بشر حافي و امام كاظم - سیری در سیره ائمه اطهار نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری در سیره ائمه اطهار - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عمرم خيلي گناه كرده ام ، خيلي تقصير كرده ام ، حالا فكر مي كنم كه فقط بايد در حال توبه بسر ببرم ، و از اين حالش منصرف نشد تا مرد .

بشر حافي و امام كاظم

داستان بشر حافي را شنيده ايد ( 1 ) . روزي امام از كوچه هاي بغداد مي گذشت . از يك خانه اي صداي عربده و تار و تنبور بلند بود ، مي زدند و مي رقصيدند و صداي پايكوبي مي آمد . اتفاقا يك خادمه اي از منزل بيرون آمد در حالي كه آشغالهايي همراهش بود و گويا مي خواست بيرون بريزد
تا مأمورين شهرداري ببرند . امام به او فرمود صاحب اين خانه آزاد است يا بنده ؟ سؤال عجيبي بود . گفت : از خانه به اين مجللي اين را نمي فهمي ؟ اين خانه بشر است ، يكي از رجال ، يكي از اشراف ، يكي از اعيان ، معلوم است كه آزاد است

. فرمود : بله آزاد است ، اگر بنده مي بود ( 2 ) كه اين سرو صداها از خانه اش بلند نبود . حال ، چه جمله هاي ديگري رد و بدل شده است ديگر ننوشته اند ، همينقدر نوشته اند كه اندكي طول كشيد و مكثي شد . آقا رفتند .

بشر متوجه شد كه اين كلفت كه رفته بيرون آشغالها را بريزد و برگردد كه مثلا يك دقيقه بيشتر طول نمي كشد ، چند دقيقه اي طول كشيد . آمد نزد او و گفت : چرا معطل كردي ؟ گفت : يك مردي مرا به حرف گرفت . گفت : چه گفت ؟ گفت : يك سؤال عجيبي از من كرد . چه سؤال كرد ؟ از من پرسيد كه صاحب اين خانه

. 1 ائمه اطهار يك اعمال قدرتهايي مي كردند ، يعني طبعا مي شد نه اينكه مي خواستند نمايش بدهند .

. 2 يعني اگر بنده خدا مي بود .

/ 144