هنگامى كه پيامبر اكرم پى برد كه فشار و آزار به اوج خود رسيده است و دعوت او در مكه به حالت ركود در آمده و جنبش پيوستگى و مستمر گروه هابراى دعوت تقريبا متوقف گرديده است،و ديد كه حالت آن ركود تهديدى مستقيم است كه به ناتوان شدن و ضعف دعوت منجر خواهد شد و كشش آن متوقف مى گردد و سپس پايان مى پذيرد.
همه اين اعتبارات او را برانگيخت تا براى دعوت به اسلام به طائف رود و از مردم «ثقيف »يارى طلبد.
رسول اكرم(ص)اميد آن داشت كه آنچه از جانب خداى عز و جل بر اوفرود آمده است،مردم طائف بپذيرند و رسالت،يارانى نو بدست آورد و آنان منطقه را آماده كنند تا براى جنبش و شروع به كار،مركزى نو شود.چه،مى ديدكه مكه صلاحيت آن را ندارد كه مركز دعوت رسالت گردد.بخصوص پس ازآن كه شكنجه دادن به مؤمنان و ترساندن آنان،چنانكه گفتيم سبب متوقف شدن و بى تاثيرى جنبش شده بود.
هنگامى كه رسول الله به طائف رسيد بر آن شد تا افراد با نفوذ آنجا را به خود جلب كند زيرا آنان داراى اهميت بودند و پيروان بسيار داشتند.پس آنگاه نزد گروهى از بزرگان ثقيف كه آنروز از بزرگان آن ديار بودند رفت و آنان را براه راست و راه خدا دعوت كرد.اما با خشونت، خواهش او را رد كردندو با درشتى و تندخوئى به گونه اى با او برخورد كردند كه توقع آن را نداشت.
پس رسول الله(ص)از نزد آنان برخاست.اما از آنان خواست كه خبر آمدن او را به نزد خود نگاه دارند و از قريش پوشيده دارند.ليكن اين امر را نيزنپذيرفتند.آنگاه مردم آن ديار، ديوانگان و بندگان خود را برانگيختند تا اورا دشنام گويند و بر او درشتى كنند و به سوى او سنگ اندازند چندانكه از پاهاى او خون جارى شد و چند جاى سر مباركش شكافت (10) .
پس از كار خود به خدا شكايت برد و سر به آسمان برداشت و اين دعابر زبان راند:
«بار خدايا،از ضعف و ناتوانى و قلت بضاعت خود به درگاه تو شكايت آورده ام.اى ارحم الراحمين تو خداى مستضعفانى،پروردگار منى،مرا به چه كسى وا مى گذارى؟به كسى كه از امت من دور است تا به من حمله آورد يابه دشمنى كه اختيار مرا به دست او مى سپارى.اگر تو بر من خشمگين مباشى،از دشمنى هيچكس باك ندارم كه عافيت و بخشايش تو بر من بسى وسيع تر است.
به نور وجه تو پناه مى آورم كه تاريكى ها را درهم مى نوردد و كار دنيا و آخرت را به صلاح باز مى آورد تا خشمت بر من فرود نيايد و نارضائيت بر من نزول نكند.به تو پناهنده ام تا خرسند گردى و لا حول و لا قوة الا بك » (11)
رسول الله با زيد بن حارثه بازگشت و چون خواست وارد مكه شود زيدگفت:يا رسول الله، چگونه بر آنان وارد مى شوى حال آنكه ترا بيرون راندند؟.
رسول اكرم فرمود:«اى زيد همانا كه خدا در آنچه مى بينى گشايشى قرار مى دهد و راه عافيت معين مى كند.خدا ياور دين خود و پشتيبان فرستاده خود است ».سپس مردى از مردم خزاعه را به سوى مطعم بن عدى فرستاد تا او راآگاه سازد كه او به مكه در پناه او وارد مى شود.مطعم پذيرفت و رسول الله به مكه بازگشت (12) .
پس از بازگشت از مكه،رسول خدا از تجربه دردناك طائف و ازبدرفتارى مردم آنجا،از بر نيامدن منظورش بوسيله اهالى آن ديار كه مى خواست طائف را به جاى مكه مركز دعوت قرار دهد،تجربه اى گرانبها آموخت.
بررسى رسول اكرم از تجربه طائف و ارزيابى آن و تجزيه و تحليل موجبات پيشرفت نكردن در آن ديار مطالب زير را براى او روشن كرد:
1-رسول اكرم(ص)كشف كرد كه طائف براى اينكه مركز دعوت شودداراى صلاحيت نيست زيرا طائف با مكه بستگى ها و پيوندهاى استوار داشت.
چنانكه از نظر جغرافيائى نيز در حدود بيش از چهل ميل از آنجا دور نبود وهمين مساله امنيت آنجا را به واسطه نزديكى،از حيث هجوم قريش و سركشى و طغيان آنان به خطر در مى انداخت.
2-صلاح نبود كه او خود در ميان دشمنان تبليغ دعوت را عهده دار گرددزيرا او را محاصره مى كردند و دعوت وى بعلت فتنه انگيزى و سخن چينى باشكست روبرو مى گرديد و فرصت گفتار نمى يافت و بررسى تاثير آن در آنان به آگاهى او نمى رسيد (13) .
از اين رو بود كه مى بينيم رسول الله(ص)هنگاميكه موسم حج فرا رسيدكوشش از سرگرفت و هنگامى كه شش تن از مردم يثرب فراهم آمدند نزدهيئت نمايندگى آنان رفت و آغاز دعوت فرمود،پس به او ايمان آوردندو سوگند ياد كردند كه هنگامى كه هر يك به ديار خويش بازگشتند در راه رسالت او كار كنند.توفيق رسول الله در قانع كردن آن افراد،خطيرترين عمل تنظيمى رسول الله را در تاريخ اسلام در برداشت.
بايد دانست ملاقات او با آن شش تن،كارى تصادفى نبود بلكه مقصودى را تامين مى كرد چه،با آنان تقريبا مخفيانه اجتماع كرد و با عده اى محدودآن اجتماع را بر پاى داشت.اما وقتى دعوت آشكار را آغاز نمود با سايرهيئتهاى نمايندگى بدانگونه عمل نكرد.
سرى بودن اجتماع و برگزيدن وقت(موسم حج)دلائل بسيارى داشت كه نمى توان از آن چشم پوشيد.بعلاوه با تجربه دردناك طايف كه پربار وآموزنده بود،نزديك بود و از آن تجربه هاى فراوان به دست آمده بود.
رسول الله خطه خود را نسبت به پايگاه جامعه تغيير داد و در گزينش يثرب به اين اميدوار بود كه آن ديار از نظر جغرافيائى از مكه دور است و بيش از 250ميل با آنجا فاصله دارد.لذا در آن محل از حملات پياپى و ناگهانى قريش در امان است.اما يثرب نيز براى اينكه مركز دعوت شود آمادگى داشت زيرا سابقه طولانى زدو خوردهاى قبيله اى بين ساكنين اوس و خزرج و يهود،آنجا را منطقه اى ساخته بود كه از نظر اجتماعى از يكديگر جدا بودند چنانكه نمى توانست در مقابل وزش اسلام ايستادگى كند.
گوئى آن ديار،در انتظار شخصى يا فكرى بود كه آن تعصبهاى سخت و حل ناشدنى را بكلى از آن سامان ريشه كن سازد و مشكل حل ناشدنى گروههاو نژادها را چاره اى انديشد.علاوه بر اين امور،چند دائى رسول اكرم در يثرب از بنى نجار بودند و خود مردم يثرب نيز اين مطلب را مى دانستند و نيز مى دانستندكه قبر پدر و مادر رسول اكرم(ص)در آنجا است.
افزون بر اين،يثرب از نظر امكانات مادى توانگر بود و بر راه بازرگانى مكه و شام تسلط داشت. اين بار رسول اكرم آن سان كه به طائف رفت شخصابه يثرب نرفت و تجربه دردناك طائف را به ياد داشت بلكه از فعاليت بطورمستقيم خود دارى فرمود و در پراكندن دعوت اسلام و آموزش هاى دينى به وسيله خود مردم مدينه اعتماد كرد.اين روش بيشتر فايده داشت و نتايج كار را زودتر از انتظار صورت واقعيت داد.زيرا مردم مدينه ديار خود رابهتر از ديگران مى شناختند و به شرايط آن شهر و شرايط مردم آنجا بيش ازهر كس آگاهى داشتند بعدها نيز در مردم آنجا و يارانشان عميق ترين تاثير راگذاشت و هيچكس درباره آنان به شك و گمان نمى افتاد زيرا در آن محيط همه،آنان را مى شناختند.
هدف رسول اكرم(ص)از فعاليت آن شش تن،و از عمل انصار،آماده كردن جو و ايجاد محيط و عواملى بود كه دعوت و مبانى جديد آن راتاييد كند.
هنگامى كه موسم حج فرا رسيد،نبى اكرم با دوازده تن از اهالى يثرب در وادى تنك(عقبه) يعنى عقبه نخستين فراهم آمدند.در آنجا اشخاص مزبور ايمان خويش را آشكار كردند و پذيرفتند كه در نشر دعوت اسلامى بكوشندهنگامى كه عازم بازگشت بودند،رسول الله، مصعب بن عمير را كه در بين مسلمين مكه از لايق ترين اصحاب بود فرمان داد كه اسلام را به اهالى مدينه تعليم داده و احكام دين را بين آنان شايع كند و از آنان براى انتشار دادن اين نور در صفوف اهل مدينه نيروى منظم ايجاد كند.مصعب مى دانست كه قريش و قواى جاهليت چه مايه شكنجه و آزار بر مسلمانان روا مى دارند.بالجمله مصعب مامور شد كه عده اى را تربيت كند و همه،چندان كه مى توانند اقدام كنندو در نشر اسلام كمال دقت را به كار برند (14) .
مصعب بن عمير هم آنسان كه در ميان مردمى كه در مكه در اوايل كار:
اسلام آوردند معروف بود،از حيث آگاهى داشتن به معالم دين و معاصربودن با ايامى كه قريش به مسلمين حمله ور مى شدند و با نيروهاى جاهلى برمسلمين مكه انواع شكنجه و آزار روا مى داشتند،نيز شهرت داشت.بعلاوه به انواع روشهاى عملى و سازماندهى آگاهى داشت (15) .
بودن مصعب پيشاپيش آن جماعت براى نظم دادن به آن عده تضمينى بود تا آن گرويدگان جديد از ايمان خود و از وعده اى كه براى انجام دادن كارهاى مفيد به منظور نشر اسلام داده بودند سرپيچى نكنند.بخصوص سپرى شدن يك سال تمام ميان دو موسم حج آن سال و سال آينده شايد باعث مى شدكه عزم آنان را سست كند و از دين خود دفاع نكنند زيرا آموزش كامل نداشتندو عميقا مطالب اسلام را نفهميده بودند و شناخت كاملى از آن نداشتند تا براى قانع كردن و مسلمان كردن عده اى ديگر به سطح عالى از فهم و قدرت رسيده باشند.
نبودن رابطه منظم،ناچار به تفكيك و جدائى هر گونه گروه و اجتماعى منجر مى گرديد و نبودن انضباط و پيوند بين جماعتها و پراكندگى كوشش افراد آن،به شكست آنان پايان گرفت.