عبادت امام - سیری در سیره ائمه اطهار نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری در سیره ائمه اطهار - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وجود علي پيغمبر را مي بيند . اين چه بوده است كه مردي مثل علي سراسر ايمان [ به پيغمبر بوده است ؟ ] .

عبادت امام

اهل بيت پيغمبر همه شان اينچنين اند . واقعا عجيب است . انسان وقتي علي بن الحسين را مي بيند ، آن خوفي كه از خدا دارد ، آن نمازهايي كه واقعا نيايش بود و واقعا - به قول الكسيس كارل - پرواز روح به سوي خدا بود ( نمازي كه او مي خواند اينطور نبود
كه پيكرش رو به كعبه بايستد و روحش جاي ديگري بازي كند ، اصلا روح كأنه از اين كالبد مي رفت ) آري ، انسان وقتي علي بن الحسين را مي بيند با خود مي گويد اين اسلام چيست ؟ ! اين چه روحي است ؟ !




  • اينهمه آوازها از شه بود
    گر چه از حلقوم عبدالله بود



  • گر چه از حلقوم عبدالله بود
    گر چه از حلقوم عبدالله بود



وقتي انسان علي بن الحسين را مي بيند كأنه پيغمبر را در محراب عبادتش در ثلث آخر شب يا در كوه حرام مي بيند . يك شب امام مشغول همان نيايش و دعائي كه خودش اهل آن دعا بود ، بود ، يكي از بچه هاي امام ، از جايي افتاد و استخوانش شكست كه احتياج به شكسته بندي پيدا شد .

اهل خانه نيامدند متعرض عبادت امام شوند . رفتند و شكسته بند آوردند و دست بچه را بستند در حالي كه او از درد فرياد مي كشيد . بچه راحت شد و قضيه گذشت . هنگام صبح امام ديد دست بچه را بسته اند . فرمود : چرا چنين است ؟
عرض كردند : جريان اين طور بود . كي ؟ ديشب در فلان وقت كه شما مشغول عبادت بوديد . معلوم شد كه آنچنان امام در حال جذبه بسر مي برده است و آنچنان اين روح به سوي خدا پرواز كرده


بود كه هيچيك از آن صداها اصلا به گوش امام نرسيده بود .

پيك محبت

زين العابدين پيك محبت بود . اين هم عجيب است : راه مي رفت ، هر جا بي كسي را مي ديد ، هر جا غريبي را مي ديد ، فقير و مستمندي را مي ديد ، كسي را مي ديد كه ديگران به او توجه ندارند ، به او محبت مي كرد ، او را نوازش مي كرد
و به خانه خودش مي آورد . روزي يك عده جذامي را ديد . ( همه از جذامي فرار مي كنند ، و آن كه فرار مي كند از سرايت بيمارش مي ترسد ، ولي خوب اينها هم بنده خدا هستند ) از اينها دعوت كرد ، اينها را به خانه خود آورد و در خانه خود از اينها پرستاري كرد . خانه زين العابدين خانه مسكينان و يتيمان و بيچارگان بود .

خدمت در قافله حج

فرزند پيغمبر است ، به حج مي رود . امتناع دارد كه با قافله اي حركت كند كه اورا مي شناسند . مترصد است يك قافله اي از نقاط دور دست كه او را نمي شناسند پيدا شود و غريبوار داخل آن شود . وارد يكي از اين قافله ها شد .

از آنها اجازه خواست كه به من اجازه دهيد كه خدمت كنم . آنها هم پذيرفتند . آن وقت هم كه با اسب و شتر و غيره مي رفتند و ده دوازده روز طول مي كشيد . امام در تمام اين مدت به صورت يك خدمتگزار قافله در آمد . در بين راه مردي با اين قافله تصادف كرد كه امام را مي شناخت . تا امام را شناخت رفت نزد آنها و گفت : اين كيست كه شما آورده ايد براي خدمت خودتان ؟


گفتند : ما كه نمي شناسيم ، جواني است مدني ولي بسيار جوان خوبي است . گفت : بله ، شما نمي شناسيد ، اگر مي شناختيد اينجور به او فرمان نمي داديد و او را در خدمت خودتان نمي گرفتيد . گفتند : مگر كيست ؟ گفت : اين علي بن حسين بن علي بن ابي طالب فرزند پيغمبر است

. دويدند خودشان را به دست و پاي امام انداختند : آقا اين چه كاري بود شما كرديد ؟ ! ممكن بود ما با اين كار خودمان معذب به عذاب الهي شويم ، به شما جسارتي بكنيم ، شما بايد آقا باشيد ، شما بايد اينجا بنشينيد ، ما بايد خدمتگزار و خدمتكار شما باشيم .

فرمود : نه ، من تجربه كرده ام ، وقتي كه با قافله اي حركت مي كنم كه مرا مي شناسند ، نمي گذارند من اهل قافله را خدمت كنم . لذا من مي خواهم با قافله اي حركت كنم كه مرا نمي شناسند ، تا توفيق و سعادت خدمت به مسلمان و رفقا براي من پيدا شود .

دعا و گريه امام

براي علي بن الحسين فرصتي نظير فرصت امام ابا عبدالله پدر بزرگوارش پيدا نشد ، همچنان كه فرصتي نظير فرصتي كه براي امام صادق پديد آمد پيدا نشد ، اما براي كسي كه مي خواهد خدمتگزار اسلام باشد ، همه مواقع فرصت است ،
ولي شكل فرصتها فرق مي كند . ببينيد امام زين العابدين به صورت دعا چه افتخاري براي دنياي شيعه درست كرده ؟ ! و در عين حال در همان لباس دعا امام كار خودش را مي كرد . بعضي خيال كرده اند امام زين العابدين چون در مدتي كه حضرت بعد از پدر بزرگوارشان حيات داشتند قيام به سيف نكردند ،


پس گذاشتند قضايا فراموش شود . ابدا [ چنين نيست ] ، از هر بهانه اي استفاده مي كرد كه اثر قيام پدر بزرگوارش را زنده نگهدارد . آن گريه ها كه گريه مي كرد و ياد آوري مي نمود براي چه بود ؟ آيا تنها يك حالتي بود مثل حالت آدمي كه فقط دلش مي سوزد
و بي هدف گريه مي كند ؟ ! يا مي خواست اين حادثه را زنده نگه دارد و مردم يادشان نرود كه چرا امام حسين قيام كرد و چه كساني او را كشتند ؟ اين بود كه گاهي امام گريه مي كرد ، گريه هاي زيادي
. روزي يكي از خدمتگزارش عرض كرد : آقا ! آيا وقت آن نرسيده است كه شما از گريه باز ايستيد ؟ ( فهميد كه امام براي عزيزانش مي گريد ) فرمود : چه مي گويي ؟ ! يعقوب يك يوسف بيشتر نداشت ، قرآن عواطف او را اينطور تشريح مي كند : و ابيضت عيناه من الحزن ( 1 ) . من در جلوي چشم خودم هجده يوسف را ديدم كه يكي پس از ديگري بر زمين افتادند . و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين .

. 1 سوره يوسف ، آيه 84 [ ترجمه : چشمانش ازگريه ناشي از غم فراق يوسف سفيد شد ] .

/ 144