بانوی کربلا حضرت زینب (سلام الله علیها)

عائشه بنت الشاطی؛ ترجمه: رضا صدر

نسخه متنی -صفحه : 176/ 128
نمايش فراداده

كاروان اسير

دسته‏اى از لشكر به سوى كوفه باز گشتند و بارىگران و سهم‏ناك، يعنى سرهاى شهدا را، همراه داشتند.

شب، همه جا را فراگرفته بود و دارالاماره ابن‏زياد بسته بود.

گويند: كسى كه سرامام شهيد را با خود داشت به خانه‏اش رفت و سر را در كنارى نهاد و در بستر شد و به زنش گفت:

ثروتى عمرانه براى تو آورده‏ام؛ اين، سر حسين است كه در خانه تو است.

زن هراسان شد و شيونى زد و گفت:

خاك بر سرت! مردم زر و سيم مىآورند و تو سر پسر دختررسول خدا را آورده‏اي؟

به خدا كه ديگر هيچ خانه‏اى مرا با تو جمع نخواهد كرد. از خانه بيرون شد و سراسيمه و پريشان، دويدن گرفت.

كاروان اسير به سوى كوفه كوچ كرد، و آن، مصيبت زده‏ترين كاروانى بود كه تاريخ به خاطر دارد.

در ميان آن ها دو كودك از حسن‏بن على بود، كه كوفيان كوچكشان شمردند و از كشتنشان گذشتند و برادر سوم آن دو كه مجروح شده بود و با كاروان حمل مىشد. و از فرزندان حسين، جوانى بيمار به نام علىاصغر (زين‏العابدين) بود كه عمه‏اش زينب با جان‏فشانى از مرگ نجاتش داد. او تنها بازمانده شهيد بزرگوار و يادگار برادر زينب بود.