جدم عمل كنم نه به آن رسمي كه امروز معمول است . مأمون مي گويد بسيار خوب . امام از خانه خارج مي شود . چنان غوغايي در شهر بپا مي شود كه در وسط راه مي آيند حضرت را بر مي گردانند . بنابراين تا اين مقدار مسئله مسلم است كه حضرت رضا را بالاجبار [ به مرو ] آورده اند وعنوان ولايتعهد را به او تحميل كرده اند ، تهديد به قتل كرده اند و حضرت بعد از تهديد به قتل قبول كرده به اين شرط كه در كارها عملا مداخله نكند ، و بعد هم عملا مداخله نكرده و طوري خودش را كنار كشيده كه ثابت كرده كه خلاصه ما به اينها نمي چسبيم و اينها هم به ما نمي چسبند .
اما مسائلي كه عرض كرديم مشكوك است . در اينجا قضاياي مشكوك زياد است . اينجاست كه علما و اهل تاريخ ، اجتهادشان اختلاف پيدا كرده . اصلا اين مسئله و لايتعهد چه بود ؟ چطور شد كه مأمون حاضر شد حضرت رضا را از مدينه بخواهد براي ولايتعهد ، و خلافت را به او تفويض كند . از خاندان عباسي بيرون ببرد و تحويل خاندان علوي بدهد . آيا اين ابتكار از خودش بود ، يا از فضل بن سهل ذوالرياستين سرخسي ، و او بر مأمون تحميل كرده بود از باب اينكه وزير بسيار مقتدري بود و لشكريان مأمون كه اكثريت قريب به اتفاقشان ايراني بودند تحت نظر اين وزير بودند و او هر نظري كه داشت مي توانست تحميل كند . حال او چرا اين كار را كرد ؟ بعضي - كه البته اين احتمال خيلي ضعيف است گوا اينكه افرادي مثل " جرجي زيدان " و حتي " ادوارد براون " قبول كرده اند - مي گويند :
اصلا فضل بن سهل شيعه بوده [ و در اين موضوع ] حسن نيت داشت و مي خواست واقعا خلافت را [ به خاندان علوي ] منتقل كند . اگر اين فرض صحيح باشد بايد حضرت رضا با فضل بن سهل همكاري كند ، به جهت اينكه وسيله كاملا آماده شده است كه خلافت منتقل شود به علويين ، و حتي نبايد بگويد من قبول نمي كنم تا تهديد به قتلش كنند وبعد هم كه قبول كرد بگويد بايد جنبه تشريفاتي داشته باشد ، من در كارها مداخله نمي كنم ، بلكه بايد جدا قبول كند ، در كارها هم مداخله نمايد و مأمون را عملا از خلافت خلع يد كند . البته اينجا يك اشكال هست و آن اين كه اگر فرض هم كنيم كه با همكاري حضرت رضا و فضل بن سهل مي شود مأمون را از خلافت خلع كرد ، چنين نبود كه ديگر اوضاع خلافت رو به راه باشد ، چون خراسان جزئي از مملكت اسلامي بود ، همين قدر كه به مرز ري مي رسيديم ، از آنجا به آن طرف ، يعني قسمت عراق كه قبلا دارالخلافه بود ، و نيز ح جاز و يمن و مصر و سوريه وضع ديگري داشت ، آنها كه تابع تمايلات مردم ايران و مردم خراسان نبودند و بلكه تمايلاتي بر ضد اينها داشتند ، يعني اگر فرض هم مي كرديم كه اين قضيه به همين شكل بود و عملي مي شد ، حضرت رضا در خراسان خليفه بود ، بغداد در مقابلش محكم مي ايستاد ، همچنانكه تا خبر ولايتعهد حضرت رضا به بغداد رسيد و بني العباس در بغداد فهميدند كه مأمون چنين كاري كرده است فورا نماينده مأمون را معزول كردند و با يكي از بني العباس به نام ابراهيم بن شكله - با اينكه صلاحيتي هم نداشت بيعت كردند و اعلام طغيان نمودند ، گفتند ما هرگز زير بار علويين نمي رويم ، اجداد ما صد سال است كه زحمت كشيده اند ، جان كنده اند ، حالا يكدفعه خلافت را تحويل علويين بدهيم ؟ ! بغداد قيام مي كرد ، و به دنبال آن خيلي جاهاي ديگر نيز قيام مي كردند . ولي اين يك فرض است و تازه اصل فرض درست نيست ، يعني اين حرف قابل قبول نيست كه فضل بن سهل ذوالرياستين شيعي بود وروي اخلاص و ارادت به حضرت رضا چنين كاري كرد . اولا اينكه ابتكار از او باشد محل ترديد است . ثانيا :
به فرض اينكه ابتكار از او باشد ، اينكه او احساسات شيعي داشته باشد سخت محل ترديد است . آنچه احتمال بيشتر قضيه است اين است كه فضل بن سهل كه تازه مسلمان شده بود مي خواست به اين وسيله ايران را برگرداند به ايران قبل از اسلام ( 1 ) ، فكر كرد الان ايرانيها قبول نمي كنند چون واقعا مسلمان و معتقد به اسلام هستند و همين قدر كه اسم مبارزه با اسلام در ميان بيايد با او مخالفت مي كنند . با خود انديشيد كه كلك خليفه عباسي را به دست مردي كه خود او وجهه اي دارد بكند ، حضرت رضا را عجالتا بياورد روي كار و بعد ايشان را از خارج دچار دشواريهاي مخالفت بني العباس كند ، و از داخل هم خودش زمينه را فراهم نمايد براي برگرداندن ايران به دوره قبل از اسلام و دوره زردشتيگري .
اگر اين فرض درست باشد ، در اينجا وظيفه حضرت رضا همكاري با مأمون است براي قلع و قمع كردن خطر بزرگتر ، يعني خطر فضل بن سهل براي اسلام صد درجه بالاتر از خطر مأمون است
. 1 عرض كرديم كه اينها هيچكدام قطعي نيست و از شبهات تاريخ است ، ولي برخي از روايات اينطور حكايت مي كند .