2) جايزه مداح على عليه السلام
عضدالدوله، مقتدرترين سلطان آل بويه بود. آل بويه خاندانى ايرانى و شيعه بودند و نزديك به يك قرن با اقتدار كامل حكمروايى كردند قرن چهارم هجرى كه دوران حكمروايى آنان بود، از دوران خوش و آزادى شيعيان در عراق به شمار مىرود.عضدالدوله گنجى پيدا كرده بود، به همين خاطر در سال سيصد هجرى قمرى (مسعود بن آل بويه) را به نجف اشرف فرستاد تا قبر مرقد شريف و مقدس آقا اميرالمؤمنين على عليه السلام را تعمير و ترميم كند.مسعود به نجف رفت و مشغول ساختن قبّه و بارگاه و تاءسيسات گرديد، در آن زمان شاعرى بنام (حسين بن حجّاج) زندگى مىكرد، وى از فصيحترين شاعران عرب و شيعه اى پاكباخته و شجاع بود، او بمناسبت ساخته شدن بارگاه شعرى سرود و براى خواندن آن بنجف رفت.در مجلسى كه مسعود و سيد مرتضى حضور داشت (سيد مرتضى علم الهدى از بزرگترين علماى شيعه است. وى شاگرد شيخ مفيد و استاد شيخ طوسى است. پس از فوت شيخ مفيد نقابت و رهبرى شيعيان به وى رسيد، وى برادر سيد رضى است كه نهج البلاغه را جمع آورى كرده است) حسين قصيده اش را خواند (اى صاحب قبّه سفيد در نجف) شعر او قصيده عجيبى بود، تمام فضائل آقا اميرالمؤمنين على عليه السلام را در اين اشعار جمع كرده بود، هر بيت شعرش چشمان شيعيان را روشن و چشم دشمنان را كور مىساخت.بالاخره در ادامه شعر به جائى رسيد كه طعن بر خلفا و بر خلاف (تقيه) بود، بهمين دليل سيد مرتضى فريادى زد و گفت كافى است ديگر نخوان....حسين با ناراحتى مجلس را ترك كرد زيرا به جاى اينكه به او آفرين گفته شود و جايزه دهند، برسرش فرياد كشيده و او را از خود رانده بودند، او محزون و غمگين به خانه رفت.شب در عالم رؤيا آقا حضرت على عليه السلام را ديد حضرت به او فرمود: اى پسر حجاج ناراحت نباش، من براى جبران خطا دستور دادم كه فردا سيد مرتضى نزد تو بيايد. وقتى كه او آمد سرجايت بنشين تا احترامت نگاه داشته شود.سيد مرتضى عالمى بزرگوار و بلند مرتبه و رهبر شيعيان و مورد علاقه معصومين (عليهم السلام) بود، شب در خواب، جدش حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را ديد كه ناراحت و خشمناك است، عرضكرد: اى مولاى من، من فرزند و مخلص شما هستم چرا از دست من ناراحت هستيد؟حضرت فرمود: چرا دل شاعر ما را شكستى فردا مىروى و از او عذر خواهى مىكنى. در ضمن سفارش او را به آل بويه مىنمائى تا جايزه فراوانى به او بدهند.شاعران اهلبيت (عليهم السلام) هميشه جانشان را در كف دستشان گرفته بودند و با هر بيت شعرى كه مىگفتند تيرى به قلب دشمنان مىافكندند و كينه و غضب دشمنان را به جان مىخريدند، هميشه جانشان در خطر بود بهمين خاطر هميشه مورد علاقه اهلبيت (عليهم السلام) بودند.روز بعد، سيد مرتضى برخاست و به در خانه حسين رفت و در زد حسين از درون خانه فرياد زد، درباز است، اما آن آقائى كه شما را به اينجا فرستاده است به من هم امر كرده است كه از جايم برنخيزم.سيد پاسخ داد شنيدم و اطاعت كردم. پس وارد خانه شد و معذرت خواست و حسين را نزد مسعود برد و معرفى اش كرد و فرمود: كه وى مورد نظر آقا اميرالمؤمنين على عليه السلام است و مسعود نيز برايش جايزه مقرّرى تعين كرد.
تا زنده ام بجهان، گويم ثناى على
شور و نشاط درون، ز اندازه گشته برون
گر در على نگرى، بينى به جلوه گرى
او برتر از بشر است، از طينتى دگر است
ايمان ثمر ندهد، طاعت اثر ننهد
امن و امان همه است، روح و روان همه است
در گوش جان همه است، دانم نداى على
جانم فداى على، جانم فداى على
كافتد ز پرده برون امشب لقاى على
در قالب بشرى، ذات خداى على
پوشيده از نظر است، قدروبهاى على
جان از بلا نرهد، جز با ولاى على
در گوش جان همه است، دانم نداى على
در گوش جان همه است، دانم نداى على