آيـا هـمان كسى نيست كه پيامبر(ص ) او را همراه پدرش از مدينه تبعيد كرد؟ و آيا همونيست كه پس از يزيد مهتر خاندان حاكم شد؟ آيا همو نبود كه چون خطبه را بر نماز مقدم داشت ابو سعيد خدرى بروى اعتراض كرد وگفت : به خدا سوگند آيين را ديگرگون كرده اند ((436)) ؟ عـبدالملك پسر مروان بن حكم است واو رانده شده پيامبر از مدينه است .
مادرش نيز عايشه دختر معاويه بن مغيرة بن عاص واو همان كسى است كه در روز جنگ احدبينى حمزه را بريد ((437)) و رسول خدا نيز فرمان داد او را گردن زدند.
حـال بـا عنايت به اين اوصاف آيا مى توان اين روايت جرير بن حازم را پذيرفت كه مى گويد: از نافع شـنيدم كه مى گويد: در حالى مدينه را ديدم كه در آن پر تلاش تر, فقيه تروآگاهتر از عبدالملك به كتاب خدا نبود ((438)) ؟ بـا آن كـه مـى دانـيم مدينه درآن روزگار آكنده از فقيهان وعالمان بوده است به كدامين منطق مـى توان عبد الملك را فقيه ترين وكتاب آشناترين مردم خواند؟ آيا واقعا آن اندازه عرصه تهى بوده است كه عبدالملك حكمران عهده دار پيشوايى فقاهت وقرائت شود؟چرا انس آن هنگام كه در شام است مى گريد؟ زهـرى مـى گـويـد: در دمـشـق بـه انس بن مالك رسيدم , در حالى كه مى گريست گفتم :چرا مى گريى ؟ گـفت : هيچ از آن چيزها كه در اسلام ديدم امروز نشانى نمى بينم مگر اين نماز كه همين نيز تباه شده است ((439)) بـخـارى بـه نـقـل از غـيـلان آورده اسـت كـه گفت : انس گفت : هيچ چيز از آنها كه دردوران پيامبر(ص ) بوده است نمى شناسم وسراغ ندارم .
گفتند: نماز را چه مى گويى ! گفت : مگر نه آن است كه اين را هم چنان كه خواستيد تباه كرديد ((440)) ؟ چرا در اين دوره , عبادت را كالبدى بى جان و قالبى بدون محتوا مى بينيم : بـخارى از اعمش روايت كرده است كه گفت : از سالم شنيدم كه مى گويد: ازام درداء شنيدم كه مى گويد: ابو درداء خشمگين بر من وارد شد.
گفتم : چراخشمگينى ؟ گـفـت : بـه خـداونـد سـوگـنـد, از امـت مـحـمـد هـيـچ نـشـان نـمـى يابم مگر اين كه همه نمازمى خوانند ((441)) آيـا بـا چنين وصفى و با شناختى كه از مواضع امثال حجاج و عبدالملك داريم مى توان به احاديث اين حكمرانان , اجتهادات حجاج و فتواهاى عبدالملك اطمينان كرد؟ شـگـفـتا از چرخش روزگار, كه اين گونه كسان پس از گرد آوردن عالمانى در دربار كه فتواى خوشايند ايشان را صادر كنند پايگاه صدور فتوا و جايگاه قضاوت و داورى شدند! سـعـيـد بن جبير مى گويد: رجاء بن حيوه از خبره ترين فقيهان شام شمرده مى شد.
اماچون از او مى پرسيدم او را شاميى يافتم كه مى گويد: عبدالملك بن مروان چنين فتوا داده است , عبدالملك بن مروان چنان نظر داده است ((442)) به گمان نگارنده تا اينجا بخوبى ماهيت عبدالملك بن مروان را دريافته ايد و اينك مى توان گفت : اگر حال حكمرانان اين است و وضع فقه و شريعت چنين است , خود بگووضع وضو چه سان خواهد بود, بويژه آن كه حكمران مشت خود را كوبيده و نظر خويش را كه مخالف سنت پيامبر است اعلام داشته است .
چـنـيـن است كه مى بينيم حكمرانان روزگار اموى مردم را به پايبندى به فقه عثمان مى خوانند.
بـراى نـمونه , عبدالملك مى گويد: بدانچه در اين مصحف آمده وپيشواى ستمديده شما را بر آن داشته است پايبند باشيد, واجبهايى را كه پيشواى ستمديده شمارا بر آنها گرد آورد به جاى آوريد, كـه او در اين باره از زيدبن ثابت نظر خواسته بود و او آكه خداى رحمتش كناد ـ چه خوب رايزنى بـود.