بانوی کربلا حضرت زینب (سلام الله علیها) نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
غزوه بدر فرا رسيد وابوالعاص در زمره كسانى بود كه به دست سپاهيان اسلام اسير شدند. زينب كه شوهر خود را چون جان شيرين دوست مىداشت و هنوز در مكه بهسر مىبرد، گردنبندى را كه مادرش خديجه هنگام عروسى به او داده بود، بهعنوان فِداى شوهرش به مدينه فرستاد. همانكه چشم رسول خدا صلّى الله عليه وآله بهگردنبند خديجه افتاد، منقلب و پريشان شد. آن گاه ياران مسلمان خود را مخاطب قرار داده چنين فرمود:«اگر صلاح مىدانيد اسير زينب را آزاد كرده وگردنبند او را به خودش بازگردانيد».گفتند: آرى يا رسولالله.پيغمبر، اسير خود را آزاد كرد، بدين شرطكه او زينب را به مدينه بفرستد.زينب از خانه ابوالعاص بيرون شد، و اسلام ميان اين دو همسر جدايىانداخت. زينب به مدينه رفت ولى دلش آكنده از غم واندوه بود، و ابوالعاص در مكه بماند، ولى در آتش هجران همسر خود مىسوخت.پس از چندى، ابوالعاص براى تجارت، سفرى به شام كرد. هنگام بازگشتن، كاروان و كاروانيان به دست سپاهيان اسلام اسير شدند، ليكن ابوالعاص بگريخت و شبانه وارد مدينه شد و به جستوجوى همسر خود پرداخت. هنگامىكه به خانه زينب رسيد، به او پناه برد و زينب وى را پناه داد و مطمئنّش كرد.زينب صبر كرد تا رسول خدا نماز صبح را به جاى آورد، آن گاه با صداى بلند بانگ برداشت:«اى مسلمانان! من ابوالعاص بن ربيع را پناه دادم».صداى زينب به گوش پدر رسيد و در دلش اثر كرد و روى بهاطرافيان كرده پرسيد:«آيا شنيديد آن چه من شنيدم؟!»گفتند: آرى.