بانوی کربلا حضرت زینب (سلام الله علیها) نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
همراه بانوى بانوان زينب، خواهرش فاطمه و سكينه دخترحسين و بقيه بانوان بنىهاشم با حالت اسيرى روان بودند.
كاروان از كنار قتلگاه شهدا گذشت؛ جايى كه تكّه پارههاى پيكرها در ميان خاك و خون روى زمين پراكنده بود.
زينب نالهاى كردوصدا زد:«اى فريادرس ما! اى محمد! درود فرشتگان آسمان بر تو باد. اين حسين تو است كه آغشته به خون و با پيكر قطعهقطعه در ميان بيابان افتاده است. اى دادرس ما! اى محمد! اينان دختران تواند كه به اسيرى مىروند. اينان فرزندان تواند كه كشته شدهاند و باد صبا بر پيكرهاشان خس وخاشاك مىريزد».در پى زينب، زنان صدا به شيون و زارى بلند كردند و دوست و دشمن بهگريه در آمدند.كاروان وارد كوفه شد.مردم در حالىكه خاندان رسالت را به سوى عبيدالله زياد مىبردند، ايستاده بودند و اسيران را تماشا مىكردند از گوشهاى صداى گريهوزارى شنيده مىشد و از جايى بانگ شيون و ناله برمىخاست، و سخنانى بهگوش مىرسيد كه نوحهگرى مىكرد و عزادارى مىنمود.زنان كوفه، نوحهگر و گريبان چاك ديده مىشدند.گريه كنندگان براى بانوان ارجمندى كه به خوارى مىبردندشان، مىگريستند.زينب، اين منظره را كه ديد، نتوانست تاب بياورد.زينب تاب نياورد كه ببيند اهل كوفه گريه مىكنند، وهم آن ها بودند كه بهپدرش على و به برادرش حسن خيانت كردند و پسر عمويش مسلمبن عقيل را بهدست دشمن دادند و برادرش حسين را به سوى خود خواندند و وعده يارى دادند.