شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها)

سید عزالدین حسینی زنجانی

جلد 1 -صفحه : 45/ 36
نمايش فراداده

در اين آيات مى بينيم نور نتيجه ى شرح صدر است. و در مقابل آن به چند گونه تعبير شده:

الف- قساوت «فويل للقاسية قلوبهم» ب- ميت بودن و مردن «أو من كان ميتا فأحييناه» ج- ظلمات «كمن مثله في الظلمات» د- تنگى سينه «يجعل صدره ضيقا» ه- بسته بودن كه از آن به «حرج» تعبير شده چون «ضيق» أعم از حرج است.

نور نتيجه ى شرح صدر و مساوى با حيات است «أو من كان ميتا فأحييناه وجعلنا له نورا» واثر شرح صدر در ظاهر بدن «قشعريره» مو براندام راست شدن و آنگاه احساس نرمش در روح است. براى روشن شدن اين مراحل در انسان مثالى مى زنيم:

هسته ى درختان و تخم گياهان گرچه در ظاهر جماد است، ولى مانند سنگ سفت و سخت و خود گرفته نيست. بلكه در وجودش استعداد و راههائى هست كه مى تواند با عالم بالاتر از جماد ارتباط پيدا كند و با شرايط كمال بخش و مواد ديگر كه هماهنگ با وجودش هست ارتباط ايجاد نمايد و از عالم جمادى رهائى يافته و در تحت،شرايطى كمالاتى را از آب و هوا و نور در جان خود پذيرا شود و با آنها آميزش پيدا نمايد به رشد خود ادامه داده كم كم شاخه و ساقه وگل و برگ و سرانجام ميوه مطبوع و لذت بخش بشود. اين تكامل در اثر آنست كه هسته در درون داراى زمينه اى باز و باصطلاح شرح صدر است، و مى تواند با انوار و كمالاتى كه از عالم بالا ميرسد متحد شده و يك موجود كاملى بشود. و بعبارت ديگر هسته در نتيجه واجد بودن منفذ و وسيله ى ارتباط با عالم بالا و پذيرفتن مواد عالم بالا و قرار يافتن آنها در نهاد هسته و پذيرائى و آميزش با مواد حياتى كه در آب و خاك و هوا و نور و آفتاب و عوالم ديگر است حيات جديدى بيابد. حال اگر همين هسته مانند سنگ بود و هيچگونه راه و منفذ براى ارتباط با مواد ديگر عالم نميداشت، ديگر فاقد سينه ى باز ميشد، با از دست دادن چنين شرايطى و استعداد زندگى كه مساوى با مرگ همان هسته است به صورت مرده در مى آمد. و امثالى ديگر از وجود خود انسان، همين بدن انسان براى ارتباط با جهان خارج راهها و منفذهاى گوناگون دارد، مثلا براى ارتباط با هوا و نسيم روح پرور راهى از دو سوراخ بينى در انسان هست كه با برخورد با نسيم چه بسا تكانى «قشعريره» در بدن ظاهر ميشود اما پس از استنشاق در انسان حالت آرامش ايجاد شده و هوا در ريه ها قرار گرفته و با عناصر اصلى تركيب يافته و مايه ى حيات برتر از جماد در انسان ميشود. خود اين هواى مطبوع و عطرهاى ملايم و دل پذير كه در فضا پراكنده است يك نوع كمال هوا و حيات برترى است، اگر در وجود ما چنين راهى موجود نبرد از اين حيات كه يك نوع كمال است محروم بوديم. پس بدن انسان با داشتن چنين راهها و منفذها مانند گوش و چشم و دماغ و پوست و... زمينه ى باز و منشرحى براى دريافت كمال از عالم خارج و رهائى از مرگ و تنگناى وجود خود دارد و نور و حيات ديگرى پيدا مى كند.

پس از روشن شدن اين دو مثال، روح انسان هم نيز بموازات هسته و بدن انسان چون از عالم «ونفخت فيه من روحي» مى باشد، استعداد و راههائى دارد كه مى تواند با انواع كمالات سنخ وجودى خود آميزش و اتحاد پيدا كند، در اين هنگام است كه انسان از زندگى معمولى پا فراتر نهاده و با نور قرآن و وحى و كلمات اهل بيت عصمت و طهارت كه «كلامكم نور» آميزش يافته، و همه ى جوارح انسان واقعا نور خدائى پيدا مى كند. چنانكه مى بينيم معصوم چنين نورى را از خدا مسئلت مينمايد.

«واجعل في قلبي نورا و على بصري نورا وفي جميع جوارحي نورا واجعلني نورا أمشي به في الناس» [ اين نور در آخرت مجسم خواهد شد «يوم ترى المؤمنين والمؤمنات يسعى نورهم بين أيديهم و بأيمانهم» سوره حديد روزى فرا خواهد رسيد كه مؤمنين و مؤمنات را در حالى خواهى ديد كه نورشان از طرف راست در پيش روى آنان حركت خواهد كرد...] و همين راهها و منفذهاى روح انسان كه نور و كمال را در خود جاى ميدهد، انسان را با وجود مشتركات زياد با حيوان، از حيوان جدا ميسازد و چنين كمالى قطعا در حيوان نيست.

پس بطور خلاصه، سه چيز در تكامل روح انسان ضرورى است كه به كمال خود برسد:

1- وجود زمينه و دريچه اى درونى براى پذيرش كمال خارج، كه در دعا وارد شده است:

«اللهم افتح مسامع قلبي لذكرك» [ مفتاح الفلاح دعاى بعد از نافله. ] «بارالها گوشهاى قلب مرا به ذكر خودت باز كن...» و نيز در روايت از امام صادق «ع» نقل شده:

«إن الله تبارك و تعالى اذا أراد بعبد خيرا نكت في قلبه نكتة من نور و فتح مسامع قلبه» [ تفسير نور الثقلين در ذيل آيه «فمن شرح الله صدره...»] «وقتى كه خداى متعال خيرى را بر بنده اى اراده فرمايد، نقطه اى از نور در قلب او رقم مى زند و گوشهاى قلبش را باز مى كند...».

در اين روايت به وجود منفذ و دريچه در وجود انسان تصريح مى فرمايد كه انسان با اين وسيله مى تواند با عالم خارج ارتباط پيدا كند. و چنين ارتباطى وقتى در انسان پيدا مى شود كه ذهن از كدورات، صاف شده و همراه با صفا باشد. چنانكه مولاى متقيان «ع» اشاره ميفرمايد:

«وقسما لايعرفه إلامن صفا ذهنه ولطف حسه وصح تميزه فمن شرح الله صدره للاسلام...» [ تفسير نور الثقلين در ذيل آيه.] «فهم قسمتى ديگر از قرآن فقط نصيب آنانى خواهد شد كه خدا سينه آنان را به اسلام باز كرده و داراى صفاى ذهن و لطافت حس و صحت تميز باشند...».

2- بودن مواد و كمال خارجى جهت وحدت يافتن روح انسان با آن كمال، و باين نيز در روايت فوق اشاره ميفرمايد «نكت في قلبه نكتة من نور» نور را در قلب او فرو مى برد. و يا در روايت ديگر ميفرمايد: «وكل به ملكا يسدده» «فرشته اى را بر وى مى گمارد كه او را به راه راست استوار نمايد...».

3- آميزيش و نشست آن كمالات در صميم جان. امام صادق «ع» ميفرمايد:

«ان القلب يتجلجل في الجوف يطلب الحق، فاذا أصابه اطمأن وقر ثم تلا أبو عبدالله صلوات الله عليه هذه الآية: فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للاسلام» [ تفسير نور الثقلين در ذيل آيه.] «همواره قلب در طلب حق در اضطراب بسر مى برد، وقتيكه به حق رسيد آرام گرفته و سكونت پيدا مى كند. سپس ابوعبدالله «ع» اين آيه را تلاوت فرمود: فمن يرد الله...» يعنى روح و قلب انسان از اين جهت خلاء دارد و با آميزش با مواد سالم خارجى دگرگون شده و سكونت پيدا مى كند. و چنين آميزشى درقالب دعا تشريح شده است:

«أسئلك أن ترزقني حفظ القرآن وأصناف العلم وأن تثبتها في قلبي وسمعي وبصري وان تخالط بها لحمي ودمي وعظامي ومخي وتستعمل بها ليلي ونهاري» [ كافى باب دعاى حفظ قرآن.] «بارالها! از تو مسئلت دارم كه حفظ قرآن و علم هاى گوناگون آنرا بمن روزى گردانى، و آنها را در قلب و گوش و چشم من ثابت كنى، و آنها را در گوشت و خون و استخوان و مغزم درآميزى، و مرا وادار به كار برد آنها در شب و روز بنمائى...».

امام مى فرمايد: «مرا وادار به كاربرد آنها كنى...» اشاره به مفهوم مقابل آنست كه آدم علم را فرا گيرد اما هيچگونه سازندگى در آن نباشد. قرآن علم منهاى عمل را اين طور لطيف مجسم مى كند:

«مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل أسفارا» [ 5 جمعه.] «مثل آنانيكه تورات- را حمل ميكردند سپس آنرا براستى حمل نكردند مانند درازگوشى مى مانند كه كتاب حمل مى كنند...».

يعنى چون آن كلمات الهى و وحى ربانى با جان و روحشان ممزوج نشد گرچه تماس ظاهرى با علم داشتند ولى چنين علمى كه در جان ننشيند، مانند تماس دراز گوش با كتاب است. و بقول شاعر:


  • ولو لبس الحمار لباس خز ولو لبس الحمار لباس خز

  • يقال الناس يا لك من حمار يقال الناس يا لك من حمار


  • اگر درازگوش لباس خز بپوشد اگر درازگوش لباس خز بپوشد

  • مردم باو باز ميگويند: اى خر مردم باو باز ميگويند: اى خر

از امام صادق «ع» وقتى كه از شرح صدر سئوال شد فرمودند:

«واعلموا ان الله اذا أراد بعبد خيرا شرح الله صدره للاسلام فاذا اعطاه ذلك نطق لسانه بالحق وعقد قلبه عليه فعمل به» [ تفسير نور الثقلين ذيل آيه.] .

و قتى كه خدا خيرى را بر بنده اى اراده كند سينه او را براى اسلام باز مى كند. و اگر چنين موهبتى را خدا به او ارزانى داشت، آنگاه زبانش به حق گويا شده و قلبش با حق پيوسته و در نتيجه به حق عمل مينمايد... و امام از فقدان شرح صدربه «حرج» تعبير مى فرمايد: و مى گويد: «آيا حرج را كه در اين آيه شريفه وارد شده ميدانى؟ گفتم: نه.

امام در حالى كه انگشتان دستش را بسته بود فرمود:

كالشي ء المصمت.

مانند چيز مصمت. مصمت يعنى چيزى كه براست وجوف ندارد و نمى تواند با خارج ارتباط پيدا كند و اين بهترين تفسير مصمت است كه امام ميفرمايد: كالشي ء المصمت الذي لا يدخل فيه شي ء ولا يخرج منه شي ء. مصمت چيزيست كه چيزى در آن داخل نمى شود و چيزى از آن خارج نمى شود.» پس در هر روحى منفذ و راهى براى ارتباط با عالم سنخ خود (غيب) موجود است، و علاوه بر وجود منفذ بايد مواد سالم باشد كه خلاء آن منفذها و دريچه ها را از بين ببرد، تا در پرتو استفاده از مواد سالم، حيات و زندگى ديگر بيابد. قرآن بهترين غذا و مواد سالم براى روح انسان است كه خلاء موجود در آن را از بين مى برد، و بهمين نكته، جمله «النورالساطع» اشاره ميفرمايد ، «كتاب الله الناطق»، كتاب را به ناطق توصيف فرمود چون مقصود را با بلاغتى معجزآسا ميرساند، مانند آنست كه سخن ميگويد، در قرآن نطق را بيان مى نامد «علمه البيان» چون انسان بوسيله ى نطق مقاصد خود را بيان مى كند، و نطق است كه معنى را روشن ميكند. در قرآن ميفرمايد:

«أم أنزلنا عليهم سلطانا فهو يتكلم بما كانوا به يشركون» [ 35 روم. ] «آيا دلائلى كه ما فرو فرستاديم برآنچه آنان شريك قرار ميدهند دلالت دارد؟».

قرآن روشنى و دلالت را بطور مجاز تكلم تعبير مى نمايد. و يا اين آيه ى شريفه:

«هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق» [ 29 جاثيه.] «اين كتاب ما حق را بر شما ميگويد...».

پس كتاب الله ناطق، يعنى مقاصد قرآن باندازه اى روشن است مانند نطق و بيان كه ديگر جاى ابهامى باقى نمى ماند.

در اينجا اين سئوال پيش مى آيد كه اگر قرآن اينگونه روشن و واضح است و هيچ ابهامى در آن نيست، پس چرا تمام مذاهب اسلامى به قرآن استدلال كرده اند، و اگر كاملا روشن بود، ديگر اينهمه مذاهب باطل از آن استفاده نمى كردند؟، مولاى متقيان «ع» به ابن عباس هنگامى كه او را براى بحث به سوى خوارج مى فرستد توصيه ميفرمايد: با خوارج با قرآن بحث نكن «فان القرآن حمال ذو وجوه» قرآن داراى معانى متعدد و چندين وجه است.

پاسخ اين سئوال اين است كه ما ميگوئيم مقاصد قرآن روشن است نسبت به گوينده اش باين معنا كه واضح است براى آنانى كه كتاب به بيت آنان نازل شده، و يكى از هدفهاى اساسى اين كار آنست كه مردم، اهل بيت «ع» را ترك ننمايند، و بناچار در كشف حقيقى معانى قرآن بآنان مراجعه نمايند. و اگر چنين هدفى در ميان نباشد، همين قرآنى كه براى رفع اختلاف نازل شده خود سبب اختلاف خواهد بود.

متن: بينة بصائره، منكشفة سرائره، متجلية ظواهره، مغتبط به اشياعه. [ در اين جمله و جمله هاى بعدى خبر مقدم بر مبتدا شده است. نكته تقدم افاده حصر در مبتداء است بمثابه اين است كه هيچ دليلى باندازه دلائل قرآن روشن و روشنگر نيست.] شرح: بينة بصائره، دلائلى كه قرآن بر توحيد و نبوت و قيامت آورده همه روشن و واضح است. مثلا براى اينكه نشان بدهد اراده ى خدا غالب است، اين موضوع را در داستان حضرت يوسف «ع» مجسم ميكند «والله غالب على أمره ولكن أكثر الناس لايعلمون» [ 21 يوسف.] قرآن قبلا با نمايش دادن حسد برادران، مى فهماند كه هيچ كس مايل نيست كه در ديگرى بر خود مزيتى و امتيازى را ببيند، حتى برادر. تا چه رسد به نزديكان ديگر. چرا ممكن است از تقدم و فضيلت يكى از افراد خاندان بقيه ى افراد همان خانواده خوشحال و مسرور گردند، ولى انگيزه ى اين خوشحالى آنست كه از خاندان خودشان خارج نشده و گرنه اگر از برادرى پرسيده شود كه امتيازى را تو يا برادرت بايد ببرى و هردو نمى شود، مسلما در اين مقطع خود را ترجيح خواهد داد و اگر به برادر بدهند ناراحت ميشود. و بر همين اساس است كه يعقوب «ع» به يوسف تاكيد مى كند كه خواب خود را از برادران پوشيده دارد. اما با وجود اين احتياء برادران محبت بيشتر پدر را نسبت به يوسف درك كردند و تاب تحمل چنين امتيازى را نداشتند، دست به توطئه زدند، و او را در چاه انداخته و زنده بگور كردند.

يوسف از چاه درآمد و به بردگى فروخته شد و به بردگى در منزل عزيز مصر اقامت نمود. از طرفى هم برادران مى پنداشتند كه «عصبه» هستند يعنى گروه متشكل و نيرومند و خيالشان از ناحيه ى يوسف راحت بود، اما خدا مغلوب كارش نيست بلكه بر كار خود غلبه دارد. تا رسيد روزى كه همه ى اين مردان نيرومند در برابر يوسف فرمانروا، صف كشيده و ذليلانه بوى گفتند:

يا ايها العزيز مسنا وأهلنا الضر وجئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الكيل وتصدق علينا ان الله يجزي المتصدقين» [ 88 يوسف.] «اى ارجمند! ما و خاندان ما دچار تنگدستى شده، با سرمايه اندك به پيشگاه تو آمديم پس پيمانه ما را سرشار كن و برسم صدقه با ما رفتار كن، خدا صدقه دهندگان را جزا مى دهد... ».

قرآن اينگونه تصوير مجسم از غلبه ى خداوند را ارائه ميدهد كه بر هر چه اراده اش تعلق گيرد غالب ميشود.

«منكشفة سرائره» باطنهاى قرآن ظاهر و منكشف است. ممكن است مراد از باطن قرآن، در مقابل ظاهر آيه اى، باطنى باشد- و ممكن است مراد چند باطن، يعنى معانى مخفى يك يك آيات كه جز اهلش آنها را درنمى يابد، باشد.

در روايات وارده مراد از «بطون قرآن» معناى دومى است. و مراد از انكشاف باطن در نزد اهلش هست كه عبارت از اهل بيت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ميباشد. [ در حقايق الاصول در باب استعمال لفظ در بيش از يك معنا حكايتى نقل ميكند: عده اى از اعاظم مانند سيد اسماعيل صدر و سيد محمد صدر و حاجى نورى صاحب مستدرك، در ملاقات با عالم ربانى حاج ملافتحعلى قده از آيه شريفه: «واعلموا ان فيكم رسول الله...» صحبت بميان ميآيد، مرحوم آخوند ملافتحعلى تفسيرى از آيه مى نمايد كه مورد تحسين آن دو مجتهد بزرگ ميگردد و همينطور در عرض مدت كم در همين آيه تفسيرهاى ديگرى تا هفت تفسير بيان ميكند كه هريك از ديگرى ممتاز بوده است. اين نمونه اى از تفسير بطون قرآن است.] «متجلية ظواهره» ظواهر قرآن متجلى است. ظاهر در لغت، مقابل باطن است، ولى ظاهر در اصطلاح علم اصول در مقابل نص است، و اين اصطلاح هم از ريشه ى لغوى گرفته شده است. ظاهر آن معنائى را ميگويند كه عرف از آن لفظ، آن معنى را مى فهمد هرچند احتمال معناى ديگر هم داشته باشد.

مثلا مى گوئيم: «هر دانشمند، محترم است»، اين عبارت ظاهر در هر دانشمندى است خواه عادل باشد و خواه فاسق و احتمال هم دارد دسته ى خاصى از دانشمندان باشد؟ از اينرو اگر گوينده پس از اين كلام بلافاصله يا پس از مدتى بگويد دانشمند فاسق احترام ندارد هيچگونه تناقض نگفته چه اينكه عبارت قبلى نص در عادل و فاسق نيست تا احتمال خلاف نرود.

به بعضى از محدثين نسبت داده شده كه آنان ظواهر قرآن را حجت نمى دانند و ميگويند قرآن بطور كلى مجمل و مانند «المص» است كه بايد از طريق أهل بيت «ع»، تفسير بشود. در اين باب آنانرا استدلالاتى است كه ما خوانندگان را به كتب مربوطه از قبيل (رسائل شيخ انصارى قده) ارجاع ميدهيم. ولى آنچه مناسب اين شرح است بطور اختصار بيان ميشود:

مراد از حجيّت قرآن نه اين است كه آيات متشابه قرآن هم حجيّت دارد زيرا متشابه در مقابل محكم است، و ظواهر هم از اقسام محكمات است. پس بطور كلى آيات متشابهات از رده خارج است مگر از طرف معصوم بيانى برسد. و نيز مراد از حجيت ظواهر قرآن آن نيست كه بدون تفحص كامل از ناسخ و دليل مخصص و يا دليل مقيد بتوان به ظاهر قرآن عمل كرد. مثلا در آيه ى «ولهن الثمن مماتركتم» يعنى براى همسرانتان هشت يك است... ظاهر آيه شامل تمام ماترك شوهر أعم از منقول و غير منقول و زمين مزروعى و يا غير مزروعى ميباشد. ولى پس از فحص در روايات مى بينيم كه ظاهر اين آيه كه عام است، عمومش تخصيص خورده، يعنى هشت يك در غير زمين هست و از زمين زن ارث نمى برد. پس مراد از حجيّت ظواهر در مواردى است كه قرينه اى بر خلاف آن نباشد و گرنه آن ظاهر از حجيّت ساقط ميشود. چنانكه مى بينيم خود أئمه «ع» به ظواهر ارجاع ميدهند، زيرا فرموده اند اخبار متعارض را با قرآن بسنجيد، اگر ظواهر قرآن حجت نبود پس چرا أئمه ظاهر قرآن را ملاك ارجاع قرار ميدهند؟ زرارة از امام «ع» مى پرسد: از كجاى آيه معلوم ميگردد كه مسح به همه ى سر نيست و بقسمتى از آنست؟ امام «ع» در جواب ميفرمايد: لمكان الباء، يعنى بجهت بودن با در «برؤسكم» در اينجا امام بزرارة ياد ميدهد كه چگونه از ظواهر قرآن استفاده نمايد و اگر ظاهر قرآن ملاك نبود؟ امام «ع» طرز استفاده را به زرارة ياد نمى داد.