کرامات العلویه

علی میرخلف زاده

نسخه متنی -صفحه : 132/ 18
نمايش فراداده

1) خرجى ما را آقا رساند

عالم متقى مرحوم حاج ميرزا محمد صدر بوشهرى نقل فرمود: هنگامى كه پدرم مرحوم حاج شيخ محمد على از نجف اشرف به هندوستان مسافرت نمود، من و برادرم شيخ احمد در سن شش، هفت سالگى بوديم. اتفاقا سفر پدرم طولانى شد، بطوريكه آن مبلغى را كه براى مخارج به مادرم سپرده بود تمام شد و ما بيچاره شديم.

طرف عصر از گرسنگى گريه مىكرديم و به مادر خود چسبيديم، مادرم بمن و برادرم گفت وضو بگيريد و لباس پاك بپوشيد. ما همين كار را كرديم از خانه بيرون آمديم تا وارد صحن مقدس شديم، مادرم گفت من در ايوان مىنشينم شما بحرم حضرت على عليه السلام برويد و به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بگوئيد پدر ما نيست و ما امشب گرسنه ايم و از حضرت خرجى بگيريد و بياوريد تا براى شما تدارك كنم.

ما وارد حرم شديم سر بضريح گذاشته عرضكرديم، پدر ما نيست و ما گرسنه هستيم. دست خود را داخل ضريح نموده. گفتيم خرجى بدهيد تا مادرمان شام تدارك كند.

مقدارى گذشت اذان مغرب را گفتند و صداى قدقامت الصلوة را شنيدم من ببرادرم گفتم حضرت على عليه السلام مىخواهند نماز بخوانند (بخيال بچگى گفتم حضرت نماز جماعت مىخوانند) پس گوشه اى از حرم نشستيم و منتظر تمام شدن نماز شديم. كمتر از ساعتى كه گذشت شخصى مقابل ما ايستاد و كيسه پولى بمن داد و فرمود: بمادرت بده و بگو تا پدر شما از مسافرت بيايد هرچه لازم داشتيد بفلان محل مراجعه كن.

بالجمله فرمود: مسافرت پدرم چند ماه طول كشيد و در اين مدت ببهترين وجهى مانند اعيان و اشراف زادگان نجف معيشت ما اداره مىشد تا پدرم از مسافرت برگشت.


  • شده ام گداى درت چه در اين جهان ودرآن جهان يل صف شكن بگه غزا يم بخشش كرم و سخا تو باولياء همه سرورى، تو بانبياء همه رهبرى دم ذوالفقار تو شعله كش خصم دون تو در طپش شده تاج فرق تو اِنّما، بنموده مدح تو كبريا مه و مهر گر شده بر ضياء، بود از ضياى تو يا على

  • بودش شرف بهمه شهان يقين گداى تو يا على وصىّ نبىّ، ولىّ خدا كه بود سواى تو يا على ز سماء گرفته الى ثرى، شده از نواى تو يا على تن دشمنان تو مرتعش، گه غزاى تو يا على مه و مهر گر شده بر ضياء، بود از ضياى تو يا على مه و مهر گر شده بر ضياء، بود از ضياى تو يا على