سیری در سیره ائمه اطهار

مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 144/ 89
نمايش فراداده

او حكايت مي كند كه هارون و فرزندانش غاصب خلافتند .

سخن مأمون

مأمون طوري عمل كرده است كه بسياري از مورخين او را شيعه مي دانند ، مي گويند او شيعه بوده است ، و بنابر عقيده من - كه هيچ مانعي ندارد كه انسان به يك چيزي اعتقاد داشته باشد و بر ضد اعتقادش عمل كند - او شيعه بوده است و از علماي شيعه بوده است . اين مرد مباحثاتي با علماي اهل تسنن كرده است كه در متن تاريخ ضبط است . من نديده ام هيچ عالم شيعي اينجور منطقي مباحثه كرده باشد . چند سال پيش يك قاضي سني تركيه اي كتابي نوشته بود كه به فارسي هم ترجمه شد به نام " تشريح و محاكمه درباره آل محمد " . در آن كتاب ، مباحثه مأمون با علماي اهل تسنن درباره خلافت بلافصل حضرت امير نقل شده است . به قدري اين مباحثه جالب و عالمانه است كه انسان كمتر مي بيند كه عالمي از علماي شيعه اينجور عالمانه مباحثه كرده باشد . نوشته اند يك وقتي خود مأمون گفت :

اگر گفتيد چه كسي تشيع را به من آموخت ؟ گفتند كي ؟ گفت :

پدرم هارون . من درس تشيع را از پدرم هارون آموختم ، گفتند پدرت هارون كه از همه با شيعه و ائمه شيعه دشمن تر بود . گفت :

در عين حال قضيه از همين قرار است در يكي ازسفرهايي كه پدرم به حج رفت ، ماهمراهش بوديم ، من بچه بودم ، همه به ديدنش مي آمدند ، مخصوصا مشايخ ، معاريف و كبار ، و مجبور بودند به ديدنش بيايند . دستور داده بود هر كسي كه مي آ يد ، اول خودش را معرفي كند ، يعني اسم خودش و پدرش و اجدادش را تا جد اعلايش بگويد تا خليفه بشناسد كه او از قريش است يا از غير قريش ، و اگر از انصار است خزرجي است يا اوسي . هر كس كه مي آمد . اول دربان مي آمد نزد هارون و مي گفت :

فلان كس با اين اسم و اين اسم پدر و غيره آمده است .

روزي دربان آمد گفت آن كسي كه به ديدن خليفه آمده است مي گويد :

بگو موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب . تا اين را گفت ، پدرم از جا بلند شد ، گفت :

بگو بفرماييد ، و بعد گفت :

همانطور سواره بيايند و پياده نشوند ، و به ما دستور داد كه استقبال كنيد . ما رفتيم . مردي را ديديم كه آثار عبادت و تقوا در وجناتش كاملا هويدا بود . نشان مي داد كه از آن عباد و نساك درجه اول است . سواره بود كه مي آمد ، پدرم از دور فرياد كرد :

شما را به كي قسم مي دهم كه همينطور سواره نزديك بياييد ، و او چون پدرم خيلي اصرار كرد يك مقدار روي فرشها سواره آمد . به امر هارون دويديم ركابش را گرفتيم و او را پياده كرديم . وي را بالا دست خودش نشاند ، مؤدب ، و بعد سؤال و جوابهايي كرد :

عائله تان چقدر است ؟ معلوم شد عائله اش خيلي زياد است . وضع زندگيتان چطور است ؟ وضع زندگيم چنين است . عوائدتان چيست ؟ عوائد من اين است ، و بعد هم رفت . وقتي خواست برود پدرم به ما گفت :

بدرقه كنيد ، در ركابش برويد ، و ما به امر هارون تا در خانه اش در بدرقه اش رفتيم ، كه او آرام به من گفت تو خليفه خواهي شد و من يك توصيه بيشتر به تو نمي كنم و آن اينكه با اولاد من بدرفتاري نكن . ما نمي دانستيم اين كيست ، برگشتيم ، من از همه فرزندان جري تر بودم ، وقتي خلو ت شد به پدرم گفتم اين كي بود كه تو اينقدر او را احترام كردي ؟ يك خنده اي كرد و گفت :

راستش را اگر بخواهي اين مسندي كه ما بر آن نشسته ايم مال اينهاست . گفتم آيا به اين حرف اعتقاد داري ؟ گفت :

اعتقاد دارم ، گفتم :

پس چرا واگذار نمي كني ؟ گفت :

مگر نمي داني الملك عقيم ؟ تو كه فرزند من هستي ، اگر بدانم در دلت خطور مي كند كه مدعي من بشوي ، آنچه را كه چشمهايت در آن قرار دارد از روي تنت بر مي دارم . قضيه گذشت . هارون صله مي داد ، پولهاي گزاف مي فرستاد به خانه اين و آن ، از پنج هزار دينار زر سرخ ، چهار هزار دينار زر سرخ و غيره . ما گفتيم لابد پولي كه براي اين مرد كه اينقدر برايش احترام قائل است مي فرستد خيلي زياد خواهد بود . كمترين پول را براي او فرستاد :

دويست دينار . باز من رفتم سؤال كردم ، گفت :

مگر نمي داني اينها رقيب ما هستند . سياست ايجاب مي كند كه اينها هميشه تنگدست باشند و پول نداشته باشند زيرا اگر زماني امكانات اقتصاديشان زياد شود ، يك وقت ممكن است كه صد هزار شمشير عليه پدر تو قيام كند .

نفوذ معنوي امام

از اينجا شما بفهميد كه نفوذ معنوي ائمه شيعه چقدر بوده است . آنها نه شمشير داشتند و نه تبليغات ، ولي دلها را داشتند . در ميان نزديكترين افراد دستگاه هارون ، شيعيان وجود داشتند . حق و حقيقت خودش يك جاذبه اي دارد كه نمي شود از آن غافل شد . امشب در روزنامه ها خوانديد كه ملك حسين گفت من فهميدم كه حتي راننده ام با چريكها است ، آشپزم هم از آنهاست علي بن يقطين