4) دعاى قهوه چى
در زمان مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطا رضوان اللّه عليه كه يكى از علماى بزرگ نجف اشرف بود، قحطى عجيبى شد. مردم محتاج باران شدند. بحضور شيخ آمده از او خواستند دعا كند. شيخ جعفر آمد ميان حرم و كنار ضريح مقدّس آقا اميرالمؤمنين على عليه السلام شروع بدعا و تضرع و زارى نمود و عرض كرد اى مولاى من مردم محتاج باران هستند با اين همه نماز و دعا خداوند اثرى بر دعاهاى مردم نمى گذارد از خداوند بخواه عنايّتى بفرمايد.در اثر دعا وزارى زياد كنار ضريح خوابش برد. آقا على عليه السلام كنار بالينش تشريف آوردند و فرمودند: اى شيخ جعفر يك مرد قهوه چى در بين راه كوفه به اين نام است برو پهلوى او و بگو بيايد در مراسم دعا شركت كند تا خدا باران رحمتش را بر مردم نازل كند.شيخ جعفر از خواب بيدار شد و آمد بين راه كوفه و نجف ديد يك دكان قهوه خانه در آنجاست و مرد قهوه چى را يافت رفت داخل قهوه خانه نشست تا شب شد، مرد خواست درب قهوه خانه را ببندد كه شيخ فرمود امشب مىخواهم ميهمان تو باشم و مرد هم قبول نمود. شيخ شب را تا صبح بيدار بود كه ببيند اين مرد قهوه چى چه عملى را انجام مىدهد كه اينقدر مورد عنايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است.شب صبح شد ديد اين مرد قهوه چى فقط نماز عادى خودش را مىخواند و دائم الذكر هم كه نيست و بقدر متعارف عبادت مىكند شيخ آمد نزد قهوه چى ايستاد و فرمود: اى مرد توجه كن كه مولا على عليه السلام تو را وسيله استجابت دعا قرار داده است علت اين ارزش را بگو؟عرض كرد: من شاگرد قهوه چى بودم مادرم مىگفت آرزو دارم تو را داماد كنم. پولى جمع كرده بمادرم دادم دخترى را برايم خواستگارى نمود مقدمات عروسى من مهيا شد، شب زفاف ديدم عروس خيلى متوحش است به او گفتم چرا ناراحتىگفت: داستانم را نقل مىكنم مىخواهى مرا بكشى، بكش و مىخواهى ببخشى ببخش من سرمايه بكارتم را از دست داده ام و حالا حامله هستم و هيچكس جز خدا نمى داند.من گفتم خداوندا حالا بهترين وقت است كه من براى رضاى تو از اين موضوع صرف نظر كنم و پرده آبروى اين زن را نَدِرَم (يا سَتّار العيوب) اى كسى كه پرده روى عيوب و بديها مىپوشانى اى خدا، تو هم روى عيب ما را بپوشان و از سر تقصير ما در گذر، هيچ نگفتم مگر اينكه قول به همسرم دادم كه چنانچه تا بحال كسى ندانسته از حال ببعد هم كسى نخواهد دانست و فردا صبح هم اظهار رضايت كردم تا بحال هم با آن زن زندگى مىكنم احدى جز خدا ماجرا را نمى داند.شيخ جعفر مىگويد: اى مرد بحق خدا عملى بزرگ انجام دادى و تسليم خدا نمودى حالا بيا دعا كن كه آقا على عليه السلام فرموده كه دعاى تو مستجاب است.قهوه چى دست بطرف آسمان بلند كرد و گفت: خدايا مردم محتاج رحمت تواند آقا على عليه السلام پيغام داده من دعا كنم از پيشگاه با عظمت تو براى خود و مردم طلب عفو مىكنم و در خواستم اينست كه باران رحمت خويش را نازل فرمايى.هنوز دستهاى مرد قهوه چى بلند بود كه ابرها در آسمان ظاهر شد و باران شديدى باريد.
تا صورت پيوند جهان بود على بود
شاهى كه ولى بود و وصى بود على بود
آن كاشف قرآن كه خدا در همه قرآن
آن قلعه گشائى كه در قلعه خيبر
آن گُرد سرافراز كه اندر ره اسلام
آن شير دلاور كه براى طمع نفس
برخوان جهان پنجه نيالود على بود
تا نقش زمين بود و زمان بود على بود
سلطان سخا و كرم وجود على بود
كردش صفت عصمت و بستود على بود
بركند بيك حمله و بگشود على بود
تا كار نشد راست نيا سود على بود
برخوان جهان پنجه نيالود على بود
برخوان جهان پنجه نيالود على بود