کلام جاودانه

محمدرضا حکیمی

نسخه متنی -صفحه : 26/ 2
نمايش فراداده

پيشگفتار

انسانها، همه، بر دو گونه اند:

هادى،

هابط.

انسان هادى "كه براى هدايت فرستاده شده است"، نفس مطهر و معصومى است كه صاحب نور هدايت است، و رمز هدايت و راز نجات در نزد او است. و انسان هابط "كه در مغاك تاريك خاك در افتاده و به هبوط دچار گشته است"، همه ى بشريت سرگشته در وادى ضلالت و اوهام است، يعنى انبوها انبوه انسانى كه هر كس از آنان در دامن انسان هادى آويخت، و هدايت او را شناخت، و به تعاليم او عمل كرد، به رهايى رسيد و رستگار شد، و گرنه، نه...

پس، انسان هادى، همان نفس قدسى معصوم است كه از سرادق عالم ربوبى، براى هدايت انسان، بدين جهان مى آيد، و در واقع، حقيقت كليه ى او مانند حقيقت كليه ى قرآن كريم نازل مى شود تا بتواند در دسترس بشر قرار گيرد، و انسانها را با تزكيه و تعليم، به هدايت اعظم و عبادت اكمل و قرب اتم راهبر گردد. [ و روشن است كه لازمه ى قرب اتم، حب كامل است "بر حسب استعداد و مجاهدت هر فرد". و حقيقت ايمان در مرحله ى كمال همان حب است: دوست داشتن، دوست داشتن خدا و دوست داشتن خلق خدا. و لازمه ى دوست داشتن خدا عبادت است، و لازمه ى دوست داشتن خلق خدمت.... ]

در اسلام، انسان هادى، پس از نفس الوهى پيامبر اعظم و اكرم ص، همان كسانند كه در حديث نبوى و مسلم ثقلين [ حديث ثقلين از احاديث مسلم است. دانشمندان و حافظان حديث از اهل سنت نيز آن را با اسناد معتبر نقل كرده اند، و سخنانى بسيار مهم درباره ى معنى و شرح و اهميت آن گفته اند، از اينگونه كه چون قرآن تا قيامت باقى است، پس هميشه از عترت نيز يك تن كه عدل قرآن باشد و مشكات هدايت، در جهان باقى خواهد بود . رجوع شود به مجلدات حديث ثقلين، از كتاب عظيم عبقات الانوار، تاليف علامه ى مجاهد، مرزبان بزرگ حماسه ى جاويد، حضرت ميرحامد حسين هندى "م: 1306 ه. ق". ]، عدل و لنگه ى قرآن كريم قرار گرفته اند.

انسان هادى- ناگزير- معصوم است. علم صحيح، ملازم با عصمت است و عصمت ملازم با علم صحيح، قرآن كريم، مجموع كلى علم صامت است، و انسان هادى، مجموع كلى علم ناطق.

او، يا پيامبر است "مدينه ى علم"، يا وصى پيامبر "باب مدينه ى علم". و على ع خود باب و در اين شهر "جايگاه جامع" علم است "انا مدينه العلم و على بابها" [ براى ديدن مدارك بسيار اين حديث مسلم و مشهور، از طريق اهل سنت، رجوع شود به كتاب عظيم الغدير، ج 6، ص 77 -61، از چاپ بيروت. ]

  • منم شهر علم و عليم در است درست اين سخن گفت پيغمبر است

  • درست اين سخن گفت پيغمبر است درست اين سخن گفت پيغمبر است

و هر چه از اين علم "پس از آنچه از پيامبر اكرم ص رسيده است" به هر كس و به هر جاى برسد، از افاضه ى اين وصى خواهد بود و سپس ديگر اوصيا- چنانكه در احاديث نبوى بدان تصريح گشته است.

پس علم صحيح [ علم صحيح، تعبيرى است كه از سخن حضرت امام محمدباقر ع گرفته شده است، و حديث آن خواهد آمد. همين تعبير را در اين مقاله اصطلاح قرار مى دهيم براى اشاره به علم واقعى و راستين، و خود تعبيرى بسيار غنى و گوياست. ] و علم حقيقى و حقيقت علم "شناخت درست همه ى حقيقتهاى عالم، از ثابت و زايل، در زمان و ماوراى زمان، به وجهى كه مستلزم قدرت نيز باشد"، در قرآن كريم است و در سينه ى معصوم، يعنى انسان هادى، انسان حامل نور هدايت. و در اين جهان كه نشئه ى ظهور ظلمت است، و سراى طبيعت است، و مقطع تراكم حجب "پرده ها و پوششها" است، تنها نور است كه قدرت راهنمايى دارد و مى تواند هدايت كند، و آنچه از نور باشد. از اين روست كه هدايت حقه و راهنمايى راستين، تنها و تنها، در قرآن كريم است "قد جاءكم من الله نور..." [ سوره ى مائده "5"، آيه ى 15. ] و در تعاليم معصوم "كلامكم نور" [ زيارت جامعه. ] و از همينجاست كه شرح و تفسير هدايت كليه ى قرآنى "تبيين خط قرآنى، در علم و عمل، يعنى خط شناختى و خط سلوكى و اقدامى فردى و اجتماعى، تربيت فرد قرآنى و ساختن جامعه ى قرآنى"، جز از طريق معصوم و به دست او- كه عدل قرآن است و واجد مجموع علم قرآنى "علم تنزيل، علم تاويل، علم حروف مقطعه، و..." است- تحقق راستين نخواهد يافت، به نص قرآن كريم كه فاسئلوا اهل الذكر... [ سوره ى نحل "16"، آيه ى 43، سوره ى انبيا "21"، آيه ى 7. روايت شده است از على ع كه فرمود: نحن اهل الذكر- آن اهل ذكر و اهل قرآن كه بايد علم قرآنى را از آنان آموخت ماييم- تفسير مجمع البيان، ج 7، ص 40. نيز رجوع شود به تفسير برهان و تفسير نورالثقلين. ] و به نص حديث ثقلين كه ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا....

پس آن كسان كه مى پندارند كه از هدايت قرآنى بى دلالت معصوم بهره ور گشته اند و به قسطاس مستقيم دست يافته اند و نيازى به معصوم ندارند، و با اين وصف، به حيات دينى رسيده اند، در درون تاريكستان روح مرده ى خويش، از حيات حقيقى محرومند "تا چه رسد به احياء"، و در ظلمات اوهام خويش و معلومات و مصطلحات خويش "ظلمات بعضها فوق بعض" غرقند و غافل [ رجوع شود به جلد چهارم كتاب بيان الفرقان، تاليف متاله بزرگ خراسان در روزگار اخير، و سومين آموزگار گرانقدر مكتب تفكيك، عالم ربانى و معارف شناس بزرگ قرآنى، حضرت شيخ مجتبى قزوينى خراسانى "1318 ه. ق- 1386 ه. ق". ] و از سر غفلت مغرور. حيات تن به آب است و هوا، و حيات روح به علم است و دلالت. [ در كلمه ى دلالت و بار محتوايى آن دقت شود. علم- در واقع- آن است كه تعلم من ذى علم "آموختن از دارنده ى علم حقيقى" باشد و به دلالت او و تبيين او. در اين صورت است كه علم است و آثار علم صحيح از آن براى نفس عالم پديد مى آيد، و از او به ديگران مى رسد. و در حقيقت، متعلم بدينگونه، متعلم على سبيل نجاه "رهيافته به رستگارى" خواهد بود. و عالم ربانى، در اين مقام، همان انسان هادى است. ] علم در قرآن است و دلالت "به چگونگى اين علم و راه رسيدن به آن" در نزد معصوم. و هر چه جز اين باشد، تاريكى است و گمراهى، و ظلمت است و ضلالت، و عدم وصول است به توهم وصول، و گرفتارى در دام صنعت و اصطلاح است به تصور علم، و تسويلات و آراسته هاى نفسانى است كه از خويگر شدن "تانس" با آن صناعات و اصطلاحات پديد مى آيد و غرور كاذب مى آفريند.

و اينك سخنى درباره ى نهج البلاغه، كلام جاودانه اى كه خود شمه اى است از تعاليم انسان هادى، و على لكل قوم هاد.

و اين سخن در يك مدخل و هشت شناخت و سپس يك تذييل، معروض مى افتد.

مدخل

خاموشى

سخن گفتن درباره ى سخن على نيز دشوار است، به همان اندازه كه سخن گفتن درباره ى خود على ع...

اين كلام جاودانه را، جاودانه كلامى بايد تا آن را بشناساند، و در سرايش عظمتهايش روزگار بگذارد. اينجا پهنه اى، و ژرفايى، و عظمتى است بيگانه با نهايتها. چه بيشمار انديشمندان و فرزانگان و ژرفنگرانى كه خاموش ماندن را سخته تر دانستند و سكوت را گوياتر شمردند، و چه بسيار فرهيختگان و سخنوران و شاعران، كه قهرمانان بزرگ و پيروز پهنه هاى سخن و سخنورى بودند، ليكن در اين پهنه ى بيكران و عرصه ى سترگ نيارستند پوييد...

هنگامى كه به ابوالطيب متنبى- شاعر بزرگ عرب- مى گويند: چرا در ثناگسترى على چيزى نمى سرايى؟ مى گويد:

و صفات ضوء الشمس تذهب باطلا.

- درباره ى خورشيد چه بگويم؟ خورشيد، يعنى خورشيد...

يكى از دوستان فاضل [ حجت الاسلام آقاى شيخ عبدالحسين معزى تهرانى. ] به مناسبتى- همى از من خواست تا درباره ى نهج البلاغه- كلام جاودانه ى على ع- گفتارى تقرير كنم، و سخنى بگويم، و در اين مقوله مقاله اى بنگارم. و من هر بار- به عذرى- از كنار اين كار مى گذشتم... تا اينكه شبى در خلال سخن گفت: ما تو را در رده ى شيفتگان على به شمار مى آوريم، پس چگونه در اين باره خاموشى؟. و من نمى دانستم چه بگويم، و دردى كه جان متنبى و همانندان متنبى را آكنده مى داشت... و هم اكنون جان مرا آكنده مى دارد، چسان در ميان نهم: درد عجز و ناتوانى، در برابر عظمت ياد على و ياد سخن على؟...

عذر نامه خاموشان

من خود مى دانستم كه اين خاموشى از چيست؟ من كمتر از متنبى مات عظمتهاى على ع نيستم... بلكه آنچه را من، با واژه ى عظمت، درباره على ع ياد مى كنم، از مقوله اى است جز آنچه متنبى و امثال متنبى را مبهوت ساخته است. آرى، من از سر عمد، در اين سكوت مبهوت گون خويش غرق بودم:

  • و تركت مدحى للوصى تعمدا و اذا استطال الشى ء قام بنفسه و صفات ضوء الشمس تذهب باطلا

  • اذ كان فضلا مستطيلا شاملا و صفات ضوء الشمس تذهب باطلا و صفات ضوء الشمس تذهب باطلا

- من از ذكر مدايح وصى پيامبر، بعمد، خاموش نشسته ام، چه نمى توان جهانى را در بيانى گنجانيد.

آن عظمت كه به ذات خويش قائم است چه نيازى به مدح دارد، آيا بيهوده نيست معرفى آفتاب عالمتاب؟

اين واژه هاى سرشار از شور، سرشار از شعور، سرشار از عجز، سرشار از درد، سرشار از فروتنيهاى بحق، و سرشار از شيفتگى و اعجاب، عذرنامه ى شاعر عرب است، متنبى، قطره اى كه به او گفته اند تا در ثناى اقيانوس سخن بگويد، و ذره اى كه از او خواسته اند تا فضايل خورشيد را بسرايد...

و نه تنها شاعران، كه ديگر متفكران و عالمان و مفسران و محدثان و فيلسوفان و متكلمان و اديبان بزرگ نيز سخنانى در همين مايه بر زبان آورده اند، از اين جمله يكى ابواسحاق نظام بصرى است. يكى از دوستان كتابفروش ابوعثمان جاحظ مى گويد: از جاحظ [ از اديبان و نويسندگان بزرگ عرب و متكلم معتزلى معروف "م: 255 ه. ق". ] شنيدم كه اين سخن را از گفته ى استاد خويش ابواسحاق نظام نقل مى كرد:

على بن ابى طالب- عليه السلام- محنه على المتكلم: ان وفاه حقه غلا، و ان بخسه حقه اساء... [ امالى، شيخ طوسى، ج 2، ص 201. ]

سخن گفتن درباره ى على بن ابيطالب ع، مايه ى گرفتارى غريبى است، اگر گوينده درباره ى او سنگ تمام بگذارد به غلو افتد، و اگر حق او را كم گيرد بى ادبى باشد....

و من نمى يارستم آفتاب جهانتاب سخن على ع را نيز معرفى كنم، كه سخن على ع بخشى است از شعاع كرانه ناپيداى وجود على...

آنجا كه خوشه پروين آويخته است

اين [ يعنى شناخت مقام امام معصوم، و وصى پيامبر اكرم ص، و خليفه ى خدا در زمين، و انباز كتاب خدا، "قرآن"، و مربى راستين انسان ] موضوعى است كه بايد آن را در ميان نهاد و تا آنجا كه مجال است شناساند- يعنى تا آنجا كه گوينده و شنونده توانايى معلوماتى و استعداد ادراكى دارند- و چنان نيست كه برخى ساده بينان و سطحى نگران، يا ناآگاهان از اينگونه شناختها و معارف، يا شور زدگان هدايت جوانان بگويند، كلام على را و- بطور كلى- پيشوايان را و گفتار و كردار آنان را، چنان بالا نبريد كه از دسترس دور باشند و دور مانند... ما بالا نمى بريم، خود بالايند و والا، و واقعيت اين است: بحيث النجم من يد المتناولين... آنجا