سیری در سیره ائمه اطهار نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری در سیره ائمه اطهار - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وزير هارون است ، شخص دوم مملكت است ، ولي شيعه است ، اما در حال استتار ، و خدمت مي كند به هدفهاي موسي بن جعفر ولي ظاهرش با هارون است . دو سه بار هم گزارشهايي دادند ، ولي موسي بن جعفر با آن روشن بيني هاي خاص امامت زودتر درك كرد
و دستورهايي به او داد كه وي اجرا كرد و مصون ماند . در ميان افرادي كه در دستگاه هارون بودند ، اشخاصي بودند كه آنچنان مجذوب و شيفته امام بودند كه حد نداشت ولي هيچگاه جرأت نمي كردند با امام تماس بگيرند . يكي از ايرانيهايي كه شيعه و اهل اهواز بوده است مي گويد
كه من مشمول ماليتهاي خيلي سنگين شدم كه براي من نوشته بودند و اگر مي خواستم اين مالياتهايي را كه اينها براي من ساخته بودند بپردازم از زندگي ساقط مي شدم . اتفاقا والي اهواز معزول شد و والي ديگري آمد و من هم خيلي نگران كه اگر او بر طبق آن دفاتر مالياتي از من ماليات مطالبه كند

، از زندگي سقوط مي كنم . ولي بعضي دوستان به من گفتند :

اين باطنا شيعه است ، تو هم كه شيعه هستي . اما من جرأت نكردم بروم نزد او و بگويم من شيعه هستم ، چون باور نكردم . گفتم بهتر اين است كه بروم مدينه نزد خود موسي بن جعفر ( آن وقت هنوز آقا در زندان نبودند ) اگر خود ايشان تصديق كردند

او شيعه است از ايشان توصيه اي بگيرم . رفتم خدمت امام . امام نامه اي نوشت كه سه چهار جمله بيشتر نبود ، سه چهار جمله آمرانه ، اما از نوع آمرانه هايي كه امامي به تابع خود مي نويسد ، راجع به اينكه " قضاء حاجت مؤمن و رفع گرفتاري از مؤمن در نزد خدا چنين است و السلام " . نامه را با خودم مخفيانه آوردم اهواز


فهميدم كه اين نامه را بايد خيلي محرمانه به او بدهم . يك شب رفتم در خانه اش ، دربان آمد ، گفتم به او بگو كه شخصي از طرف موسي بن جعفر آمده است و نامه اي براي تو دارد . ديدم خودش آمد وسلام و عليك كرد
و گفت :

چه مي گوييد ؟ گفتم من از طرف امام موسي بن جعفر آمده ام و نامه اي دارم . نامه را از من گرفت ، شناخت ، نامه را بوسيد ، بعد صورت مرا بوسيد ، چشمهاي مرا بوسيد ، مرا فورا بر در منزل ، مثل يك بچه در جلوي من نشست

، گفت تو خدمت امام بودي ؟ ! گفتم :

بله . تو با همين چشمهايت جمال امام را زيارت كردي ؟ ! گفتم بله . گرفتاريت چيست ؟ گفتم يكچنين ماليات سنگيني براي من بسته اند كه اگر بپردازم از زندگي ساقط مي شوم . دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح كردند
، و چون آقا نوشته بود " هر كس كه يك مؤمني را مسرور كند ، چنين و چنان " گفت اجازه مي دهيد من خدمت ديگري هم به شما بكنم ؟ گفتم بله . گفت من مي خواهم هر چه دارائي دارم ، امشب با تو نصف كنم ، آنچه پول نقد دارم با تو نصف مي كنم ،
آنچه هم كه جنس است قيمت مي كنم ، نصفش را از من بپذير . گفت با اين وضع آمدم بيرون و بعد در يك سفري وقتي رفتم جريان را به امام عرض كردم ، امام تبسمي كرد و خوشحال شد . هارون از چه مي ترسيد ؟
از جاذبه حقيقت مي ترسيد " كونوا دعاش للناس بغير السنتكم " ( 1 ) تبليغ كه همه اش زبان نيست ، تبليغ زبان اثرش بسيار كم است ، تبليغ ، تبليغ عمل است . آنكسي كه با موسي بن جعفر يا با آباء كرامش و يا با اولاد طاهرينش روبرو

. 1 اصول كافي ، باب صدق و باب ورع .

/ 144