بررسي فرضيه ها - سیری در سیره ائمه اطهار نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری در سیره ائمه اطهار - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گفته اند ) حضرت رضا بايد با فضل همكاري مي كرد عليه مأمون ، و اگر اين روح زردشتيگري در كار بوده ، بر عكس بايد با مأمون همكاري مي كرد عليه اينها تا كلك اينها كنده شود . روايات ما اين دوم را بيشتر تأييد مي كند ،
يعني فرضا هم ابتكار از فضل نبوده ، اينكه حضرت رضا با فضل ميانه خوبي نداشت و حتي مأمون را از خطر فضل مي ترساند ، از نظر روايات ما امر مسلمي است . فرضيه ديگر اين است كه اصلا ابتكار از فضل نبوده ،
ابتكار از خود مأمون بوده است . اگر ابتكار از خود مأمون بوده ، مأمون چرا اين كار را كرد ؟ آيا حسن نيت داشت يا سوء نيت ؟

اگر حسن نيت داشت آيا تا آخر بر حسن نيت خود باقي بود يا در اواسط تغيير نظر پيدا كرد ؟ اينكه بگوئيم مأمون حسن نيت داشت

و تا آخر هم بر حسن نيت خود باقي بود سخن غير قابل قبول است . هرگز چنين چيزي نبوده ، حداكثر اين است كه بگوئيم در ابتدا حسن نيت داشت ولي در انتها تغيير عقيده داد . عرض كرديم كه شيخ صدوق و ظاهرا شيخ مفيد هم [ بر اين عقيده بوده اند ] .

شيخ صدوق در كتاب " عيون اخبار الرضا " عقيده اش اين است كه مأمون در ابتدا حسن نيت داشت ، واقعا نذري كرده بود ، در آن گرفتاري شديدي كه با برادرش امين پيدا كرد
كه اگر خدا او را بر برادرش امين پيروز كند خلافت را به اهلش برگرداند ، و اينكه حضرت رضا [ از قبول ولايتعهد ] امتناع كرد از اين جهت بود كه مي دانست كه او تحت تأثير احساسات آني قرار گرفته و بعد پشيمان مي شود ، شديد هم پشيمان مي شود . البته بيشتر علما با اين نظر شيخ صدوق و ديگران موافق نيستند و معتقدند كه مأمون از اول حسن نيت نداشت و يك نيرنگ سياسي در كار بود . حال نيرنگ


سياسيش چه بود ؟ آيا مي خواست نهضتهاي علويين را به اين وسيله فرو بنشاند ؟ و آيا مي خواست به اين وسيله حضرت رضا را بدنام كند ؟

چون اينها در كنار كه بودند به صورت يك شخص منتقد بودند . خواست حضرت را داخل دستگاه كند

و بعد ناراضي درست كند ، همين طور كه در سياستها اغلب اين كار را مي كنند ، براي اينكه يك منتقد فعال وجيه المله اي راخراب كنند مي آيند پستي به او مي دهند و بعد در كار او خرابكاري مي كنند ، از يك طرف پست به او مي دهند
و از طرف ديگر در كارهايش اخلال مي كنند تا همه كساني كه به او طمع بسته بودند از او برگردند . در روايات ما اين مطلب هست كه حضرت رضا در يكي از سخنانشان به مأمون فرمودند :

" من مي دانم تو مي خواهي به اين وسيله مرا خراب كني " كه مأمون عصباني و ناراحت شد و گفت :

اين حرفها چيست كه تو مي گوئي ؟ ! چرا اين نسبتها را به ما مي دهي ؟ !

بررسي فرضيه ها

در ميان اين فرضها ، در يك فرض البته وظيفه حضرت رضا همكاري شديد بوده ، و آن فرض همان است كه فضل شيعه بوده و ابتكار در دست او بوده است . بنابراين فرض ، ايرادي بر حضرت رضا از اين نظر نيست
كه چرا ولايتعهد را قبول كرد ، اگر ايرادي باشد از اين نظر است كه چرا جدي قبول نكرد . ولي ما از همين جا بايد بفهميم كه قضيه به اين شكل نبوده است . حال ما از نظر يك شيعه نمي گوئيم ، از نظر يك آدم به اصطلاح بي طرف مي گوئيم :

حضرت رضا يا مرد دين بود يا مرد دنيا . اگر مرد دين بود بايد وقتي كه مي بيند


چنين زمينه اي [ براي انتقال خلافت از بني العباس به خاندان علوي ] فراهم شده [ با فضل ] همكاري كند ، و اگر مرد دنيا بود باز بايد با او همكاري مي كرد . پس اينكه حضرت همكاري نكرده و او را طرد نموده دليل بر اين است كه اين فرض غلط است

. اما اگر فرض اين باشد كه ابتكار از ذوالرياستين است و او قصدش قيام عليه اسلام بوده ، كار حضرت رضا صد در صد صحيح است . يعني حضرت در ميان دو شر ، آن شر كوچكتر را انتخاب كرده و در آن شر كوچكتر ( همكاري با مأمون ) هم به حداقل ممكن اكتفا نموده است . اشكال ، بيشتر در آنجائي است كه بگوئيم ابتكار از خود مأمون بوده است

. اينجاست كه شايد اشخاصي بگويند وظيفه حضرت رضا اين بود كه وقتي مأمون او را دعوت به همكاري مي كند و سؤ نيت هم دارد ، مقاومت كند ، و اگر مي گويد تو را مي كشم ، بگويد بكش ، بايد حضرت رضا مقاومت مي كرد
و به كشته شدن از همان ابتدا راضي مي شد ، و حاضر مي گرديد كه او را بكشند و به هيچ وجه همان ولايتعهد ظاهري و تشريفاتي و نچسب را نمي پذيرفت . اينجاست كه بايد قضاوت شود كه آيا امام بايد همين كار را مي كرد يا بايد قبول مي كرد ؟
مسئله اي است از نظر شرعي :

مي دانيم كه خود را به كشتن دادن يعني كاري كردن كه منجر به قتل خود شود ، گاهي جايز مي شود اما در شرايطي كه اثر كشته شدن بيشتر باشد از زنده ماندن ، يعني امر داير باشد كه يا شخص كشته شود و يا فلان مفسده بزرگ را متحمل گردد

، مثل قضيه امام حسين . از امام حسين براي يزيد بيعت مي خواستند و براي اولين بار بود كه مسئله ولايتعهد را معاويه عملي مي كرد . حضرت امام حسين كشته شدن را بر اين بيعت كردن ترجيح

/ 144