دراين دنياى ناميزان، شدم منواردميدان
بودشيطان همان انسان،همان همسنگرنادان
هميشه من دراين زندان،شدم حيرانوسرگردان
سخن چينى نفاق افكن،بظاهردوست ولى دشمن
پريشانم من مهمان،گهى ازتلخى دوران
ندارم يك نفرواثق،بودبرقول خود صادق
امان ازدست بدقولان، بسوزدقلب وهم ايمان
ندارم يك نفرهم غم، كندآتش زقلبم كم
نموده دردمن طغيان، مثال آتش سوزان
ندارم بركسى باور، به دادم رس تواى داور
زعشق مهدى دوران، شدم يك صورت بى جان
بنالم من زتنهائى، ندارم درجهان جائى
امان ازطعن گمراهان،هم اززخم زبان گاهان
گرفتم دامن مولا، بودازدردمن آگاه
على اى ساقى كوثر، زتورويد همه گوهر
توبودى مونس طفلان، گواهم آيه قرآن
نمودى بتكده ويران،همه عالم شده حيران
تودرهرسوره قرآن، به ميدان خصم سرداران
به توباشداگرايمان،شودآخريقين سلمان
مجسّم دردوچشمانم،رخ توبينم هرآنم
توئى هرلحظه اى پيدا،بودهرناظرت شيدا
على اى منجى آدم، وصىّ اوّل خاتم
توئى تكيه كلام من، توئى نطق وبيان من
توبودى يارپيغمبر، وهم دلدارپيغمبر
توئى آيات سبحانى،قسيم نار ورضوانى
زمان قبض روح من، نمااحسان به روح من
درآن خانهويرانم،به قبرتنگ وزندانم
منم تنهادرآن خانه، گناهم كرده ويرانه
به آن دوبازپرس من، سفارش كن رهان ازغم
نظركن برزخ مارا، تودانى حالت مارا
به محشرشوشفيع ما، معيّن كن رفيق ما
به حقّ تشنه كامانت، به راه حق شهيدانت
گناه من شده بى حد،كرم كن اى ولى نعمت
به جان پاك عبّاست، بگيردست گرفتارت
على جان كن به من احسان،ترازوچون شوم ميزان
شودنورى هم ازخوبان،على گويم على جويم