عبادت امام
اهل بيت پيغمبر همه شان اينچنين اند . واقعا عجيب است . انسان وقتي علي بن الحسين را مي بيند ، آن خوفي كه از خدا دارد ، آن نمازهايي كه واقعا نيايش بود و واقعا - به قول الكسيس كارل - پرواز روح به سوي خدا بود ( نمازي كه او مي خواند اينطور نبودكه پيكرش رو به كعبه بايستد و روحش جاي ديگري بازي كند ، اصلا روح كأنه از اين كالبد مي رفت ) آري ، انسان وقتي علي بن الحسين را مي بيند با خود مي گويد اين اسلام چيست ؟ ! اين چه روحي است ؟ !
اينهمه آوازها از شه بود
گر چه از حلقوم عبدالله بود
گر چه از حلقوم عبدالله بود
گر چه از حلقوم عبدالله بود
عرض كردند : جريان اين طور بود . كي ؟ ديشب در فلان وقت كه شما مشغول عبادت بوديد . معلوم شد كه آنچنان امام در حال جذبه بسر مي برده است و آنچنان اين روح به سوي خدا پرواز كرده
بود كه هيچيك از آن صداها اصلا به گوش امام نرسيده بود .
پيك محبت
زين العابدين پيك محبت بود . اين هم عجيب است : راه مي رفت ، هر جا بي كسي را مي ديد ، هر جا غريبي را مي ديد ، فقير و مستمندي را مي ديد ، كسي را مي ديد كه ديگران به او توجه ندارند ، به او محبت مي كرد ، او را نوازش مي كردو به خانه خودش مي آورد . روزي يك عده جذامي را ديد . ( همه از جذامي فرار مي كنند ، و آن كه فرار مي كند از سرايت بيمارش مي ترسد ، ولي خوب اينها هم بنده خدا هستند ) از اينها دعوت كرد ، اينها را به خانه خود آورد و در خانه خود از اينها پرستاري كرد . خانه زين العابدين خانه مسكينان و يتيمان و بيچارگان بود .
خدمت در قافله حج
فرزند پيغمبر است ، به حج مي رود . امتناع دارد كه با قافله اي حركت كند كه اورا مي شناسند . مترصد است يك قافله اي از نقاط دور دست كه او را نمي شناسند پيدا شود و غريبوار داخل آن شود . وارد يكي از اين قافله ها شد .از آنها اجازه خواست كه به من اجازه دهيد كه خدمت كنم . آنها هم پذيرفتند . آن وقت هم كه با اسب و شتر و غيره مي رفتند و ده دوازده روز طول مي كشيد . امام در تمام اين مدت به صورت يك خدمتگزار قافله در آمد . در بين راه مردي با اين قافله تصادف كرد كه امام را مي شناخت . تا امام را شناخت رفت نزد آنها و گفت : اين كيست كه شما آورده ايد براي خدمت خودتان ؟گفتند : ما كه نمي شناسيم ، جواني است مدني ولي بسيار جوان خوبي است . گفت : بله ، شما نمي شناسيد ، اگر مي شناختيد اينجور به او فرمان نمي داديد و او را در خدمت خودتان نمي گرفتيد . گفتند : مگر كيست ؟ گفت : اين علي بن حسين بن علي بن ابي طالب فرزند پيغمبر است
. دويدند خودشان را به دست و پاي امام انداختند : آقا اين چه كاري بود شما كرديد ؟ ! ممكن بود ما با اين كار خودمان معذب به عذاب الهي شويم ، به شما جسارتي بكنيم ، شما بايد آقا باشيد ، شما بايد اينجا بنشينيد ، ما بايد خدمتگزار و خدمتكار شما باشيم .فرمود : نه ، من تجربه كرده ام ، وقتي كه با قافله اي حركت مي كنم كه مرا مي شناسند ، نمي گذارند من اهل قافله را خدمت كنم . لذا من مي خواهم با قافله اي حركت كنم كه مرا نمي شناسند ، تا توفيق و سعادت خدمت به مسلمان و رفقا براي من پيدا شود .
دعا و گريه امام
براي علي بن الحسين فرصتي نظير فرصت امام ابا عبدالله پدر بزرگوارش پيدا نشد ، همچنان كه فرصتي نظير فرصتي كه براي امام صادق پديد آمد پيدا نشد ، اما براي كسي كه مي خواهد خدمتگزار اسلام باشد ، همه مواقع فرصت است ،ولي شكل فرصتها فرق مي كند . ببينيد امام زين العابدين به صورت دعا چه افتخاري براي دنياي شيعه درست كرده ؟ ! و در عين حال در همان لباس دعا امام كار خودش را مي كرد . بعضي خيال كرده اند امام زين العابدين چون در مدتي كه حضرت بعد از پدر بزرگوارشان حيات داشتند قيام به سيف نكردند ،
پس گذاشتند قضايا فراموش شود . ابدا [ چنين نيست ] ، از هر بهانه اي استفاده مي كرد كه اثر قيام پدر بزرگوارش را زنده نگهدارد . آن گريه ها كه گريه مي كرد و ياد آوري مي نمود براي چه بود ؟ آيا تنها يك حالتي بود مثل حالت آدمي كه فقط دلش مي سوزد
و بي هدف گريه مي كند ؟ ! يا مي خواست اين حادثه را زنده نگه دارد و مردم يادشان نرود كه چرا امام حسين قيام كرد و چه كساني او را كشتند ؟ اين بود كه گاهي امام گريه مي كرد ، گريه هاي زيادي
. روزي يكي از خدمتگزارش عرض كرد : آقا ! آيا وقت آن نرسيده است كه شما از گريه باز ايستيد ؟ ( فهميد كه امام براي عزيزانش مي گريد ) فرمود : چه مي گويي ؟ ! يعقوب يك يوسف بيشتر نداشت ، قرآن عواطف او را اينطور تشريح مي كند : و ابيضت عيناه من الحزن ( 1 ) . من در جلوي چشم خودم هجده يوسف را ديدم كه يكي پس از ديگري بر زمين افتادند . و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين .
. 1 سوره يوسف ، آيه 84 [ ترجمه : چشمانش ازگريه ناشي از غم فراق يوسف سفيد شد ] .