سيد جليل عالم عامل سيد نصراللّه مدرس كربلائى نقل نمود: يك بنده خدائى چند گاو را نزديك اعرابى بطور امانت سپرد. پس از برگشت مطالبه حقش را نمود ولى آن اعرابى انكار وقايع نمود. آن بنده خدا وقتى انكار اعرابى را ديد خيلى ناراحت شد فكرى نمود و به اعرابى گفت ؛ پس بيا برويم نزد قبر آقا على عليه السلام سوگند ياد كن كه من گاوها را نگرفته ام آن وقت من با تو كارى ندارم. هر دو نزد ضريح آقا اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند وقتى كه بروضه مقدّس حضرت تشريف آوردند، آن اعرابى بدروغ سوگند ياد نمود. كه اين شخص از من گاوى طلب ندارد.
تا اين جمله را گفت ؛ تمام اعضاء بدن بى حس شده و نقش زمين گرديد، مردم ريختند كه او را حركت دهند و از زمين بردارند نتوانستند تا اينكه آن مرد اعرابى اقرار به حقيقت نمود و از حضرت و آن مرد معذرت خواست تا توانست از زمين جدا گردد.