کرامات العلویه

علی میرخلف زاده

نسخه متنی -صفحه : 132/ 26
نمايش فراداده

2) دشمنى با على عليه السلام

يكى از شيعيانى كه در شهر موصل (عراق) زندگى مىكرد نقل فرمود: يك روز تصميم گرفتم كه به مكّه معظمه بروم براى خدا حافظى و حلال بودى به منزل همسايه ام كه از اعيان و اشراف موصل بود رفتم او يكى از دشمنان سرسخت آقا حضرت على عليه السلام بود، اما چون همسايه ما بود و حق همسايگى بر ما داشت، به خانه اش رفتم و گفتم: من مىخواهم به مكه و مدينه بروم، اگر كارى دارى بگو تا برايت انجام دهم و يا چيزى مىخواهى كه از آنجا برايت بياورم

او رفت و قرآنى را آورد و گفت: به اين قرآن قسم بخور كه به خواسته ام عمل مىكنى! گفتم: قسم مىخورم كه اگر توانستم، عمل نمائيم.

گفت: وقتى كه به مسجد النّبى، سر قبر پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم رفتى به حضرت بگو آيا براى فاطمه زهرا(عليها السلام) شوهر قحطى بود كه او را به على عليه السلام دادى! مردى كه جلوى سرش مو نداشت... چرا چنين كردى! از او خدا حافظى كردم به مكه و مدينه رفتم و بعد از مدتى اين پيغام را فراموش كردم. تا آنكه در آخرين روز اقامتم در مدينه به مسجد النبى صلّى الله عليه وآله وسلّم رفتم ناگهان پيغام بيادم آمد و گفتم: يا رسول اللّه، شرمنده ام ولى همسايه ام مرا سوگند داده است كه چنين بگويم.

شب در عالم خواب، حضرت على عليه السلام را در خواب ديدم. حضرت مرا با خود به موصل به خانه همسايه ام بُرد. همسايه ام در خواب بود.

حضرت لحاف را از رويش كنار زد و با كاردى كه در درستش بود گلوى همسايه را بريد، سپس كارد خونين را با لحاف پاك كرد. بطوريكه دو خط قرمز براى نشانه روى لحاف باقى ماند. پس از آن با دست مباركش سقف اتاق را بلند كرد و كارد خونين را در گوشه ديوار گذاشت. از خواب پريدم و ماجرا را براى همراهانم تعريف كردم و تاريخ ماجراى را ثبت نمودم، وقتى موصل برگشتم از احوال همسايه ام پرسيدم، گفتند: او در فلان شب به قتل رسيده است. و چون قاتلش معلوم نشده است تعدادى از همسايگان را براى تحقيق دستگير كرده اند.

به همسايه هايم گفتم بيائيد نزد حاكم برويم و ماجرى را نقل كرده واين بيچاره ها را از زندان نجات دهيم.

نزد حاكم رفته و ماجرى را بيان كرديم. تمام دوستان هم نيز شهادت دادند و تاريخ خواب را بيان كردند و گفتند كه دو نشانه موجود است يكى دو خط خون روى لحاف و ديگرى، چاقو كه در فلان قسمت سقف است.

حاكم خودش آمد و نشانه ها را ديد. سپس دستور داد كه همسايگان را آزاد كنند بر اثر اين معجزه عده زيادى از مردم موصل شيعه شدند و فاميل هاى مقتول نيز از مذهب خود دست برداشتند و جز و دوستداران و محبين آقا على اميرالمؤمنين عليه السلام شدند.


  • من حقير چسان دم زنم ز نام على سزد كه فخر كند بر شهنشان جهان براى مقام وصف مقام و بزرگيش اين بس خوش آنكه راه على پويد و خدا جويد بزير گنبد گردون و چرخ مينائى هميشه نام على هست افتخار بشر كلام نغز على راز گوش جان بشنو چرا كه هست كلام خدا كلام على

  • كه هست عقل ملك مات در مقام على كسيكه از دل و جان مىشود غلام على كه پشت چرخ شود ختم باحترام على خوش آنكسى كه بود پيرو مرام على نزاد مادر گيتى پسر چو امام على كه راه و رسم حقيقت بود مرام على چرا كه هست كلام خدا كلام على چرا كه هست كلام خدا كلام على