نوحهگرى سوزانى در بيابان بر پا شد.
هنگامى كه شيونِ نوحه گران سبك شد، حسين تصميم گرفت1 با اهل بيت بازگردد. ناگه فرزندان عقيل از جاى جستند و فرياد كشيدند:به خدا، ما هرگز برنخواهيم گشت تا خون خواهى كنيم، يا آن چه برادر ما چشيده است بچشيم و همگى كشته شويم.
حسين، به آن دو عرب كه از روى خيرخواهى پيشنهاد برگشتن كرده بودند، نظرى انداخته، چنين گفت:«بعد از اين ها، زندگانى ارزشى ندارد».سرنوشت همان بود كه فرزندان عقيل گفتند.هيچ كدام باز نگشتند، بلكه همگى كشته شدند.اين بار، كاروان در رفتن شتابى نكرد.تمام روز و بيشتر شب را ماندند. هنگامى كه سحر شد، حسين به جوانان وغلامانش دستور داد كه آبِ بسيار همراه بردارند. آنان نيز چنين كردند و آبِ بسيار برداشتند.سپس، براى آن كه سفر را از سر بگيرند، عزم را جزم كردند.قسمت آخر سفر بسيار كوتاه بود.شكّى نبود كه چه سرانجامِ شومى در انتظار اين كاروان خواهد بود.حسين نخواست كه اين مطلب بر عربهايى كه بدو پيوسته بودند پنهان بماند، شايد آنها كه در پى او مىآيند چنين مىپندارند كه حسين به شهرى مىرود كه اهل آن فرمان بردار او هستند.
1. اين سخن صحيح نيست، زيرا پيشازاين، حسين براى شهادت تصميم گرفته بود و سرانجامِ اين سفر را از كودكى مىدانست؛ چنان كه خود نويسنده در ولادت زينب نگاشت.(مترجم)