من كه از جواب ناتوانم!
من نمىدانم خداوند در اين تن رنجور چقدر نيرو نهفته بود؟
زيرا اين همه مصيبت موجب نشد كه زينب را از سرپرستى زنان داغديده، و كودكان يتيم باز دارد. در ميان آنهمه كودك، يكى بهزير سم ستور نرفت! و در آتشسوزى خيمهها نسوخت! ويكى در آن شام شوم، و در آن بيابان بىرحم، گم نشد... هنگام حركت كاروان اسير به سوى كوفه، وقتى كه خواهر حسين عليه السلام مىبيند يادگار برادرش امام سجاد عليه السلام از شدت مصيبت حالش دگرگون شده، براى تسليت برادرزادهاقدام مىكند!
در طول راه، زينب، كودكان پدركشته را مادر بود و پدرى مىكرد! و تنش در برابر تازيانههايىكه به سوى آن ها مىآمد سپر بود، و در نگهدارى آن ها جانفشانى مىكرد.
اگر بيوهزنى از كاروان عقب مىماند، وياكودكى از محمل بر زمين مىافتاد، دختر على عليه السلام زن را بهكاروان مىرسانيد و كودك را سوار مىكرد!
زينب، با پليدترين مرد روى زمين يعنى ابنزياد طورى سخن گفت و نوعى رفتار كرد، وبا يزيد كه شومترين امپراتوران فاتحبود، جور دگر سخن گفتو رفتار دگر داشت.
وقتى كه ابنزياد تصميم بهكشتن امامسجاد عليه السلام گرفت، خواهر حسين عليه السلام چنان فداكارى و از خودگذشتگى نشان داد، كه آن ناپاك را از آن تصميم شوم منصرف ساخت.
هنگامىكه يزيد، سرمست باده ورزى شدهبود، و با چوبدستى بر دندانهاى سرِبريده برادر مىنواخت، خواهر كارى كرد و سخنى گفت كهشيرينى پيروزى را تاابد در كام يزيد تلخ كرد.
پس از بازگشت از شام، خواهر يكسره به سوى قبر برادر رفت تا مطمئن شود كه آن پيكر مقدّس و يارانش دفن شدهاند، آن گاه به مدينه بازگشت.
ولى!
ولى در طول اين مدت، اشك ديده و سوز دلش آرام نگرفت.
آسايش زينب وقتى بود كه مىنشست و سر بهزانوى غم مىنهاد و مىگريست.