پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام)

آیة الله العظمی مکارم شیرازی با همکاری: جمعی از فضلاء و دانشمندان

جلد 2 -صفحه : 665/ 11
نمايش فراداده

است و تنها به شهر مىآيد. سؤال كردند: «اى پيرمرد! در راه، امير ما را نديدى؟» پرسيد: «امير شما كيست؟» گفتند: «امير ما، سلمان فارسى، همان يار رسول خدا است».

گفت: «من امير را نمى شناسم، ولى سلمان منم.»

همه، به احترام او، پياده شدند و مركب هاى خوب را پيش آوردند و از او تقاضا كردند كه بر يكى از آنها سوار شود.

او گفت: «چهارپاى خودم، براى من، از همه اينها بهتر است.»

به اين ترتيب، همه به راه افتادند.

هنگامى كه وارد شهر شدند، گفتند: «بايد در قصرِ استاندارى، اِجلال نزول فرماييد.» سلمان گفت: «من به شما گفتم كه امير نيستم تا در دارالإماره منزل گزينم!»

او دكانى را در بازار انتخاب و از صاحب آن اجاره كرد و همان جا را مركز حكومت و قضاوت خود قرار داد.

وى تنها چيزى كه با خود داشت، زيراندازى كوچك براى نشستن و ظرفى براى وضو گرفتن و عصايى براى راه رفتن بود.

در آن ايام كه سلمان در آنجا حكومت مىكرد، سيل شديدى آمد و بخش عظيمى از شهر را فرا گرفت. فرياد مردم از هر سو بلند شد. گروهى فرياد مىزدند: «فرزندان ما چه شد؟ بر سر خانواده ما چه آمد؟ اموال ما به چه سرنوشتى گرفتار شد؟» سلمان زيرانداز خود را بر دوش گرفت و ظرف آب و عصاى خود را برداشت و بر يك بلندى قرار گرفت و فرمود: «هكَذا يَنْجُو الْمُخَفَّفُونَ يَوْمَ الْقيامَةِ»; اين گونه، سبكباران، در روز قيامت، اهل نجات مىشوند. (1)

بى شك، سلمان ـ كه در جنگ احزاب، براى نجات لشكر اسلام، آن تدبير ويژه را پيشنهاد كرد ـ كسى نبود كه از حال مردم در آن شرايط غافل شود. هدف او از اين كار، اين بوده است كه با روح تجمل پرستى ايرانيان آن روز در پايتخت بزرگ ساسانى مداين، به ستيز برخيزد و به آنها كه غرقِ آن زندگى بسيار پرزرق و برق و

1 ـ منهاج البراعة، جلد 3، صفحه 304.