مأمون و تشيع - سیری در سیره ائمه اطهار نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری در سیره ائمه اطهار - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اول حسن نيت داشت و تا آخر هم بر حسن نيت خود باقي بود مورد قبول نيست . بسياري از فرنگي ها چنين اعتقادي دارند ، معتقدند كه مأمون واقعا شيعه بود ، واقعا معتقد و علاقه مند به آل علي بود .

مأمون و تشيع

مأمون عالمترين خلفا و بلكه شايد عالمترين سلاطين جهان است . در ميان سلاطين جهان شايد عالمتري ، دانشمندتر و دانش دوست تر ( 1 ) از مأمون نتوان پيدا كرد . و در اينكه در مأمون تمايل روحي و فكري هم به تشيع بوده باز بحثي نيست ،
چون مأمون نه تنها در جلساتي كه حضرت رضا شركت مي كردند و شيعيان حضور داشتند دم از تشيع مي زده است ، [ در جلساتي كه اهل تسنن حضور داشتند نيز چنين بوده است ] . ابن عبدالبر كه يكي از علماي معروف اهل تسنن است اين داستاني را كه در كتب شيعه هست

، در آن كتاب معروفش نقل كرده است كه روزي مأمون چهل نفر از اكابر علماي اهل تسنن در بغداد را احضار مي كند كه صبح زود بيائيد نزد من . صبح زود مي آيد از آنها پذيرائي مي كند ، ومي گويد من مي خواهم با شما در مسئله خلافت بحث


در روايات شيعه هم آمده است ، ومرحوم آقا شيخ عباس قمي نيز در كتاب " منتهي الامال " نقل مي كند كه شخصي از مأمون پرسيد كه تو تشيع را از كي آموختي ؟ گفت :

از پدرم هارون . مي خواست بگويد پدرم هارون هم تمايل شيعي داشت

. بعد داستان مفصلي را نقل مي كند ، مي گويد پدرم تمايل شيعي داشت ، به موسي بن جعفر چنين ارادت داشت ، چنين علاقه مند بود ، چنين و چنان بود ، ولي در عين حال با موسي بن جعفر به بدترين شكل عمل مي كرد . من يكوقت به پدرم گفتم تو كه چنين اعتقادي درباره اين آدم داري پس چرا با او اينجور رفتار مي كني ؟ گفت :

الملك عقيم ( مثلي است در عرب ) يعني ملك فرزند نمي شناسد تا چه رسد به چيز ديگر

. گفت :

پسرك من ! اگر تو كه فرزند من هستي با من بر سر خلافت به منازعه برخيزي ، آن چيزي را كه چشمانت در او هست از روي تنت بر مي دارم ، يعني سرت را از تنت جدا مي كنم . پس در اينكه در مأمون تمايل شيعي بوده شكي نيست ، منتها به او مي گويند " شيعه امام كش " . مگر مردم كوفه تمايل شيعي نداشتند
و امام حسين را كشتند ؟ ! و در اين كه مأمون مرد عالم و علم دوستي بوده نيز شكي نيست و اين سبب شده كه بسياري از فرنگيها معتقد بشوند كه مأمون روي عقيده و خلوص نيت ، ولايتعهد را به حضرت رضا تسليم كرد و حوادث روزگار مانع شد ،
زيرا حضرت رضا به اجل طبيعي از دنيا رفت و موضوع منتفي شد . ولي اين مطلب البته از نظر علماي شيعه درست نيست ، قرائن هم بر خلافت آن است . اگر مطلب تا اين مقدار صميمي و جدي مي بود عكس العمل حضرت رضا در مسئله قبول ولايتعهد به اين شكل نبود كه بود . ما مي بينيم


حضرت رضا قضيه را به شكلي كه جدي باشد تلقي نكرده اند .

نظر شيخ مفيد و شيخ صدوق

فرض ديگر - كه اين فرض خيلي بعيد نيست چون امثال شيخ مفيد و شيخ صدوق آن را قبول كرده اند - اين است كه مأمون در ابتداي امر صميميت داشت ولي بعد پشيمان شد . در تاريخ هست - همين ابوالفرج هم نقل مي كند ، و شيخ صدوق مفصلترش را نقل مي كند
، شيخ مفيد هم نقل مي كند - كه مأمون وقتي كه خودش اين پيشنهاد را كرد گفت :

زماني برادرم امين مرا احضار كرد ( امين خليفه بود و مأمون با اينكه قسمتي از ملك به او واگذار شده بود وليعهد هم بود ) من نرفتم و بعد لشكري فرستاد كه مرا دست بسته ببرند
. از طرف ديگر در نواحي خراسان قيامهايي شده بود و من لشكر فرستادم ، در آنجا شكست خوردند ، در كجا چنين شد و شكست خورديم ، و بعد ديدم روحيه سران سپاه من هم بسيار ضعيف است ، براي من ديگر تقريبا جريان قطعي بود كه قدرت مقاومت با برادرم را ندارم ومرا خواهند گرفت

، كت بسته تحويل او خواهند داد و سرنوشت بسيار شومي خواهم داشت . روزي بين خود و خداي خود توبه كردم - به آن كسي كه با او صحبت مي كند اتاقي را نشان مي دهد ومي گويد - در همين اتاق دستور دادم كه آب آوردند ، اولا بدن خودم را شستشو دادم

، تطهير كردم ( نمي دانم كنايه از غسل كردن است يا همان شستشوي ظاهري ) سپس دستور دادم لباسهاي پاكيزه سفيد آوردند و در همين جا آنچه از قرآن حفظ بودم خواندم و چهار ركعت نماز بجا آوردم و بين خود و خداي خود عهد كردم ( نذر كردم )


اينها مجوسي بودند
همانجا مسلمان شدند ) . بعد كارش بالا گرفت ، رسيد به آنجا كه وزير مأمون شد و دو
منصب را در آن واحد اشغال كرد ، اولا وزير بود ( وزير آنوقت مثل نخست وزير امروز
بود ، يعني همه كاره
با آل علي بد رفتار كردند ، چنين كردند چنان كردند ، حالا سزاوار است كه تو افضل آل علي را كه امروز علي بن موسي الرضا است بياوري و لايتعهد را به او واگذار كني ، و مأمون قلبا حاضر نبود اما چون فضل اين را خواسته بود چاره اي نديد .

باز بنابراين فرض كه ابتكار از فضل بود ، فضل چرا اين كار را كرد ؟ آيا فضل شيعي بود ؟ روي اعتقاد به حضرت رضا اين كار را كرد ؟ يا نه ، او روي عقايد مجوسي خود باقي بود ، خواست عجالتا خلافت را از خاندان عباسي بيرون بكشد

و اصلا مي خوا ست با اساس خلافت بازي كند ، و بنابراين با حضرت رضا هم خوب نبود و بد بود ، و لهذا اگر نقشه هاي فضل عملي مي شد خطرش بيشتر از خلافت خود مأمون بود چون مأمون بالاخره هر چه بود يك خليفه مسلمان بود ولي اينها شايد مي خواستند اساسا ايران را از دنياي اسلام مجزا كنند و ببرند به سوي مجوسيت .


بود ، چون هيئت وزراء كه نبود ، يك نفر وزير بود كه بعد از خليفه قدرتها در اختيار او بود ) و علاوه بر اين ، به اصطلاح امروز رئيس ستاد و فرمانده كل ارتش بود . اين بود كه به او " ذوالرياستين " مي گفتند ، هم داراي منصب وزارت و هم داراي فرماندهي كل قوا . لشكر مأمون ، همه ، ايراني هستند ( عرب در اين سپاه بسيار كم است ) چون مأمون در خراسان بود ، جنگ امين و مأمون هم جنگ عرب و ايراني بود
، اعراب طرفدار امين بودند و ايرانيها و بالاخص خراسانيها ( مركز ، خراسان بود ) طرفدار مأمون . مأمون از طرف مادر ايراني است . مسعودي ، هم در " مروج الذهب " و هم در " التنبيه والاشراف " نوشته است و ديگران هم نوشته ا ند كه " مادر مأمون يك زن بادقيسي بود " . كار به جايي رسيد كه فضل بن سهل بر تمام اوضاع مسلط شد و مأمون را به صورت يك آلت بلا اراده در آورد .

/ 144