده در خدمت شما باشم، يا با قبيله خويش، چهار هزار مرد جنگى را از شما دفع كنم.
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: دوست دارم، چهار هزار شمشير زن را از ما دفع كنى. احنف گفت: چنين مى كنم ان شاء الله، خاطر مبارك جمع باشد، سپس باز گشت و به قوم و قبيله خويش پيوست.
طلحه و زبير با سپاه سى هزار نفرى خويش در موضع ''رابوفه'' فرود آمدند، چون اين خبر به اميرالمؤ منين على عليه السلام رسيد، به پا خواست و اين خطبه را براى سپاهيان خود ايراد فرمود:
اى مردم! مرا با اهل زمان، سه كار پيش مى آيد، كه حكم هر سه در قرآن مجيد ظاهر و آشكار است، بغى، نقض عهد، مكر؛ اما بغى يعنى ظلم و حسد، بعضى ها از آن كه خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله هستم مى خواهند لباس خلافت را از من بركشند؛ اما نقض عهد، اين جماعت كه مخالفت با من را انتخاب كرده و جنگ را تدارك ديده اند به علاقه و رغبت با من بيعت كرده بودند و سوگند ياد كرده بودند كه به قول و عهد خويش وفادار باشند؛ اما مكر، آنان بعد از حسد و نقض عهد حيله ها را در پيش گرفتند تا بتوانند خلافت را از من سلب كنند.
خداى تعالى در قرآن مجيد اين سه خصلت نكوهيده را چنين فرموده است:
يا ايها الناس انما بغيكم على انفسكم. [ يونس: 23. ]
فمن نكث فانما ينكث على نفسه. [ فتح: 10. ]
ولا يحيق المكر السى الا باهله. [ فاطر: 43. ]
اما ناگوارتر اين كه در اين زمان همتا ندارند مخالفت با من را اختيار كردند،
اول: زبير بن عوان كه هرگز سوارى دليرتر از او پاى در ركاب نكرده است؛
دوم: طلحة بن عبيدالله كه هيچ كس مكارتر از او نيست؛
سوم: يعلى بن منيه كه در اين عهد از همه مردم ثروتمندتر است، و آن سه شخص از او مال مى خواهند تا در مخالفت با من براى لشكر خويش خرج كنند. به يگانگى خدا سوگند، اگر بر او دست يابم، همه اموال او را به بيت المال مسلمانان ملحق مى كنم.
خزيمة بن ثابت از دوستان اميرالمؤمنين على عليه السلام از جاى برخاست و گفت:
هر چه اميرالمؤمنين فرمود، عين صدق و حق محض است. به خدا سوگند آن جماعت در حق تو حسد مى ورزند. آنان هم عهد شكن هستند و هم مكر مى كنند، اما بحمدالله كه شجاعت تو زيادتر از زبير است و علم تو افزون تر از دانش و حزم طلحة بن عبيدالله و هم افراد تو مطيع تر از افراد عايشه هستند و مال دنيا را محلى چندان نيست. مال او از ظلم جمع شده است لاجرم در فساد و جهل صرف مى شود.
نامه على به طلحه و زبير
وقتى لشكر اميرالمؤمنين على عليه السلام با بيست هزار نفر در مقابل لشكر طلحه و زبير كه سى هزار نفر بودند، قرار گرفت، على عليه السلام نامه اى به آنان نوشت كه مضمونش چنين است:
اى طلحه و زبير! شما مى دانيد كه من به خلافت رغبتى نداشتم حتى از پذيرفتن آن ابا داشتم و قبول نمى كردم، اما مردم مرا وادار به پذيرفتن خلافت كردند و شما هر دو راضى به خلافت و بيعت مردم با من بوديد، هيچ قوه و قهريه و اجبارى بر بيعت شما با من نداشتم.
كسى هم شما را اجبار و الزام نكرد تا بيعت كنيد، اگر بر فرض هم با اكراه با من بيعت كرده باشيد، كه من به حكومت و حاكميت اقدام كنم، وظيفه ولايتى خويش را بر شما انجام مى دهم. وظيفه ظاهرى شما اظهار اطاعت و متابعت از دستورات بود، نه اينكه مسلمانان را بر ضد من بشورانيد و بر روى من شمشير بكشيد اما تو اى زبير! كه سرو سروان قريشى و تو اى طلحه كه شيخ مهاجران هستى! بيعت نكردن آسان تر و بهتر بود تا مخالفت و عهد شكنى و جنگ.
اما از اشعار و گفتارتان كه عثمان را تو كشتى، تعجب مى كنم! كه تهمتى بس ناروا بر من است. حاضرم طايفه اى از مردان بى طرف مدينه كه امروز نه در موافقت من و نه در مصاحبت شمايند، بين ما حكم باشند و مشاهدات خود را تقرير كنند تا مشخص شود، كدام يك در كشت عثمان سعى و تلاش داشت، همچنين بدانيد وارث خون عثمان فرزندان او هستند، نه شما و عايشه. هرگاه فرزندان عثمان به خلافت من اقرار كنند و مطيع دستورات شوند دعوى قاتلان پدرشان را پيش من آورند، من بر اساس عدل و شريعت محمدى صلى الله عليه و آله حكم و قصاص اجرا مى كنم.
اى طلحه و زبير! شما را به خون خواهى عثمان چه كار! شعار مردم فريبى سرداده كه ''عثمان مظلوم كشته شد'' در حالى- شما دو نفر از مهاجرين هستيد و عثمان مردى از بنى عبدمناف است. اگر او را به حق يا ناحق كشتند، ميان شما قرابت و مواصلتى نيست، پس چرا ادعاى بى جا مى كنيد و در اين امر مبالغه داريد، و عهد و پيمان خود را شكستيد و بيعت را نقض كرديد و همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله عايشه را از خانه خارج كرديد و مردم را به جنگ من تحريض و تشويق مى كنيد.
نامه على به عايشه
بسم الله الرحمن الرحيم،
اما بعد، اى عايشه! بر خداوند رسولش صلى الله عليه و آله عصيان كردى و از خانه ات خارج شدى، و كارى را طلب مى كنى كه خداى تعالى تو را از آن فراغت داده است و كمان مى كنى براى اصلاح كار مسلمين از خانه بيرون آمدى.
اى عايشه! به من جواب ده، زنان را با لشكر كشيدن چه كار! گمان مى كنى كه
وارث خون عثمان هستى، و خون عثمان را طلب مى كنى؛ ميان تو عثمان چه خويشاوندى و قرابتى است؟ عثمان مردى از بنى اميه و تو از بنى تميم هستى. بدان، گناه تو كه از خانه بيرون آمدى و خود دو ديگران را در معرض فتنه افكندى زيادتر از گناه قاتلان عثمان است.
مى دانم به تشخيص خويش اين ادعا را نمى كنى؛ بلكه تو را وادار كردند، و به هيجان و خشم آوردند. اى عايشه! از خدا بترس، و به منزل خويش باز گرد و در پرده بنشين كه بهترين وظيفه زنان است.
خطبه حسن بن على
چون طلحه و زبير نامه اميرالمؤمنين على عليه السلام را خواندند، در جواب چيزى نوشتند، بلكه براى او پيغامى به اين مضمون فرستادند:
اى ابوالحسن! تو در راهى گام نهادى كه به هيچ وجه باز نمى گردى، مگر مقصودت حاصل شود، و به كمتر از اطاعت و متابعت ما راضى نخواهى شد و ما هم هرگز، را اطاعت و متابعت نخواهيم كرد، هر چه از دستت برمى آيد كوتاهى مكن.
سپس عبدالله بن زبير از جاى برخاست و گفت:
اى مردم! على بن ابى طالب عثمان خليفه مسلمين، را كشته و اينك با لشكرى انبوه آمده است تا كار را بر شما سخت كند، بر شهر شما مسلط شود و ولايت را از شما بگيرد. پس به خاطر خليفه مظلوم، مردانه وارد ميدان شويد، از حريم خويش دفاع كنيد و براى حفظ زن و فرزند و اهل خود پيكار كنيد.
مردى از بنى اميه برخاست و بعد از حمد و ثناى خدا به عبدالله زبير گفت: چه نيكو سخن گفتى، ما از سياست پدرت پيروى مى كنيم و تا آخرين قطره خون پايدارى مى نماييم.
چون كلمات عبدالله بن زبير به سمع اميرالمؤ منين على عليه السلام رسيد، فرمود: سخنان ناصواب و بيهوده در حق من مى گويند و گمان مى كنند كه عثمان بن عفان را من كشته ام.
آن گاه به حسن بن على عليه السلام فرمود: برخيز و به او جواب شايسته بده و خطبه اى بليغ و كوتاه بخوان اما احدى را ناسزا مگو.
حسن بن على عليه السلام بلافاصله در ميان جمعيت ايستاد، بعد از حمد و ثناى خداوند و صلوات بر محمد مصطفى صلى الله عليه و آله فرمود:
اى مردم! گفتار ناصحيح عبدالله زبير در نكوهش پدرم و اين كه كشتنم عثمان بن عفان را به پدرم نسبت داد و او را متهم كرد، شنيديد شما كه جماعتى از مهاجر و انصار و مردم مسلمان و ديندار هستيد مى دانيد كه پدر او زبير و بن عوان پيوسته درباره عثمان چه سخنها مى گفت و چه كارهاى فضيح را به او نسبت مى داد، او را گناهكار مى شمرد و طلحة بن عبيدالله در زمان عثمان چه نوع دخل و تصرفها در بيت المال مى كرد دشنام گفتن به على عليه السلام را در اندازه دهان هر كس نيست كه پدرم را ناسزا بگويد، اما اينكه گفته على عليه السلام مى خواهد كار را از دست شما بربايد و شهر و ولايت را از تصرف شما بيرون آورد، دروغى آشكار است، بزرگترين دليل و حجت، گفتار زبير بن عوان است كه مى گفت: با على بن ابى طالب عليه السلام با دست بيعت كردم نه با دل در حالى كه بايد بداند همين فى الجمله اقرار به بيعت است و انكار، بعد اقرار قبول نيست، اما حديث آمدن اهل كوفه به دفاع اهل بصره محل اشكال نيست و كارى غريب نباشد. كه اهل حق روى به دفع اهل باطل آرند و مصلحان دست رد بر سينه مفسدان زنند ما با انصار و ياران عثمان كارى نداريم، و با ايشان هيچ جنگ و ستيزى نداريم. ما با پيروان جمل جنگ داريم.
همه اصحاب على عليه السلام اين خطبه را پسنديدند و بر حسن بن على عليه السلام تحسين كردند. پس لشكرها به نزديك يكديگر رسيدند و مردان و غلامان بصره بيرون آمده و در مقابل اهل كوفه ايستادند، كعب بن ميسور به نزد عايشه آمد و گفت:
اى ام المؤ منين! دو لشكر به هم نزديك شده اند و آماده قتال هستند. اگر آتش جنگ افروخته شود، خونهاى بسيارى به زمين ريخته مى شود. اى ام المؤمنين! براى اين كار چاره اى كن.
عايشه بر هودج شتر نشست و مردم نيز همراه او بودند تا شتر او در مقابل سپاهيان اميرالمؤمنين على عليه السلام رسيد، و اميرالمؤمنين على عليه السلام را ديد كه لشكر خويش را باز