جلسه دوم - سیری در سیره ائمه اطهار نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری در سیره ائمه اطهار - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جلسه دوم

بسم الله الرحمن الرحيم موضوع بحث ، مسئله ولايتعهد حضرت رضا نسبت به مأمون بود . در جلسه پيش عرض كرديم كه در اين داستان يك سلسله مسائل قطعي و مسلم از نظر تاريخي ، و يك سلسله مسائل مشكوك است ، و حتي مورخيني مثل جرجي زيدان تصريح مي كنند كه بني العباس سياستشان بر كتمان بود و اسرار سياسيشان را كمتر مي گذاشتند كه فاش شود

، و لهذا اين مجهولات در تاريخ باقي مانده است . آنچه كه قطعيت دارد و جاي بحث نيست اين است كه مسئله ولايتعهد اولا از طرف حضرت رضا شروع نشده ، يعني اينچنين نيست كه براي اين كار اقدامي از اين طرف شده باشد ،
از طرف مأمون شروع شده ، و تازه شروع هم كه شده به اين شكل نبوده كه مأمون پيشنهاد كند و حضرت رضا قبول نمايد ، بلكه به اين شكل بوده كه بدون اينكه اين موضوع را فاش كنند ، عده اي را از خراسان - از خراسان قديم ، از مرو ، از


ماوراء النهر ، از اين سرزمينهايي كه امروز جزء روسيه به شمار مي رود و مأمون در آنجا بوده - مي فرستند به مدينه وعده اي از بني هاشم و در رأس آنها حضرت رضا را به مرو احضار مي كنند ، و صحبت اراده و اختيار در ميان نبوده است
، و حتي خط سيري را هم كه حضرت را عبور مي دهند قبلا مشخص مي كنند كه از شهرستانها و از راههايي عبور دهند كه شيعه در آن كمتر وجود دارند يا وجود ندارند . مخصوصا قيد كرده بودند كه حضرت رضا را از شهرهاي شيعه نشين عبور ندهند .

وقتي كه [ اين گروه را ] وارد مرو مي كنند ، حضرت رضا را جدا در يك منزل اسكان مي دهند و ديگران را در جاي ديگر ، و در آنجا براي اولين بار اين موضوع عرضه مي شود و مأمون پيشنهاد مي كند كه [ حضرت رضا ولايتعهد را بپذيرد ] . صحبت اول مأمون اين است كه من مي خواهم خلافت را واگذار كنم . ( البته اين خيلي قطعي نيست ) . به هر حال يا ابتدا خلافت را پيشنهاد كرد
و بعد گفت اگر خلافت را نمي پذيري ولايتعهد را بپذير ، و يا از اول ولايتعهد را عرض داشت ، و حضرت رضا شديد امتناع كرد . حال منطق حضرت در امتناع چه بوده ؟ چرا امام امتناع كرد ؟ البته اينها را ما به صورت يك امر صد در صد قطعي نمي تو انيم بگوئيم

ولي در رواياتي كه از خود ما نقل كرده اند - از جمله در روايات " عيون اخبار الرضا " - ذكر شده است كه وقتي مأمون گفت من اينجور فكر كردم كه خودم را از خلافت عزل كنم و تو را به جاي خودم نصب كنم و با تو بيعت نمايم ، امام فرمود :

يا تو در خلافت ذي حقي و يا ذي حق نيستي . اگر اين خلافت واقعا از آن توست و تو ذي حقي و اين خلافت يك خلافت الهي است ، حق نداري چنين جامه اي را كه


خدا براي تن تو تعيين كرده است به غير خودت بدهي ، و اما اگر از آن تو نيست باز هم حق نداري بدهي . چيزي را كه از آن تو نيست تو چرا به كسي بدهي ؟ ! معنايش اين است كه اگر خلافت از آن تو نيست تو بايد مثل معاويه پسر يزيد اعلام كني كه من ذي حق نيستم ،
و قهرا پدران خودت را تخطئه كني همانطور كه او تخطئه كرد و گفت :

پدران من به ناحق اين جامه را به تن كردند و من هم در اين چند وقت به ناحق اين جامه را به تن كردم ، بنابراين من مي روم ، نه اينكه بگويي
من خلافت را تفويض و واگذار مي كنم . وقتي كه مأمون اين جمله را شنيد فورا به اصطلاح وجهه سخن را تغيير داد و گفت :

شما مجبور هستيد . سپس مأمون تهديد كرد و در تهديد خود استدلال را با تهديد مخلوط نمود ( 1 ) . جمله اي گفت كه در آن ، هم استدلال بود و هم تهديد

، و آن اين بود كه گفت :

" جدت علي بن ابي طالب در شورا شركت كرد ( در شوراي شش نفري ) و عمر كه خليفه وقت بود تهديد كرد ، گفت :

در ظرف سه روز بايد اهل شورا تصميم بگيرند و اگر تصميم نگرفتند
يا بعضي از آنها از تصميم اكثريت تمرد كردند ابوطلحه انصاري مأمور است كه گردنشان را بزند " . خواست بگويد الان تو در آن وضع هستي كه جدت علي در آن وضع بود ، من هم در آن وضعي هستم كه عمر بود . تو از جدت پيروي كن و در اين كار

. 1 مأمون واقعا مرد دانشمند و مطلعي بوده ، از حديث آگاه بود ، از تاريخ آگاه بود ، از منطق آگاه بود ، از ادبيات آگاه بود ، از فلسفه آگاه بود و شايد اندكي از طب و نجوم آگاه بود ، اصلا جزء علما بود و شايد در طبقه سلاطين و خلفا در جهان نظير نداشته باشد .

/ 144