الـبـتـه بـهره جويى حكمرانان از فقه و شريعت براى تاءمين منافع حكومت و نظام پديدارى تازه و بـى سـابقه در تاريخ اسلام نبوده است .
بلكه اين درختى است كه بذر آن دراواخر دوران دو خليفه نـخـستين افشانده شد, نخستين ميوه هايش در دوران اموى رخ نمود و سرانجام به طور كامل در دوره عـبـاسـيـان بـه بار نشست .
هر كس نامه محمد نفس زكيه به منصور را بخواند بيقين بدين مـى رسـد كـه او با خليفه عباسى در مفاهيم دينى نزاع داشته است و محمد مدعى بوده كه وى به حـكـومـت سزاوارتر است , چرا كه همو ازخاندان پيامبر(ص ) است .
در نامه نفس زكيه در پاسخ به امان نامه منصور چنين آمده است : حق از آن ماست و شما اين حكومت را به نام ما مدعى شده ايد, به كمك شيعيان ما براى ستاندن آن بـرخـاسـته ايد و به بركت ما از آن بهره مند شده ايد.
پدر ما على وصى و امام بود.
اينك در حالى كه فرزندان او زنده اند چگونه شما ولايت را از او به ارث برده ايد؟ مـهدى در جايى ديگر از نامه بدين افتخار مى كند كه به فاطمه دختر رسول خدا(ص ), به خديجه ام المؤمنين , و به حسن و حسين دو نوه پيامبر خدا(ص ) منسوب است .
نـفس زكيه در جايى ديگر از نامه امانى را كه منصور به وى عرضه داشته به ريشخند گرفته است .
عـلـت اين ريشخند نيز آن است كه منصور به پيمان شكنى معروف بود و نفس زكيه اين را بخوبى مى دانست .
منصور پيشتر دو بار با محمد نفس زكيه بيعت كرده بود: يك باردر مسجدالحرام و بار ديگر هنگامى كه محمد از خانه اش بيرون آمد و وى افسار اسب اورا گرفت و گفت : اين مهدى ما اهـل بـيـت است ((623)) محمد در نامه خود بدين حقيقت اشاره كرد و نوشت : من بيش از تو به حكومت سزاوار و بر پيمان پايدارم , چرا كه تو خودپيشتر همان پيمان و امانى را با من سپردى كه با ديـگران سپرده بودى , اينك چه امانى به من مى دهى ؟ امان ابن هبيره ؟ يا امان عمويت عبداللّه بن على ؟ يا امان ابومسلم ؟ چـون ايـن نامه نفس زكيه به منصور رسيد وى خشمگين شد و برآشفت و در اين انديشه رفت كه هـمـه دسـتـاويزهاى نفس زكيه را او بستاند و همه مفاهيمى را كه طالبيان بدان استناد مى كنند ديگرگون سازد, مفاهيمى از اين قبيل كه طالبيان فرزندان فاطمه اند,واجب است خلافت در اين خاندان باشد, و پيامبر(ص ) به على (ع ) براى دوران پس ازخود وصيت كرده است .
تاءكيد منصور بر اين سياست بويژه آن هنگام بيشتر مى شد كه دريافته بود مردم به او و همدستانش به عنوان جمعى سـاربـان و شـتـربان مى نگرند.
براى نمونه در نامه منصور به عموى خود عبدالصمد بن على آمده اسـت : ما در ميان مردمانى هستيم كه ديروز ما را در جامه ساربانان ديدند و امروز جامه خلافت بر مامى بينند ((624)) به هر روى , منصور در پاسخ اين نامه نفس زكيه آهنگ ديگرگون كردن مفاهيم دينى مورد استناد او را آشكار ساخت و بر اين مسائل تاءكيد كرد:
1 - نـفـس اين كه نفس زكيه فرزند رسول خداست , به استناد آن كه خداوند فرموده است : محمد پـدر هـيـچ يك از مردان شما نبوده است ((625)) منصور بر اين تاءكيد داشت كه نفس زكيه نوه دخـترى رسول اكرم (ص ) است و چنين نسبتى سبب ارث بردن نمى شودو بلكه دختر پيامبر(ص ) اساسا خود نيز حق امامت ندارد.
2 - پـرداختن به اين كه مسلمانان , نه على (ع ) بلكه ابوبكر و عمر و عثمان را به خلافت برگزيدند.
اين عبارت خود بدان اشاره دارد كه حكومت عباسى در پى دور كردن شيوه و نام على (ع ) از صحنه زندگى مردم و در برابر, واداشتن جامعه به روش خلفاى سه گانه نخستين و بلكه ديگر صحابيان بـود و حتى على (ع ), را در شمار خليفگان چهارگانه نيز نمى آورد, تا آن كه در روزگار احمد بن حنبل على (ع ) را خليفه چهارم شمردند.
امـويـان هنگامى كه به حكومت رسيدند, عثمان را از آن روى كه از اين خاندان است بر ديگر خلفا بـرتـر داشـتـنـد و شيوه او را رواج دادند و شيوه على (ع ) را از آن روى كه با وى كينه داشتند دور كـردنـد و بدين سان فقه على (ع ) و خط سنت در آن روزگار كمرنگ شد.
اما عباسيان با به قدرت رسيدن شيوه دو خليفه نخستين را مبنا ساختند و تقويت كردند وشيوه عثمان را از سر دشمنى با امويان وانهادند و شيوه على (ع ) را از سر دشمنى باعلويان از عرصه جامعه دور كردند و بدين سان خط على (ع ) و راه سنت نبوى در طول اين دو دوره حاكميت همچنان در مظلوميت ماند.
3 - هـم از اين نامه منصور و هم از اصول سياست او چنين فهميده مى شود كه وى يارى جستن از فـقـيـهـان و نزديك كردن آنان به خود را يكى از ضرورتهاى حكومت خويش مى دانست , چه , وى مـى تـوانـسـت از اين رهگذر مشروعيت لازم را به چنگ آورد,از توجيه هاى دينى آگاهى يابد, در تـنـگـناها راههاى بيرون شدن را بيابد و از رهگذر اين همه , در يك زمان هم دستگاه اجرايى و هم دستگاه قانونگذارى را در اختيار داشته باشد.
الـبـتـه در اين شيوه منصور, كه مردى زيرك بود, و در بهره جستن او از فقه و شريعت در خدمت اهـداف سياسى حكومت هيچ جاى شگفتى نيست , چرا كه اين شيوه اغلب حكمرانان پيش از او نيز بـوده اسـت و ديـگـران هـم بـهـره جـسـتن از فقه و تفاوت عمل و نظرفقهى را بهترين راه براى بـازشـنـاختن مخالفان مى دانسته اند.
پيشتر گذشت كه چگونه ابن ابى سرح كارگزار عثمان در مـصر در پى نوع تكبيرة الاحرام يا جهر در قرائت و بسم اللّه الرحمن الرحيم در نماز, محمد بن ابى حذيفه او را شناسايى كرد و پى برد كه وى ازمخالفان عثمان است .
اين هم گذشت كه صحابه به اين سياست ابن ابى سرح اعتراض داشتند و بدان سبب كه وى وقت نمازها را تغيير داده بود تا از اين راه مخالفان خويش را بشناسد هياءتى را به نزد عثمان و به شكايت در اين باره فرستادند.
بـه هـر روى , چـنان كه پيشتر نيز گفته ايم حكمرانان با تاءكيد بر برخى از اعمال عبادى كه ميان صـحـابه مورد اختلاف بود سعى داشتند مخالفان خود را شناسايى كنند, چه , آن كس كه وفادار و پايبند به سنت نبوى بود در هيچ شرايطى نمى توانست از اعتقاد خوددست بكشد و كارى خلاف آن را انجام دهد, مگر آن كه اوضاع به گونه اى باشد كه وى رابه خطرى جانى تهديد كند.
يكى از سياستهايى كه بذر آن در اواخر دوران دو خليفه نخستين و در دوران عثمان پاشيده شد و در دوره امـويـان رشـد كرد و در دوره عباسيان به بالندگى رسيد دعوت به پذيرش احكام صادر شـده از سوى حكومت و پيروى از حكمرانان بود, هر چند بر توتازيانه نوازند و دارايى ات بستانند.
ايـن حقيقت تاريخى در بسيارى از رويدادها رخ مى نمايد, از آن جمله است دعوت عبداللّه بن عمر از مـردم مبنى بر پذيرش فقه عبدالملك بن مروان , يا گفته سعيد بن جبير درباره رجاء بن حيوة , يـكـى از فقيهان هفتگانه در دوران امويان , كه گفت : چون از او مى پرسيدى او را ملكى مى ديدى كه مى گويد عبدالملك چنين و چنان حكم كرده است .
هـم در ايـن چـهارچوب بود كه منادى حكومت اموى فرياد مى زد كه هان ! كسى جزعطاء بن ابى رباح حق فتوا دادن ندارد و منادى حكومت عباسى فرياد مى زد كه هان !كسى جز مالك بن انس و ابن ابى ذؤيب حق فتوا دادن ندارد.
باز در همين چهارچوب است كه نافع ديلمى وابسته ابن عمر به مصر فرستاده مى شود تا سنن را به مـردم آمـوزش دهد, سليمان بن ابى موسى و مكحول در دمشق عهده دار مقام افتاء مى شوند, و يا ذهـبى درباره عبداللّه بن ذكوان مى گويد كه برخى ازكارهاى حكومت بنى اميه را عهده دار شده بود.
ايـنـهـا كه گذشت همه حاكى از اين است كه حكمرانان فقه و شريعت را به خدمت منافع سياسى خويش مى گماشتند و از آن براى شناسايى مخالف و موافق بهره مى جستند, و البته در اين عرصه عـبـاسـيـان تـواناتر و زيركتر از امويان بودند, چرا كه آنان درپوشش بحثها و مناظره هاى علمى و گفت و گوهاى آزاد ديدگاههاى خويش را تحميل مى كردند و از آب گل آلود چنين مناظره ها و گفت و گوهايى براى خود ماهى مى گرفتند.