مدينه احضار كند ، دستور بدهد كه برويد او را بياوريد ، بعد كه مي آورند موضوع را به امام عرضه بدارد ، ابتدا بگويد خلافت رااز من بپذيرد ( 1 ) ، و در آخر راضي شود كه با تو بايد ولايتعهد را از من بپذيري ، و حتي كار به تهديد برسد ، تهديدهاي بسيار سخت . او در اين كار چه انگيزه اي داشته ؟ و چه جرياني در كار بوده است ؟ تجزيه و تحليل كردن اين قضيه از نظر تاريخي خيلي ساده نيست . جرجي زيدان در جلد چهارم " تاريخ تمدن " همين قضيه را بحث مي كند و خودش يك استنباط خاصي دارد كه عرض خواهم كرد ، ولي يك مطلب را اعتراف مي كند كه بني العباس سياست خود را مكتوم نگاه مي داشتند حتي از نزديكترين افراد خود و لهذا اسرار سياست اينها مكتوم مانده است . مثلا هنوز روشن نيست كه جريان ولايتعهد حضرت رضا براي چه بوده است ؟ اين جريان از نظر دستگاه خلافت فوق العاده مخفي نگاه داشته شده است .
ولي بالاخره اسرار آنطور كه بايد مخفي بماند مخفي نمي ماند . از نظر ما كه شيعه هستيم ، اسرار اين قضيه تا حدود زيادي روشن است . در اخبار و روايات ما - يعني در نقلهاي تاريخي كه از طريق علماي شيعه رسيده است نه رواياتي كه بگوئيم از ائمه نقل شده است - مثل آنچه كه شيخ مفيد در كتاب " ارشاد " نقل كرده و آنچه از او بيشتر - شيخ صدوق در كتاب " عيون اخبار الرضا " نقل
. 1 البته اين از نظر همه تواريخ قطعي نيست ولي در بسياري از تواريخ اينطور است .