شهادت اميرالمؤمنين على - فتوحات امام علی (ع) در پنج سال حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فتوحات امام علی (ع) در پنج سال حکومت - نسخه متنی

احمد بن محمد ابن اعثم کوفی؛ مترجم:احمد روحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


ابن ملجم مرادى گفت: به خاطر ندارم.

اميرالمؤمنين فرمود: آيا زنى يهودى تو را عاقر و ناقه صالح خطاب كرد؟

گفت: بلى، يا اميرالمؤمنين!

حضرت سكوت كرده به منزل خويش مراجعت كرد.

شهادت اميرالمؤمنين على


مى گويند، اميرالمؤمنين در شب نوزدهم در منزل خويش ناآرام بود، غذاى مختصر از نان جوين و نمك تناول كرد و به نماز ايستاد.

آن شب فراوان از خانه بيرون مى رفت و آسمان را مى نگريست، سوره يس را تلاوت مى فرمود، آن گاه اندكى نشسته به خواب رفت، چون بيدار شد، گفت:

لا حول ولا قوة لا بالله العظيم، خداوندا مرا به لقاى خويش توفيق عنايت فرما.

پس فرمود:

تلك الليلة انى رايت رسول الله فشكوت اليه و قلب مالقيت من امتك من الاود واللدد، فقال ادع عليهم، فقلت اللهم ابدلنى بهم خيرا منهم و ابدلهم بى شرا منى.

امشب رسول خدا را در خواب ديدم به حضرتش از خصومت و ناراستى و ناهموارى امتش شكايت كردم و ناليدم، پس فرمود: در حق ايشان دعاى بد بكن.

گفتم: خدايا! مرا از ايشان بگير، و بر اين جماعت مردى شرور و ستمكار حاكم گردان.

اميرالمؤمنين آن شب، هر ساعت از خانه بيرون مى آمد و مى گفت:

والله ما كذبت و لا كذبت و انها الليلة اللتى وعدت

به خدا سوگند تا كنون دروغ نگفتم و به من هم دروغ گفته نشد، امشب، شب ديدار است كه رسول خدا مرا وعده فرمود.

ام كلثوم گفت: پدر،امشب اين اضطراب چيست كه در تو مى نگرم.؟

على عليه السلام فرمود: اى فرزند! صبح امشب حادثه اى رخ مى دهد.
چون اذان صبح نزديك شد، اميرالمؤمنين عليه السلام آهنگ مسجد كرد، وقتى به حيات منزل وارد شد چند مرغابى در سراى بودند، پيش پاى اميرالمؤمنين آمدند و بال مى افشاندند و بانگ مى زدند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

صوائح تتبعها نوائح.

اينان صيحه زنندگانند كه نوحه و زارى به دنبال مى آورند.

امام حسين عليه السلام عرض كرد، يا اميرالمؤمنين فال بد مزن.

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: اى پسرم! فال بد نمى زنم اما قلب من شهادت مى دهد كه كشته مى شوم.

على عليه السلام چون خواست از منزل خارج شود قلاب در به كمر آن حضرت گير كرد و كمربند را باز كرد. بار ديگر آن را محكم بست، و به سوى مسجد روان شد و اين بيت را مى خواند:




  • خلوا سبيل المؤمن المجاهد
    فى الله لا يعبد غير الواحد



  • فى الله لا يعبد غير الواحد
    فى الله لا يعبد غير الواحد



و يوقظ الناس الى المساجد
تا در جايگاه اذان ايستاد و اذان بيدار باش نماز را گفت و به داخل مسجد رفت.

ابن ملجم در منزل قطام


از سوى ديگر، ابن ملجم آن شب در خانه قطام به عيش و عشرت مشغول بود در وقت سحر قطام با شنيدن بانگ اذان اميرالمؤمنين او را بيدار كرد و گفت:

صداى اذان على عليه السلام را مى شنوى؟ ما حاجت تو را روا كرديم، تو برخيز و حاجت ما را برآورده كن و خوشدل و مسرور بازآى و به عشرت و عيش بپرداز، آن گاه شمشير زهرآگين را به او داد.

ابن ملجم گفت: اى قطام! مى ترسم كور و سياه دل باز گردم، چون از رسول خاتم صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: نخستين شقى، كشنده شتر صالح بود و شقى ترين و بدترين آيندگان قاتل على بن ابى طالب عليه السلام باشد. من مى خواهم كه بد بخت ترين خلايق نباشم.
اما آن ملعون شمشير را گرفته به مسجد آمد، هنوز جماعتى در مسجد خفته بودند، خود را در ميان خفتگان انداخت و به خواب زد، اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از اذان، خفتگان را بيدار كرد و مى گفت: الصلوة! الصلوة! سپس در محراب به نماز ايستاد، حمد و سوره را خواند، ركوع به جا آورد به سجده نشست در سجده دوم آن ملعون فرصت يافته و شمشير بر فرق آن حضرت فرود آورد.

اتفاقا ضربت بر جايى وارد شد كه عمرو بن عبدود در جنگ خندق شمشير زده بود. ابن ملجم بعد از آن ضربت از مسجد گريخت، و اميرالمؤمنين عليه السلام از آن ضربت بر زمين افتاد. امام حسن عليه السلام بقيه نماز صبح را ادامه داد و به سرعت تمام كرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام را در صحن مسجد بردند و مردم از هر طرف آمدند و گفتند: كدام ملعون شقى با تو اين كار را كرد.

حضرت جواب داد، تعجيل نكنيد، به زودى او را از اين در به داخل مى آورند.

مردى از عبدالقيس از آن در داخل مى شد. عبدالرحمن بن ملجم را ديد ايستاده و جهان بر او تيره و تار گشته، و راه فرار را گم كرده او گرفت و پرسيد. اى ملعون! شايد اميرالمؤمنين را تو زخم شمشيرى زدى، مى خواست بگويد نه، گفت آرى.

او را گرفته به داخل مسجد آورده و مردمان از هر طرف او را سيلى مى زدند تا او را در مقابل اميرالمؤمنين نشاندند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى برادر مرادى! آيا امير بدى براى شما بودم؟

گفت: نه يا على عليه السلام.

حضرت پرسيد: پس چرا چنين كردى و فرق مرا شكافتى! ابن ملجم خاموش ايستاد و هيچ سخنى نگفت.

حضرت فرمود: كان امر الله قدرا مقدورا! [ احزاب: 38. ]

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: او را به زندان بيندازيد، در جنگ صفين ياور خوبى براى ما بود. افسوس به ضلالت و گمراهى و هواى نفس گرفتار شد.
اگر وفات كردم، با ضربتى واحد او را قصاص كنيد، او را مثله و پاره پاره نكنيد، و پيوسته از حال او در زندان تفحص مى كرد تا گرسنه نماند و مى فرمود: اسير خود را طعام دهيد.

طبيبان در تلاش بودند اما آن جراحت را علاجى نبود، وقتى اميرالمؤمنين على عليه السلام دانست از بستر سالم برنمى خيزد حسين عليه السلام و فرزندان ديگر و اهل بيت خويش را فراخواند و فرمود وصيتى دارم هرگز فراموش نكنيد.

وصيت على در آخرين روز زندگى


اوصيكما بتقوى الله، و الا تبغيا الدنيا و ان بغتكما، و لا تاءسفا على شى ء منها زوى عنكما، قولا بالحق و اعملا للاجر، و كونا لظالم خصما و للمظلوم عونا. اوصيكما و جميع ولدى و اهلى من بلغه كتابى، بتقوى الله و نظم امركم، و صلاح ذات بينكم، فانى سمعت جدكم صلى الله عليه و آله يقول: صلاح ذات البين افضل من عامة الصلاة و الصيام.

الله الله فى الايتام! فلا تغبوا افواههم، و لا بضيعوا بحضرتكم و الله الله فى جيرانكم! فانهم وصية نبيكم، مازال يوصى بهم حتى ظننا انه سيورثهم، الله الله فى القران! لا يسبقكم بالعمل به غيركم، والله الله فى الصلاة! فانها عمود دينكم، والله الله فى بيت ربكم! لا تخلوه ما بقيتم فانه ان ترك لم تناظروا، والله الله فى الجهاد باموالكم و انفسكم و السنتكم فى سبيل الله. عليكم باالتواصل و التباذل، و اياكم و التدابر و التقاطع، لا تتركوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فيولى عليكم شراركم، ثم تدعون فلا يستجاب لكم... [ نهج البلاغه عبده، وصيت280. ]

اى فرزندانم! شما را به تقواى خداى تعالى و اطاعت او مى خوانم، دنيا را طلب نكنيد و
بر هيچ كسى فزونى نجويى، سخن حق بگوييد، اگر چه به زيان شما باشد، بر يتيمان رحم و مروت داشته، بايد، مسكين را طعام دهيد، گرسنگان را سير كنيد. دشمن ظالم و ياور مظلومان باشيد، در راه حق و صراط هدايت از ملامت نادانان نرنجيد.

پس روى به محمد حنفيه كرد و گفت: اى پسرم شنيدى كه برادران تو را وصيت كردم، تو را هم وصيت مى كنم، احترام دو برادر حسن و حسين عليه السلام را نگه دار و بدون مشورت و نظر آنان كارى انجام نده.

سپس رو به حسن و حسين عليه السلام كرد و فرمود: حسن جانم، حسين عزيزم شما دو تا را هم وصيت مى كنم در حق برادران و خواهرانتان مهربانى كنيد و بدانيد پدرتان آنها را دوست دارد. پس مثل پدرتان آنان را دوست بداريد.

در اصلاح ذات البين و رفع اختلاف فاميلى جد و جهد كنيد، از رسول خدا شنيدم، كه اصلاح ذات البين از نماز و روزه با ارزش تر است، بستگان و خويشان را عزيز داريد و حال آنان را مراعات كنيد كه اين عمل، حساب روز قيامت را سهل و آسان مى كند. يتيم نوازى كنيد و در حق آنان احسان و نيكويى كنيد، چون وصيت پيامبرتان است. الله، الله، قرآن متروك نشود و هيچ كس در عمل به آن از شما سبقت نگيرد. نماز را پاس داشته و بر پا داريد، چون نماز عمود خيمه دين است. زكات را فراموش نكنيد چون زكات خاموش كننده غضب الهى است. به روزه ماه مبارك رمضان همت گماريد، كه روزه سپر آتش دوزخ است. به مناسك حج و آداب آن قيام كنيد كه حج از دستورات شريعت است. اى اهل بيت من! از بر و تقوا استعانت جوييد، ظالم و گناهكار را هرگز يارى ندهيد. خداوند شما را حفظ كند و سنت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله را در ميان شما زنده نگه دارد. استغفر الله لى ولكم.

در روز بيست يكم ماه رمضان، كه چون وفات حضرت نزديك شد ام كلثوم در كنار پدر بود، على عليه السلام فرمود: دخترم درب منزل را ببند، حسن عليه السلام مى گويد نزديك در نشسته بودم آوازى شنيدم مى گفت: افمن يلقى فى النار خير ام من ياتى آمنا يوم القيامه. [ فصلت:40. ]

پس آوازى ديگر شنيدم، گفت: پيغمبر وفات يافت و اينك على بن ابى طالب عليه السلام را
كشتند، امروز ركن اسلام خراب و ويران شد.

چون نگاه به پدر كردم، از دنيا فارق شد، و به ديار بقاء شتافت.

امام حسن عليه السلام مى فرمايد: كفن آماده كرديم و باقى مانده حنوط رسول الله را آورديم، من و برادرم حسين غسل مى داديم و محمد حنفيه آب مى ريخت پس از كفن كردن در تاريكى شب به جايگاهى كه غرى نام داشت برديم و دفن كرديم.

خطبه امام حسن بعد از دفن پدر


سحرگاه همان روز حسن بن على عليه السلام نماز جماعت را امامت نمود و بعد از نماز بر منبر نشست و اين خطبه كوتاه را ايراد فرمود:

اى مردم! هر كسى مرا مى شناسد، كه مى شناسد و هر كسى مرا نمى شناسد، اسم خود را بيان مى كنم تا بداند و بشناسد. اى مردم! در اين شب مردى را در خاك دفن كرديم كه اولين و آخرين و جميع خلايق از نظر علم و حلم به او نرسند، در كنار محمد مصطفى صلى الله عليه و آله مجاهدت هاى بسيار كرد هر گاه به دستور پيامبر به پيكار با كفار در ميدان جنگ حاضر مى شد، جبرئيل در يمين [ يمين: سمت راست. ] او و مكائيل در يسار [ يسار: سمت چپ. ] او بود. پيوسته پيروزى به دست او بود. اى مردم! از درهم و دينار طلاى سرخ و سفيد چيزى به جا نگذاشته، فقط هفت صد درهم براى خريد خادمى براى خواهرم ام كلثوم كنار گذاشته بود، و كه آن هم به من دستور داد به بيت المال بسپارم.

بعد از شهادت آن حضرت، ابن ملجم مرادى، آن شقى اول و آخر را آوردند و با يك ضربت شمشير به مالك دوزخ سپردند. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

زمستان1379 ه.ش

احمد روحانى

/ 30