نظر ماركسيسم
دسته سومي هم داريم كه مي توان اين دسته را جزء دسته دوم حساب كرد . اين دسته مي گويند :عدالت ، عملي است ولي نه از راه انسان ، انسان نمي تواند عدالت را بر قرار كند ، اين كار ، كار انسان نيست ، نه انسان را مي شود آنطور تربيت كردكه واقعا عدالت را از عمق جانش بخواهد و نه مي شود علم و عقل بشر را آنقدر تقويت كرد كه منفعت خودش را در عدالت بداند ، عدالت را از خداي ماشين بايد خواست ، عدالت را از ابزارهاي اقتصادي بايد خواست ، و به تعبير صحيحتر :نبايد خواست ، به شما مربوط نيست
، شما نمي توانيد دنبال عدالت برويد ، اگر فكر كني خودت عدالتخواه بشوي دروغ است ، تو اصلا عدالتخواه نيستي ، اگر فكر كني عقلت يك روزي تو را به عدالت هدايت مي كند اين هم دروغ است ، ولي ماشين خود بخود بشر را به سوي عدالت مي كشاند
، تحولاتي كه ابزارهاي اقتصادي و توليدي پيدا مي كنند با يك حسابي كه پيش خودشان كردند و بسياري از آنها هم غلط از آب در آمد - مي رسد به دنياي سرمايه داري ، دنياي سرمايه داري خود به خود منتهي مي شود
به دنياي سوسياليستي ، و در دنياي سوسياليستي طبعا و جبرا و به حكم جبر ماشين مساوات و عدالت بر قرار مي شود ، چه تو بخواهي و چه نخواهي . تو عامل اجراي عدالت نيستي كه بيايي حساب بكني كه عقل من مرا به عدالت مي كشاند ؟ آيا تربيت من مرا به عدالت مي كشاند ؟ مي گويد اين حرفها دروغ است .
نظر اسلام
اما نظر سومي - و به يك اعتبار نظر چهارمي - كه در اينجا وجود دارد مي گويد :همه اينها نوعي بدبيني به طبيعت و فطرت بشر است . اگر مي بيني بشريت امروز از عدالت گريزان است هنوز به مرحله كمال نرسيده است . در نهاد بشر عدالت هستاگر بشر خوب تربيت شود ، اگر زير دست مربي كامل قرار گيرد ، مي رسد به جايي كه خودش واقعا عدالتخواه بشود ، واقعا عدالت جمع را بر منفعت فرد خودش ترجيح بدهد و همين طور كه زيبائي را دوست مي دارد ، عدالت را دوست داشته باشد ،
بلكه عدالت ، خودش از مقوله زيبائي است ولي زيبائي معقول نه زيبائي محسوس . بعد هم برايش دليل مي آورند ، مي گويند :در مكتب ما كه مكتب دين است ، مطلب دليل دارد :اين كه شما مي گوئيد بشر به حسب نهاد خودش عدالتخواه نيست
و زور بايد عدالت را به او تحميل كند ، يا مي گوئيد عقلش بايد برسد به جايي كه منفعت خودش را در آن بداند ، يا مي گوئيد [ تكامل ] ابزار توليد [ خود بخود عدالت را بر قرار مي كند ] ، ما مواردي به شما نشان مي دهيم كه افرادي عادل و عدالتخواه بوده اند
در صورتي كه منافعشان هم ايجاب نمي كرده است ، بر خلاف منافع فردي خودشان ، عدالت ، ايده ، هدف و آرزوشان بوده است ، بلكه عدالت را در حد يك محبوب دوست داشته اند ، و خودشان را فداي راه عدالت كرده اند
. اينها نمونه هاي بشرهاي كامل در عصرهاي گذشته بوده اند . اين نمونه ها نشان داده اند كه بشر را مي توان در مسير عدالت انداخت تا آنطور بشود ، حال اگر در حد آنها نشود ولي نمونه كوچكش مي تواند بشود .