بانوی کربلا حضرت زینب (سلام الله علیها)

عائشه بنت الشاطی؛ ترجمه: رضا صدر

نسخه متنی -صفحه : 176/ 24
نمايش فراداده

فرمود: «به كسىكه جانم در دست اوست، من از اين مطلب آگاه نبودم تا شما شنيديد آن چه را من شنيدم».

پس اندكى خاموش شد، آن گاه بر زبان آورد آن چه را خود قانون‏گذارى كرده بود:

«يُجيرُ علىالمسلمين أدناهم ؛

پست‏ترين مسلمان‏ها حق دارد كه پناه بدهد».

سپس برخاست و با آرامش و وقار به راه افتاد تا داخل خانه زينب شد.

زينب نشسته و منتظر بود و گويى گوش مىداد كه انعكاس فريادش را بداند.

پدر به‏وى گفت:

«از ابوالعاص نيكو پذيرايى كن، ولى دست به سوى تو دراز نكند؛ زيرا تو بر او حلال نيستي».

زينب كه از خشنودى مىلرزيد گفت:

«به خدا اطاعت مىكنم. ولى آيا مالش را پس نمىدهيد؟!»

پدر جوابى نگفت و به سوى ياران خود بازگشت، ومردانى كه كاروان قريش را گرفته‏بودند فرا خواند و چنين گفت:

«نسبتِ اين مرد را با ما مىدانيد و مالىاز او به شما رسيده، و آن مالى است كه خداى به‏شما بخشيده، من دوست مىدارم كه شما نيكىكنيد و مال او را پس دهيد، و اگر هم نخواهيد حق داريد و شما به اين مال سزاوارتريد».

گفتند: پس مىدهيم.

ابوالعاص، زنى را كه وقتى همسرش بود وداع گفت.

و مردى را كه وقتى با او دوست و شوهر خاله‏اش بود ستايش كرد و به سوى مكه رهسپار شد و به كارى تصميم گرفت.

در آن جاآن چه امانت از مردم نزد او بود به صاحبانش بر گردانيد، سپس پرسيد: آيا ديگر كسى نزد من مالى دارد؟