نبرد سنگين يا جنگ ليلة الهرير - فتوحات امام علی (ع) در پنج سال حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فتوحات امام علی (ع) در پنج سال حکومت - نسخه متنی

احمد بن محمد ابن اعثم کوفی؛ مترجم:احمد روحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


ليكن غرض ما از نشستن و سخن گفتن آن است، كه فتنه جنگ تسكين يابد و خون مسلمانان ريخته نشود و بين دو طرف اصلاح شود و هم اكنون اعيان شام و بزرگان و اشراف عراق در حضور شما جمع اند تا راه حلى براى جنگ بيابيم.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: انديشه و رأى خويش را روشن بيان كنيد تا بدانم چيست؟

شرحبيل بن السمط گفت: اى بزرگان عراق! خداى تعالى ميان ما از جهت انساب و ارحام، حقوق بسيارى قرار داد كه رعايت آن حقوق از واجبات است.

يا اباالحسن! تو را با رسول الله صلى الله عليه و آله سابقه قرابت و شرافت و دامادى است، خداى تعالى علم و فضيلت و فقاهت و شجاعت و حلم و كمال تجربه، بزرگى و عزت را به تو عنايت فرمود.

تو مى دانى ما اين جنگ را به شيوه جاهليت انجام مى دهيم، اگر اين جنگ ادامه پيدا كند، چندين هزار نفر كشته مى شوند، انديشه ما اين است كه شما و لشكريانت به سوى عراق بازگردى و ما به جانب شام، دست از اين محاربه بى فايده برداريم، عراق و حجاز در دست شما و شام در كنترل ما باشد و خون عثمان هم حفظ مى شود. خداى بزرگ شاهد است كه اين سخن را از روى صدق و نصيحت مى گويم. و ما توفيقى الا بالله.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:

اى شرحبيل! در اين كار بسيار تأمل و تفكر كردم. شب ها و روزها مطالعه نمودم. در آخر به نتيجه رسيدم يا با معاويه جنگ كنم يا به آنچه محمد مصطفى صلى الله عليه و آله رسول خدا آورده است كافر شوم به خدا سوگند، دوست داشتم خون مسلمانان ريخته نشود و جان من فداى جان هاى مسلمانان شود.

و لكن به معاويه بگوييد، يا از عناد لجاجت و مخالفت با مهاجر و انصار دست بردارد و به خدمت آنان رضايت دهد و تابع رأى و نظر اكثر مسلمانان شود يا براى مبارزه و نبرد تن به تن با من حاضر شود تا هر كدام بر حق باشد بر باطل غلبه كند و خون مسلمانان ريخته نشود. به خدا سوگند هر كسى معاويه را در اين جنگ يارى دهد همراه او رد آتش دوزخ افكنده شود.
شرحبيل چون اين سخنان را شنيد، از جا برخاست و ياران خود را گفت: چرا نشسته ايد برخيزيد، على عليه السلام جز به شمشير بران جواب معاويه را نمى دهد.

آن جماعت بر خاستند و مى گفتند: به خداى محمد صلى الله عليه و آله سوگند، عرب ها در اين جنگ هلاك مى شوند.

و جملگى به نزد معاويه رفتند و آنچه شنيده بودند به او گفتند. معاويه دانست اميرالمومنين عليه السلام خواسته او را كه امارت شام است تامين نخواهد كرد. معاويه آن شب را آسوده نخوابيد.

نبرد سنگين يا جنگ ليلة الهرير


آن شب لشكر دو طرف در اضطراب و نگرانى بودند، اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از نماز عشاء در حضور اصحاب و ياران اين خطبه را ايراد فرمود: [ تاريخ طبرى8:6 با اختلاف اندك خطبه را نقل كرد. ]

حمد و سپاس خداى را كه قضا و قدر الهى را بر عالم حاكم گردانيد. هيچ آفريده اى را قدرت نقض قضاى الهى نيست اگر خداوند بخواهد هيچ دو نفرى با هم مخالفت نمى كنند و هيچ مبطل، حق را انكار نمى كرد و مفضول حق فاضل را منع نمى نمود.

و لو شاء الله ما اقتلوا ولكن الله يفعل ما يريد.

ما را تقدير سابق و قضاى الهى به اين مكان آورده است و در منظر او هستيم. ما را مى بيند و كلام ما را مى شنود، اگر بخواهد انتقام ما را مى ستاند و سزاى بدكاران را مى دهد.

ليكن دنيا را سراى اعمال و آخرت را سراى پاداش و جزا قرار داده است.

ليجزى الذين اساؤا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى. بدانيد شما فردا با دشمنان خويش مى جنگيد، شايد در ميدان حرب به فيض شهادت نايل شويد. پس امشب بيدار باشيد، ذكر خدا گوييد، نماز بگزاريد، قرآن تلاوت كنيد، از خداى تعالى نصرت و پيروزى بخواهيد، چون در ميدان جنگ واريد شويد با صبر و ثبات مقاومت كنيد تا به سبب صبر و استقامت به رستگارى و
نجات برسيد، هر رنج و مشقتى به ما رسيده به دشمن ما نيز بيش از آن رسيده است. از دشمن رمقى بيش نماده و آخرين نفس ها را مى كشد و بدانيد اعتبار كارها به پايان آن است، سعى كنيد در پايان جنگ، پيروزى از آن شما باشد.

ياران من! شما بر حقيد و دشمن بر باطل فردا صبح روى به جنگ مى آوريم تا آتش فتنه را خاموش كنيم و هو خير الحاكمين.

بعد از خطبه اميرالمؤمنين على عليه السلام لشكريان با رغبت تمام مشغول به كار شده، به اصلاح شمشير و نيزه پرداختند و سپس به راز و نياز و نماز پرداختند.

ترغيب ياران به قتال


آن شب رد لشكر معاويه، خوف و ترس بر دلها مستولى شده بود، معاويه خطاب به اصحاب خود گفت:

اى اهل شام! كارى خطرناك در پيش داريم، فردا با برادران عرب خود بايد جنگ كنيد و به ناچار بايد يكى از سه كار را انتخاب كنيد؛ چنان باشيد كه براى رضاى خدا با جماعتى كه بر شما ستم كرده اند جنگ مى كنيد، پس رضاى خداى تعالى را طلب كنيد.

يا چنان تصور كنيد كه براى خون خواهى خليفه مظلوم، عثمان كه داماد نبى صلى الله عليه و آله بود مى جنگيد يا چنان در نظر بگيريد كه با قومى بيگانه كه به خانه و كاشانه شما حمله كردند و مى خواهند ناموس و عرض و مال شما را نابود كنند مى جنگيد پس براى حفظ ناموس خود بكوشيد و جانانه بجنگيد.

يكى از مبارزان شام به نام معاوية بن ضحاك كه در دل اميرالمؤمنين على عليه السلام را دوست داشت شبانه سخنان معاويه را در چند بيت شعر فصيح براى على عليه السلام فرستاد، چون اين اشعار به گوش معاويه رسيد، خشمناك شد و قصد كرد تا او را بكشد اما معاوية بن ضحاك شب به لشكر اميرالمومنين عليه السلام گريخت و در حمايت آن حضرت قرار گرفت.

نبردى سنگين و شكست معاويه


در صبحگاهان با طلوع خورشيد؛ طرف صف لشكر را مرتب و منظم كرده، آماده كارزار شدند، اميرالمومنين حيدر كرار عليه السلام زره محمد مصطفى صلى الله عليه و آله را پوشيد، شمشير آن حضرت را حمايل كرده، دستار محمدى صلى الله عليه و آله بر پيشانى بست پس بر اسب رسول الله صلى الله عليه و آله نشست در ميدان ايستاد و به آواز بلند فرمود:

اى مردم! هر كسى امروز با خدا معامله كند سود مى برد و بر بهشت جاويدان دست مى يابد، امروز روز يادگارى خواهد شد. به خدا سوگند احكام دين معطل نمى شد و حقوق مردم باطل نمى گرديد و ظالمان جولان نمى يافتند و حزب شيطان پيروز نمى شد. هرگز در اين ميدان قدم نمى گذاشتم و جنگ و جدال و قتال را بر عيش و آسايش خويش اختيار نمى كردم. اى ياران بدانيد، خضاب زنان و زينت بانوان با حناست و خضاب مردان با خون سرخ آنان است.

هيچ چيزى بهتر از صبر و بردبارى نيست، مخصوصا در ميدان جنگ و مبارزات، آگاه باشيد كه معاويه كينه هاى جنگ بدر و احد و دشمنى هاى جاهليت را در سينه ذخيره كرده و امروز قصد تلافى كينه هاى ديرين را دارد پس فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون. [ سوره توبه: 12. ]

مهاجر و انصار و معارف عراق گفتند: يا اميرالمومنين! ما براى رضاى خدا و از سر صدق، يقين و بصيرت تا روز قيامت در جوار شما با دشمنان مى جنگيم. وقتى عمار ياسر به دست معاويه كشته شد، به يقين دانستيم كه آنان اهل بغى و عصيانند و ما بر حق طريق خدايت هستيم. پس شما در پيش و ما همه به دنبال شما در متابعت و موافقت، هر فرمانى را صادر كنى اطاعت مى كنيم.

اميرالمؤمنين على عليه السلام با شنيدن آن سخنان به پيش راند و ده هزار نفر از سواران قبيله بنى مذحج و قبايل ديگر با شمشيرهاى كشيده و مسلح به آهن و فولاد به دنبال حضرت حركت كردند، عدى بن حاتم با خواندن رجز در عقب آنان و مالك اشتر هم در پى عدى به راه افتاد؛
اميرالمومنين حيدر كرار با ده هزار سوار از جان گذشته با تكبير واحد بر لشكر معاويه هجوم آوردند، تمامى صفوف لشكر معاويه را در هم شكستند و چنان ياران معاويه را به خاك خون انداختند كه دست و پاى تمام اسبان از خون آنان سرخ شد. لشكر معاويه به كلى متلاشى شده و قوت از كف دادند.

معاويه به عمروعاص گفت: يااباعبدالله، امروز بايد صبر كنى تا فردا فخر نمائى. عمروعاص گفت: راست مى گويى، ليكن امروز مرگ حق است و حيات باطل اگر على بن ابى طالب عليه السلام با اصحابش يك بار ديگر حمله كند دمار از لشكر ما برآيد و همه جان خود را از دست مى دهند.

در اين هنگام مالك اشتر فرزندان قبيله قريش را تحريض كرد و گفت: يا آل مذحج! مگر سنگ به دندان گرفتيد، خداى تعالى را هنوز خشنود نكرديد در خصم خويش خلل و سستى پديد نياورديد، شما فرزند عرب و يار جنگ و اصحاب غارت و سواران صباح و دليران جهاد كجاييد، امروز روز مردان است بكوشيد تا خدا را راضى و اميرالمؤمنين على عليه السلام را خشنود كنيد.

اين كلمات را گفت و مثل شير غران به لشكر معاويه حمله كرد و قبايل عرب از مذحج به دنبال او حمله كردند، اهل شام متحير و حيران در ميدان ماندند، اشتر نخعى بر اسب سياه نشسته و تيغ يمانى به دست گرفته به يمين و يسار حمله مى كرد و مردان شام را بر زمين مى انداخت.

او چنان رزم كرد كه نيزه اش شكست، مردى از اصحاب اميرالمومنين گفت: خدايا اگر اين مرد از سر صدق و با نيت خالص و براى رضاى خدا شمشير مى زند، يار و ياور او باش. اما گمان مى كنم او اين دلاورى و جنگ را براى خودنمائى و رياكارى انجام مى دهد.

مالك اشتر چون كلام او را شنيد دلتنگ شد.

آن مرد چون شنيد اشتر نخعى ناراحت شد از گفته خود پشيمان شد و از او عذر خواهى كرد.

پس مالك اشتر به صف خويش برگشت، مردى از سپاه معاويه فرياد زد، اى مردم
عراق! آن شخص كه يازده تن از ياران ما را كشت كجا رفت و از جمله برادر و عم و خال من از آن يازده نفرند.

مالك اشتر چون سخن او را شنيد بيرون آمد و رجز خواند و از خود تمجيد كرد كه مالك اشتر سخن او را در دهان نيمه تمام گذاشت و با شمشير را از بدن جدا كرد و بازگشت.

اين جنگ بر همين حالت تا بعد از ظهر ادامه داشت. اميرالمؤمنين على عليه السلام در حين كار و زار و در اثناى پيكار با آواز بلند مهاجرين و انصار را خطاب كرد و فرمود:

اى ياران! امروز از جنگ فرار كردن و عقب نشستن، پشت كردن به دين و ارتداد از حق است ''و لنبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين ونبلوا اخباركم.'' [ سوره محمد: 31. ] اگر طالب بهشت رضوان هستيد، پس منتظر چيزى هستيد، بتازيد و از خصم نترسيد.

نخستين نفر ابوهيثم بن تيهان بود كه پيش تاخت و رجز خواند و پى در پى حمله كرد و از آنان تعدادى را كشت تا شهيد شد.

سپس خزيمة بن ثابت معروف به ذوشهادتيين رجز خواند و حمله كرد چند نفر را كشت سپس كشته شد.

پس از او دو، فرزند ابوخالد انصارى يكى به نام خالد ديگر خلده هر يك رجز مى خواند و پى در پى حمله مى كردند، تا اين كه چهار نفراى لشكر معاويه را هلاك كردند و عاقبت شهيد شدند.

سپس جندب بن زهر به ميدان آمد و جنگ مردانه كرد تا شهيد شد.

مالك اشتر با ديدن اين شهيدان گريست، اميرالمومنين عليه السلام پرسيد سبب گريه چيست؟ خداوند تو را هرگز نگرياند. مالك گفت: سبب گريه آن است چون مى بينم
يارانم به فيض شهادت نايل مى شوند در حالى كه من آرزوى شهادت دارم ولى نصيبم نمى شود.

اميرالمومنين او را نوازش كرد و دعاى خير نمود.

در همين اثنا جماعتى از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام انبوهى از لشكر معاويه را ديدند كه بر بالاى تپه اى پناه گرفته بودند، بى درنگ بر آنان يورش آورده جمعى را كشته و بقيه را پراكنده كردند.

جنگ ليلة الهرير


آن روز شدت نبرد از همه روزها بيشتر بود، به طورى كه سواران از اسب پياده شده و از رو به رو شمشير مى زدند و علم ها بر زمين افتاده، گرد و غبار عظيمى پديد آمد، نماز ظهر و عصر با تكبير بدون سجود و ركوع اقامه شد، تا شب فرارسيد اما جنگ متوقف نشد و همچنان ادامه داشت، اميرالمؤمنين على عليه السلام حمله مى كرد و دقايقى مى ايستاد و سر به آسمان مى آورد مى گفت: اللهم! اليك نقلت الاقدام وافضت القلوب ورفعت الايدى و امتدت الاعناق و طلبت الحوائج و شخصت الابصار، اللهم! افتح بيننا و بين قومنا بالحق وانت خير الفاتحين.

سپس در سياهى شب چون شير غضبناك با همراهى جمعى از اصحابش به لشكر معاويه حمله كرد. اميرالمومنين عليه السلام با كشتن هر يك از ياران معاويه، تكبير سر مى داد، روايت مى كنند، كه آن شب از اميرالمومنين عليه السلام پانصد تكبير شنيده شد، كه با هر تكبير مردى از اهل شام را به دست خويش هلاك كرد.

بزرگان و مشايخ اهل شام در آن تاريكى شب ناله و ضجه سردادند و گفتند: اى اهل عراق! از خدا بترسيد، بر اين معدود لشكر معاويه كه باقى مانده اند رحم كنيد و آنان را به زنان و فرزندانشان ببخشاييد اما اين ناله ها و تضرع هيچ فايده اى نداشت، جنگ تا صبحگاهان بر پا بود و مبارزان على عليه السلام پيوسته و پى در پى حمله مى كردند و مى كشتند، به طورى كه سى و شش هزار نفر از طرفين كشته شدند و جنگ همچنان ادامه داشت. جمعى كثير از اصحاب معاويه كشته و زخمى شدند.

قرآن بر سر نيزه شاميان


معاويه با مشاهده صحنه جنگ و كشته و مجروح شدن يارانش و شنيدن ضجه شاميان به فكر چاره افتاد و به عمروعاص گفت: اى اباعبدالله! واى! تو! همه شاميان از بين رفتند، آن حيله هاى كه ذخيره كردى، كجاست؟

عمروعاص گفت: اى معاويه چه مى خواهى؟

معاويه گفت: حيله اى بينديش تا جنگ متوقف شود و سپاهيان على عليه السلام دست از نبرد بردارند. اگر امروز على عليه السلام و يارانش دست از حمله و مبارزه برندارند، احدى از ما جان سالم بدر نخواهد برد و در سرزمين شام كسى باقى نمى ماند تا سلاح شمشير ما را به دست گيرد.

عمروعاص گفت: اى معاويه! دستور فرما تا هر چه قرآن و جلد قرآن در خيمه هاى سربازان هست، حاضر كنند و بر سر نيزه ها ببندند و در برابر لشكر على عليه السلام بايستند و با آواز بلند بگويند:

اى اصحاب على و اى اهل عراق اگر مسلمانيد، ما به حكم قرآن راضى مى شويم شما هم به دستورات قرآن راضى باشيد و جنگ را متوقف كنيد تا قرآن بين ما و شما حاكم باشد.

چون اهل شام اين سخن عمروعاص را شنيدند گفتند: حيله اى نيكوست كه تا به حال در ميان ما سابقه نداشته است، پس به فرمان معاويه قرآن ها را بر سر نيزه بسته و در مقابل لشكر اميرالمؤمنين على عليه السلام ايستادند و آواز دادند:

يا على! يا على! از خدا پروا كن و اين بقيه اهل شام از اصحاب معاويه را باقى بگذار، ما كتاب خدا را بين خود و شما حاكم قرار مى دهيم تا به فرمان قرآن تن دهيم.

سپس مصحفى كه معروف به مصحف عثمان بوده، بر سر چهار نيزه بستند و در مقابل اميرالمؤمنين على عليه السلام آورده، بانگ برآوردند:

اى اباالحسن! واى اهل عراق! واى اهل حجاز! اين كتاب خداست كه ما و شما به آن ايمان داريم، به اوامر و نواهى آن عمل مى كنيم، ما مسلمانيم اگر شما اهل ايمانيد و به كلام خدا
اقرار داريد و زن و فرزند ما و جماعت باقى مانده از اهل شام رحم كنيد و دست از جنگ برداريد، براساس دستور و فرمان با ما رفتار كنيد.

اين مكر و خدعه در ميان سپاهيان اميرالمومنين عليه السلام مؤثر و كارگر افتاد.

نخستين كسى كه از اصحاب على عليه السلام دست از جنگ كشيد و به دنبال على عليه السلام در ميان جنگ آمد اشعث بن قيس بود.

على عليه السلام با ياران و فرزندان خويش و جماعت بنى هاشم مثل شيران خشم آلود از هر طرف حمله مى كردند، اشعث در مقابل على عليه السلام ايستاد و گفت:

يا اميرالمومنين! دست از جنگ بردار و دعوت اهل شام كه ما را به كتاب خداى تعالى مى خوانند، اجابت كن، همه روزه مى گفتى با آنان چندان مى جنگيم تا به كتاب خدا و سنت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله تن در دهند. اكنون ايشان خصومت و جنگ را كنار گذاشته و ما را به كتاب خدا مى خوانند و اين گونه ناله و زارى مى كنند، پس ترحم نما و دست از خونريزى بردار، وگرنه هيچ يك از قبيله من و ديگر يمنى ها تو را حمايت نخواهيم كرد و تير و كمان و شمشير بر ضد معاويه و اهل شام به كار نمى بريم.

اميرالمومنين عليه السلام فرمود:

اى اشعث! واى بر تو كه اين گونه ناسنجيده سخن مى گوئى!

اين قوم نه از سر صدق و راستى قرآن را به ميان ما آورده اند. بلكه براى دفع شكست و نجات خويش به حيله و فريب متوسل شدند. اى اشعث هرگز به مكر و حيله عمروعاص فريفته نگردى، در وفادارى خويش استوار باش كه آثار فتح و نسيم پيروزى نزديك است.

اشعث گفت: معاذالله، هرگز با اينان نخواهيم جنگيد، اگر اجازه فرما تا نزد معاويه روم و از اين قرآن بپرسم تا تكليف بر من روشن شود.
على عليه السلام فرمود: آنچه از مكر و حيله معاويه و عمروعاص بود براى تو گفتم، اما تو خود دانى.

اشعث به نزديك لشكر معاويه رفت و پرسيد، معاويه كجاست، چون معاويه آمد و در مقابل او ايستاد و گفت: اى معاويه! از اين قرآن ها كه بر سر نيزه ها بستى چه نيتى
دارى و چه مى خواهى؟

معاويه گفت: از آن جهت قرآن را بر سر نيزه كرديم تا ما و شما متفقا بر آن عمل كنيم و جنگ و خونريزى را كنار بگذاريم.

اشعث به نزد اميرالمؤمنين على عليه السلام آمد و گفت: آنان از گمراهى دور شده و كتاب خدا را حكم خود ساخته اند، بايد در برابر كتاب خدا تسليم شويم.

سپس مردى از اهل شام بر اسب ابلق نشسته، قرآنى در دست گرفت و به ميدان آمد او ميان دو صف ايستاد و گفت: اى اهل حجاز واى اهل عراق گوش كنيد تا خداى سبحان در قرآن چه مى فرمايد:

الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتاب الله ليحكم بينهم واذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم اذ فريق معرضون. [ سوره نور: 48. ] انما كان قول المومنين اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا و اولئك هم المفلحون. [ سوره نور 51-49. ]

غرض مرد شامى از تلاوت اين آيات اين بود كه بر طبق اين آيات، شما را به حكم خدا مى خوانيم و شما از پذيرش آن امتناع مى كنيد.

چون لشكر اميرالمؤمنين على عليه السلام آن فصاحت را بر سر نيزه ها ديدند، گفت و گو در ميان خود را آغاز كرده، هر كسى سخنى مى گفت، يكى مى گفت اهلى شام ما را به كتاب خداى تعالى مى خوانند، بايد اجابت كنيم، جماعت ديگر مى گفتند، جنگ مبارزان ما را هلاك كرده و طاقت را از ما سلب نموده است.

اما طايفه اى از اصحاب صميمى على عليه السلام مى گفتند، اين حيله و خدعه معاويه و عمروعاص است. مى دانيم آنان را با كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله كارى نيست؛ بايد جنگ را ادامه دهيم تا چشم فتنه و فساد را از حدقه بيرون آوريم.
در همين اثناء سفيان بن ثور الكبرى برخاست و گفت:اى اهل عراق! ما از آن

/ 30