ساختار علمی نرم افزار حضرت زهرا (س)

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

نسخه متنی -صفحه : 172/ 62
نمايش فراداده

گاهى بلندترين فريادها را از دهان سكوت بايد شنيد.

درخواست حضرت زهرا از بلال جهت اذان گفتن و بيدارى غيرتها

اقدام ديگر زهرا عليهاالسلام، زنده نگه داشتن خاطرات دوران رسول صلى اللَّه عليه و آله بود. او مى خواست با احيا و يادآورى آن دوران، در كالبد فسرده ى آنان بدمد و دريچه اى به سوى نور و نقبى به روشنايى بزند و با طرح سؤالى در اذهان و يادآورى دوران رسول، ابرهاى ضخيم و سياه را از اطراف خورشيد ولايت كنار زند. شايد همتى، ساحت رفعت خورشيد را لبيك گويد.

به راستى زهرا عليهاالسلام آموزگار بيدارى و ظرافت است.

وقتى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت و وصى او را كنار نهادند، بلال به عنوان اعتراض ديگر اذان نگفت و هر چه به سراغش مى آمدند، امتناع مى كرد و عذر مى آورد.

[من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 184 و 194؛ بحارالانوار، ج 22، ص 142 (به نقل از من لا يحضره الفقيه).] او در ادامه ى اعتراض خود به شام تبعيد شد.

[در سفينة البحار آمده است كه بال زير بار بيعت با ابوبكر نرفت از اين رو عمر او را به شام تبعيد كرد. و روى ان بلالا ابى ان يبايع ابابكر و ان عمر اخذ بتلابيبه و قال... فقال عمر لا ابا لك لا تقوم معنا فارتحل الى الشام... سفينة البحار، ج 1، صص 104- 105.] و در آنجا پيامبر را در خواب ديد كه از او شكايت مى كند كه چرا به زيارت من نمى آيى از اين رو براى زيارت پيامبر به مدينه آمد [اسدالغابة،ج 1،ص 185.] و با ورود او به مدينه زهرا عليهاالسلام از او خواست كه اذان بگويد، گفت: بسيار مشتاقم كه صداى مؤذن پدرم را بشنوم .

بلال بر بالاى بام مسجد رفت. آواى گرم بلال در مدينه پيچيد. اللَّه اكبر . همه دست از كار كشيدند. هر كس دست ديگرى را مى كشيد و با شتاب به سوى مسجد مى آورد. همه حتى زنان و كودكان در بيرون مسجد جمع شدند. مدينه به يكباره تعطيل شد همه به طنين روح افزاى بلال گوش مى دادند و به دهان او چشم دوخته بودند. ناگاه به ياد ايام رسول صلى اللَّه عليه و آله افتادند. فرياد هاى هاى گريه ها در مدينه پيچيد. مدينه كمتر اين گونه روزهايى به ياد داشت. همه از يكديگر سؤال مى كردند، چرا بلال اذان نمى گفت؟ چه شده به درخواست زهرا عليهاالسلام اذان مى گويد؟ چرا زهرا عليهاالسلام گريه مى كند؟ به يكديگر نگاه مى كردند، سپس سرها را به زير مى انداختند و از خود و بيعت شان با ابوبكر شرمشان مى آمد. زهرا عليهاالسلام هم همراه جماعت به اذان گوش داده و به ياد دوران پدر و غدير و... افتاده بود و هم چون باران مى باريد و اشك مى ريخت.

در فضاى مدينه پيچيد. اشهد ان محمدا رسول اللَّه . زهرا عليهاالسلام ديگر طاقت نياورد. فرياد و ناله اى زد و از حال رفت. آن چنان كه همه گمان كردند از دنيا رفته است. مردم فرياد برآوردند: بلال بس كن. دختر رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله را كشتى!.

بلال اذان را نيمه رها كرد و ندانست كه چگونه خود را بر بالين زهرا عليهاالسلام رساند. زهرا عليهاالسلام را به هوش آوردند. درخواست اتمام اذان كرد. بلال گفت: از اين درگذريد كه بر جان شما نگرانم. با اصرار بلال، التماس و گريه هاى مردم، زهرا عليهاالسلام از خواسته خود درگذشت.

[بحارالانوار، ج 43، ص 157؛ من لا يحضره الفقيه، صدوق، ج 1، ص 194؛ اسد الغابة، ج 1، ص 285 البته از نقل اسد الغابة حسنين عليهماالسلام از بلال خواستند كه اذان بگويد. و به نظر مى رسد داستان اذان بلال دو مرتبه اتفاق افتاده است يكى در زمان صديقه ى كبرى عليهاالسلام و به وسيله ى آن حضرت و ديگرى پس از شهادت آن حضرت و توسط حسنين عليهماالسلام. ر. ك: الحياة السياسة للامام الحسن عليه السلام، جعفر مرتضى عاملى، ص 100؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 239.] يكبار ديگر نزديك بود كه كار تمام شود و غيرت ها بيدار شود.

اما افسوس...!

اين گريه ها مرا به ياد اشك هاى آن جماعتى مى اندازد كه در كربلا در بالاى بلندى جمع شده بودند و براى حسين عليه السلام و مصايب اهل بيت مى گريستند. به آنان گفتند: چه جاى گريه است. به كمك حسين عليه السلام بشتابيد و آنان بى اعتنا تنها به گريه قناعت مى كردند.

من به واقع درشگفتم از خمودگى و سستى آن جماعت. اگر چه باند كودتا و نفاق نفس شان را گرفته و با تبليغات دروغين و احاديث جعلى و ايجاد وحشت و ترور، رمق آنها را برده بود، اما اينها هيچ عذر و توجيهى براى سستى و ننگ ابدى شان نيست. اقدامات رسول صلى اللَّه عليه و آله و گامهاى عميق و پيچيده ى زهرا عليهاالسلام جاى هيچ عذرى را باقى نمى گذارد. تنها اين مى ماند اين كه مردم به جاى دست بردن بر قبضه هاى شمشير، به گريه قناعت مى كردند شرمشان باد!.

نگرانى من هميشه اين بوده كه نكند من نيز همين گونه ام و به جاى دفاع از انقلاب و مكتب و ولايت، به اشكى قانع شده ام و به جاى سازندگى و تربيت، تنها به حرف قناعت كرده ام. الهى تو از ما بگذر. و ما را رها نكن تو بصيرتى ده تا در جايگاه عمل، به حرف بسنده نكنيم و فرقانى ده تا جايگاه هر يك را بازبشناسيم.

وصيت حضرت زهرا سندى بر مظلوميت اميرالمؤمنين

زهرا عليهاالسلام از هر فرصتى بهره مى جست تا بتواند در اذهان مردم سؤالى ايجاد كند و سندى بر مظلوميت على عليه السلام و رسوايى خلفا باقى گذارد. او در اين فكر بود كه شايد اين جماعت مرده، حركتى كنند و بيش از اين تن به حقارت و ذلت ندهند و با دست خويش آتش دوزخ خود را فراهم نسازند.

و اگر هم به پا نخاستند، دست كم به عنوان گواه و حجتى روشن در تاريخ ثبت و ضبط خواهد شد تا آيندگان آزادانديش و طالبان حقيقت جو بتوانند اسلام ولايت را از اسلام خلافت ، تميز دهند و سره را از ناسره جدا كنند، و به شهادت آيه ى اكمال كه در غدير نازل شد، بدانند كه دين مرضى و خداپسند، دين همراه ولايت است.

او آن گونه زندگى كرد كه رفتنش هم ادامه ى حياتش بود. او مى خواست همان گونه كه حياتش دشمن سوز و بيدارى بخش بود، مرگش نيز همين گونه باشد.

از اين رو مصيت كرد. على جان! مرا شبانه غسل بده و كفنم كن و به خاك بسپار و اجازه نده آنان كه بر من ستم كردند و آزارم نمودند، در تشييع جنازه ام حاضر شوند و بر من نماز گذارند، زيرا آنان دشمنان خدا و رسول صلى اللَّه عليه و آله مى باشند.

اذا انامت فادفنى باليل و لا تؤذنن رجلين ذكرتهما و اوصت فاطمة ان لا يعلم اذا ماتت ابوبكر و لا عمر، و لا يصليا عليها .

[بحارالانوار، ج 43، صص 159 و 182 و 183 و ج 78، ص 255، معانى الاخبار، ص 356، كشف الغمة، ج 2، ص 68، تاريخ مدينة، ج 1، ص 197.] از على عليه السلام پرسيدند. چرا زهرا عليهاالسلام را شبانه دفن كردى؟ گفت: به خاطر بيزارى و غضب زهرا عليهاالسلام بر آن جماعت.

[امالى صدوق، ص 523. عن ابن نباته قال. سئل اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام عن علة دفنه فاطمة بنت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله ليلا؟ فقال: انها كانت ساخطة على قوم كرهت حضورهم جنازتها... و در علل الشرايع، ص 185 نيز آمده است. سألت اباعبداللَّه لاى علة دفنت فاطمة عليهاالسلام بالليل و لم تدفن بالنهار؟ قال: لانها اوصت ان لا يصلى عليها الرجلان الاعرابيان .]

حضرت زهرا ركن اميرالمؤمنين

قال الصادق عليه السلام: قال جابر بن عبداللَّه: سمعت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله يقول لعلى بن ابى طالب عليه السلام قبل موته بثلاث: سلام عليك يا ابالريحانتين. اوصيك بريحانتى من الدنيا، فعن قليل ينهد ركناك، واللَّه خليفتى عليك. فلما قبض رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله قال على هذا احد ركنى الذى قال لى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فلما ماتت فاطمة عليهاالسلام قال على: هذا الركن الثانى الذى قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله.

[بحارالانوار، ج 43، ص 173، ح 14.] حضرت امام صادق عليه السلام از طريق امام باقر عليه السلام از جابر بن عبداللَّه انصارى نقل مى كند كه او مى گويد شنيدم پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله سه روز پيش از وفاتش به على عليه السلام مى فرمودند: سلام بر تو اى پدر دو ريحانه ى من! من دو فرزندم حسن و حسين عليهم السلام را به تو سفارش مى كنم. به زودى دو ركن اساسى تو دنيا را ترك مى كنند، آنگاه خداوند جانشين و خليفه من است براى تو.

جابر مى گويد: چون پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله وفات كردند، اميرالمؤمنين فرمودند: اين يكى از ركنهاى من كه رسول خدا خبر داده بود و پس از شهادت فاطمه عليهاالسلام نيز گفت: اين هم ركن دوم من كه رسول گرامى اسلام به آن خبر كرده بودند.

آنچه قابل توجه است، اينكه: فاطمه ى زهرا عليهاالسلام در اين حديث شريف، از نظر نقش و حمايت از على عليه السلام و ولايت او، در برابر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله و ركن اساسى او خوانده شده است.

فقدان حضرت زهرا و انزواى اميرالمؤمنين

از احاديث متعدد و تواريخ معتبر استفاده مى شود كه اميرالمؤمنين على عليه السلام با وجود فاطمه عليهاالسلام دلگرم بود و براى مبارزه با غاصبين آمادگى بيشترى داشت، ولى فقدان آن بانوى گرامى، اميرالمؤمنين را مأيوس ساخت.- چون فاطمه عليهاالسلام ركن اصلى على عليه السلام و پشتوانه ى ولايت بود- اينك دلائل خود را به طور اختصار تقديم مى داريم:

وقتى فاطمه ى زهرا به شهادت رسيد، اميرالمؤمنين او را در كنار قبرش قرار داد،آنگاه خطاب به رسول خدا عرض كرد:

يا رسول اللَّه! با شهادت فاطمه عليهاالسلام صبر و شكيباييم كاسته شد و طاقت و توانايى از دستم رفت. بعد از اين پيوسته در حزن و اندوه بسر مى برم و شبها را به بيدارى مى گذرانم.

[نهج البلاغه خطبه 193، ص 651- فيض الاسلام: قل يا رسول اللَّه! عن صفيتك صبرى و رق عنها تجلدى... اما حزنى فسرمد و اما ليلى فمسهّد.] اين عبارات نشان مى دهد كه فاطمه عليهاالسلام چه نقش اساسى يى در شخصيت على عليهاالسلام داشته، كه با داشتن آن همه صبر و ايمان و... در فقدان بانوى گرامى، گرفتار چنان رنج و دردى شده، كه صبرش را از دست داده و خواب راحتى نداشته، و براى هميشه خود را محزون و متألم يافته است.

ابن ابى الحديد در نقش فاطمه عليهاالسلام در ولايت و شخصيت مولاى متقيان، عبارات گوناگونى دارد، كه ما به عنوان نمونه يك فراز از آنها را نقل مى كنيم:

كانت وجوه الناس اليه (على) و فاطمة باقية، فلما ماتت فاطمة عليهاالسلام انصرفت وجوه الناس عنه...

[نهج البلاغه خطبه 193، ص 651- فيض الاسلام: قل يا رسول اللَّه! عن صفيتك صبرى و رق عنها تجلدى... اما حزنى فسرمد و اما ليلى فمسهّد، ج 2، ص 22، شبيه آن، ج 6، ص 46.] بعد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، تا وقتى فاطمه عليهاالسلام زنده بود توجه اصلى مردم به سوى اميرالمؤمنين دوخته شده بود ولكن بعد از وفات آن بانوى عزيز اسلام، توجه آنان از على عليه السلام برگشت.

و حتى در عباراتى دارد كه شيخين جرأت و جسارت به على عليه السلام را بعد از فاطمه عليهاالسلام آن چنان شدت بخشيده و شخصيت بى نظير وى را آنگونه لگدمال كردند، كه وى را در ميان مردم به فراموشى سپردند.

[ابن ابى الحديد،ج 9، ص 28: ان عليا دحضه الاولان و اسقطاه و كسرا ناموسه بين النّاس فصار نسيا منسيّا.]