. حضرت آخرش تحت عنوان تهديد به قتل كه اگر قبول نكند كشته مي شود قبول كرد . البته اين سؤال براي شما باقي است كه آيا ارزش داشت كه امام بر سر يك امتناع از قبول كردن ولايتعهد كشته شود يا نه ؟ آيا اين نظير بيعتي است كه يزيد از امام حسين مي خواست يا نظير آن نيست ؟ كه اين را بعد بايد بحث كنيم .
3. شرط حضرت رضا
يكي ديگر از مسلمات تاريخ اين است كه حضرت رضا شرط كرد و اين شرط را هم قبولاند كه من به اين شكل قبول مي كنم كه در هيچ كاري مداخله نكنم و مسؤوليت هيچ كاري را نپذيرم . در واقع مي خواست مسؤوليت كارهاي مأمون را نپذيردو به قول امروزيها ژست مخالفت را و اينكه ما و اينها به هم نمي چسبيم و نمي توانيم همكاري كنيم حفظ كند و حفظ هم كرد . ( البته مأمون اين شرط را قبول كرد ) . لهذا حضرت حتي در نماز عيد شركت نمي كرد تا آن جريان معروف رخ داد كه مأمون يك نماز عيدي از حضرت تقاضا كرد ، امام فرمود : اين بر خلاف عهد و پيمان من است ،
او گفت : اينكه شما هيچ كاري را قبول نمي كنيد مردم پشت سر ما يك حرفهايي مي زنند ، بايد شما قبول كنيد ، و حضرت فرمود : بسيار خوب ، اين نماز را قبول مي كنم ، كه به شكلي هم قبول كرد كه خود
مأمون و فضل پشيمان شدند وگفتند اگر اين برسد به آنجا انقلاب مي شود ، آمدند جلوي حضرت را گرفتند و ايشان را از بين راه برگرداندند و نگذاشتند كه از شهر خارج شوند .
4 . طرز رفتار امام پس از مسئله ولايتعهدي
مسئله ديگر كه اين هم باز از مسلمات تاريخ است ، هم سني ها نقل كرده اند و هم شيعه ها ، هم ابوالفرج نقل مي كند و هم در كتابهاي ما نقل شده است ، طرز رفتار حضرت است بعد از مسأله ولايتعهدي . مخصوصا خطابه اي كه حضرت در مجلس مأمون در همان جلسه ولايتعهدي مي خواند عجيب جالب است .به نظر من حضرت با همين خطبه يك سطر و نيمي - كه همه آن را نقل كرده اند - وضع خودش را روشن كرد . خطبه اي مي خواند ، در آن خطبه نه اسمي از مأمون مي برد و نه كوچكترين تشكري از او مي كند .قاعده اش اين است كه اسمي از او ببرد و لااقل يك تشكري بكند . ابوالفرج مي گويد بالاخره روزي را معين كردند و گفتند در آن روز مردم بايد بيايند با حضرت رضا بيعت كنند . مردم هم آمدند . مأمون براي حضرت رضا در كنار خودش محلي و مجلسي قرار داد و اول كسي را كه دستور داد بيايد با حضرت رضا بيعت كند پسر خودش عباس بن مأمون بود. دومين كسي كه آمد يكي از سادات علوي بود . بعد به همين ترتيب گفت يك عباسي و يك علوي بيايند بيعت كنند و به هر كدام از اينها هم جايزه فراواني مي داد و مي رفتند . وقتي آمدند براي بيعت ، حضرت دستش را به شكل خاصي رو به جمعيت گرفت . مأمون گفت : دستت را دراز كن تا بيعت كنند .