«در مدح امير المؤمنين على (عليه السلام)» - غمنامه نوری جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

غمنامه نوری - جلد 1

علی نوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید











«در مدح امير المؤمنين على (عليه السلام)»






  • از دل وجان من غلام شاه مردانم بدان
    برده جانم راهمان لحظه كه بوسيدم لبش
    جان من قربان لطف بى كرانش باشدا
    مى دهدآقا اجازه در حضورش باشما
    هركه بردرگاه اوصورت بسايد بنده است
    گرغلام باوفا باشى كه بيند كارتو
    مى زند لبخند بر رويت هميشه تا ابد
    گركند لبخند جانت مى ستاند بارها
    او امام اوّل ماشيعيان است تا ابد
    گرفروشى جان خود رااو خريدار تو است
    سفره احسان هميشه بازباشد روز وشب
    اونپرسد ازكجائى شاه باشى ياگدا
    او به يك باره در ازآن قلعه خيبربكند
    لا فتى الاّ على لا سيفَ الاّ ذوالفقار
    درجوانى عبد ودّ را وارد دوزخ نمود
    ضربتش افضل شد از كلّ عبادتها همه
    در فضيلت نيست مانندش بجز ختم رُسل
    هيچ كسرا نيست قدرت تاگمارد فضل او
    من فداى نور پاك حيدر وصفدر شوم
    چشم اميدم به دست شاه مردان است وبس
    يك اشاره گركند امروز قلب زار من
    چون على مشگل گشاى ماسوا باشد مدام
    مى دهم قسم به جان شاه عطشانم حسين
    حق زهرا يا على لطفت مداوم كن به من
    از گناهانم خجل هستم حضورت يا على
    لب بجنبانى خدا بخشد تمام خلق را
    كن توانا حقّ پيغمبر شوم من سرفراز
    حق مولايم حسن آن مجتبى كن يك دعا
    مى دهم قسّم على جان بر تولاّى خودت
    سوره كوثر عوالم راكه روشن كرده است
    منتظر مى مانم امشب تاكه بينم لطف تو
    نوريم توفيق از صاحب كرم بگرفته ام
    زائرم من درحرمها يا كه مهمانم بدان



  • چونكه داده بوسه ازلبها كه لرزانم بدان
    عاشق لبهاى شيرين على جانم بدان
    دائماً در انتظار شير يزدانم بدان
    برغلامش لطف دارد ديده ميدانم بدان
    چون يداللّه خوانده قرآن خوانده مى خوانم بدان
    جلوه گاه تو شود هرآن كه هرآنم بدان
    هرنگاهش جنّت وهم باغ رضوانم بدان
    اين غلامش بارها ديده كه ميدانم بدان
    كبريا را مظهر وناطق به قرآنم بدان
    هركه ازجان بگذرد درجان جانانم بدان
    گرگدا كاهل بود محروم از آنم بدان
    او درون را بيند واخلاص وايمانم بدان
    مرحب خيبر روانه سوى نيرانم بدان
    آمد از خالق به شأن شيريزدانم بدان
    فاتح خيبر وخندق شد على جانم بدان
    از عبادتهاى جنّ وهم زانسانم بدان
    ياكه زهراهمسر او نور قرآنم بدان
    جز خداى قادرم چون داده است جانم بدان
    او قسيم ناروا جنّت كرده مهمانم بدان
    تا بگيرد دست ما رانزد ميزانم بدان
    تا شوم حافظ به مرح وهم به قرآنم بدان
    حل كند هرمشگلم راباشد آسانم بدان
    قطع نگردد بوسه لبهابه هرآنم بدان
    لحظه جان دادنم محتاج احسانم بدان
    كن تقاضا از خدا بخشد گناهانم بدان
    من غلام ناتوانم هم پريشانم بدان
    عاشق قبر حسينم كن تو مهمانم بدان
    برهمه اولاد توچون من ثناخوانم بدان
    عيدى زهرا عطاكن چشم برخوانم بدان
    امشب است آن شب تولد گشته آن جانم بدان
    عيدى شاه ولايت را ز رضوانم بدان
    زائرم من درحرمها يا كه مهمانم بدان
    زائرم من درحرمها يا كه مهمانم بدان



/ 11