وزير هارون است ، شخص دوم مملكت است ، ولي شيعه است ، اما در حال استتار ، و خدمت مي كند به هدفهاي موسي بن جعفر ولي ظاهرش با هارون است . دو سه بار هم گزارشهايي دادند ، ولي موسي بن جعفر با آن روشن بيني هاي خاص امامت زودتر درك كرد و دستورهايي به او داد كه وي اجرا كرد و مصون ماند . در ميان افرادي كه در دستگاه هارون بودند ، اشخاصي بودند كه آنچنان مجذوب و شيفته امام بودند كه حد نداشت ولي هيچگاه جرأت نمي كردند با امام تماس بگيرند . يكي از ايرانيهايي كه شيعه و اهل اهواز بوده است مي گويد كه من مشمول ماليتهاي خيلي سنگين شدم كه براي من نوشته بودند و اگر مي خواستم اين مالياتهايي را كه اينها براي من ساخته بودند بپردازم از زندگي ساقط مي شدم . اتفاقا والي اهواز معزول شد و والي ديگري آمد و من هم خيلي نگران كه اگر او بر طبق آن دفاتر مالياتي از من ماليات مطالبه كند ، از زندگي سقوط مي كنم . ولي بعضي دوستان به من گفتند :
اين باطنا شيعه است ، تو هم كه شيعه هستي . اما من جرأت نكردم بروم نزد او و بگويم من شيعه هستم ، چون باور نكردم . گفتم بهتر اين است كه بروم مدينه نزد خود موسي بن جعفر ( آن وقت هنوز آقا در زندان نبودند ) اگر خود ايشان تصديق كردند او شيعه است از ايشان توصيه اي بگيرم . رفتم خدمت امام . امام نامه اي نوشت كه سه چهار جمله بيشتر نبود ، سه چهار جمله آمرانه ، اما از نوع آمرانه هايي كه امامي به تابع خود مي نويسد ، راجع به اينكه " قضاء حاجت مؤمن و رفع گرفتاري از مؤمن در نزد خدا چنين است و السلام " . نامه را با خودم مخفيانه آوردم اهواز فهميدم كه اين نامه را بايد خيلي محرمانه به او بدهم . يك شب رفتم در خانه اش ، دربان آمد ، گفتم به او بگو كه شخصي از طرف موسي بن جعفر آمده است و نامه اي براي تو دارد . ديدم خودش آمد وسلام و عليك كرد و گفت :
چه مي گوييد ؟ گفتم من از طرف امام موسي بن جعفر آمده ام و نامه اي دارم . نامه را از من گرفت ، شناخت ، نامه را بوسيد ، بعد صورت مرا بوسيد ، چشمهاي مرا بوسيد ، مرا فورا بر در منزل ، مثل يك بچه در جلوي من نشست ، گفت تو خدمت امام بودي ؟ ! گفتم :
بله . تو با همين چشمهايت جمال امام را زيارت كردي ؟ ! گفتم بله . گرفتاريت چيست ؟ گفتم يكچنين ماليات سنگيني براي من بسته اند كه اگر بپردازم از زندگي ساقط مي شوم . دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح كردند ، و چون آقا نوشته بود " هر كس كه يك مؤمني را مسرور كند ، چنين و چنان " گفت اجازه مي دهيد من خدمت ديگري هم به شما بكنم ؟ گفتم بله . گفت من مي خواهم هر چه دارائي دارم ، امشب با تو نصف كنم ، آنچه پول نقد دارم با تو نصف مي كنم ، آنچه هم كه جنس است قيمت مي كنم ، نصفش را از من بپذير . گفت با اين وضع آمدم بيرون و بعد در يك سفري وقتي رفتم جريان را به امام عرض كردم ، امام تبسمي كرد و خوشحال شد . هارون از چه مي ترسيد ؟ از جاذبه حقيقت مي ترسيد " كونوا دعاش للناس بغير السنتكم " ( 1 ) تبليغ كه همه اش زبان نيست ، تبليغ زبان اثرش بسيار كم است ، تبليغ ، تبليغ عمل است . آنكسي كه با موسي بن جعفر يا با آباء كرامش و يا با اولاد طاهرينش روبرو
. 1 اصول كافي ، باب صدق و باب ورع .