ثنا: قسمتى از ستايش است كه با تكرار صادر گردد. راغب در مفردات ميگويد:
«الثناء مايذكر فى محامد الناس فيثنى حالا فحالا ذكره» ثنا عبارت است از آنچه كه در ستايش مردم، وقت بوقت تكرار ميگردد. و چون نعمتها از جهت شمول و عمومى بودن و نيز پى در پى بودن ملاحظه مى شود مناسبت اقتضاء ميكرد كه ستايش بصورت ثناء كه تكرار ستايش است آورده شود.
سبوغ: در محاورات فصيحانه ميگويند: درع سابغ- زره رسا نه دراز و نه كوتاه. در آيه شريفه ى است: «وأسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة [ لقمان /20.] نعمتهاى ظاهرى و باطنى را بر شما رسا و كامل نمود كه با نيازها تطبيق كند و هم آهنگ با آنها باشد. و باز در آيه ى ديگر است: «ان اعمل سابغات». [ سبا /11.] اسداء: عطاء بخشيدن. در روايت وارد شده: من أسدى إليكم معروفأ فكافئوه- هركس كه بشما نيكى نمود او را مكافات و پاداش بدهيد.
آلاء: جمع إلى. با فتح و كسر همزه. نعمت منن: جمع منت، نعمتهاى گرانقدر و سنگين: چنانكه از تتبع استعمال قرآن بدست ميآيد ماند نبوت: «لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا» خدا منت گذاشت بر مؤمنان كه از ميان آنها پيامبر را برانگيخت.
جم: زياد. در آيه شريفه: «يحبون المال حبا جما» زياد دوست ميدارند مال را (خارج از اندازه).
نأى: دور است.
تفاوت: راغب گويد: دور شدن چيزى از انسان بنحويكه دسترسى بآن ممكن نباشد.
امد، أبد: راغب در مفردات گويد: «الامد والابد متقاربان لكن الابد عبارة عن مدة الزمان التي ليس لها حد محدود ولا يتقيد لايقال ابد كذا. والأمد مدة لها حد مجهول اذا اطلق، وقد ينحصر نحوان يقال أمد كذا كما يقال زمان كذا. والفرق بين الزمان والأمد يقال باعتبار الغاية، والزمان عام في المبدء والغاية».
يعنى: ابد وامد در معنى نزديك بهم است فرقى كه هست ابد عبارت از مقدار زمانى است كه محدود نيست وقيد لفظى هم قبول نمى كند مثلا نمى توان گفت ابد فلان كار اما مى توان گفت امد فلان كار.
امد در صورت عدم تقييد، حد مبهم و مجهول دارد و در صورت حصر گفته ميشود: امد فلان كار. فرق ميان زمان وامد، آنست كه امد را باعتبار فرجام ميگويند و زمان شامل، آغاز و فرجام است. و لى در قبال راغب بايد گفت كه ابد بمقدار زمان غير محدود در هر مورد بنحوى است كه خود آن مورد گنجايش دارد نه غير محدود مطلق. مثلا در آيه شريفه: «إنا لن ندخلها ابدا ماداموا فيها»، ما هرگز داخل قريه نخواهيم شد ماداميكه (ابدا) آن عده آنجا هستند- در اينجا ابديت بمعناى احاطه و شمولى است كه در مدت آن عده ملاحظه شده، يعنى آن قطعه از زمان كه شامل آغاز، وسء فرجام است همه را فرا گرفته يعنى چه در اول و چه در وسط و چه در آخر اقامت آنها وارد قريه نمى شويم. و در فارسى معنا و مفهوم «هميشه-پيوسته» را ميرساند كه ممكن است با قرائن بمعناى آنچه غير محدود است و آخر نداشته باشد استعمال شود، مثلا «خالدين فيها أبدا» يعنى ثابت هستند در آتش بزمان غير محدود يعنى زمانى كه آخر ندارد. پس بنابراين بطور كلى نمى توان گفت در غير محدود استعمال ميشود بلكه بايد از قرائن مقام استفاده كرد. و نيز امد را كه گفته باعتبار فرجام اطلاق ميشود صحيح نيست، زيرا در قرآن كريم بمعناى گذشته وارد شده «ثم بعثناهم لنعلم أي الحزبين أحصى لما لبثوا أمدا» [كه ف /12.] سپس اصحاب كهف را از خواب برانگيختيم تا معلوم بداريم كدام يك از دو حزب از حيث زمان و مقدار توقفى كه نموده اند بيشتر بشماره اش احاطه دارند- مسلم است كه امد دراينجا بمعناى زمان است. پس مطلقا باعتبار فرجام نيست.
ندب: دعوت نمودن.
متن: الحمد لله على ما أنعم وله الشكر على ما ألهم «ستايش مخصوص ذات جامع كمالات الهى بر نعمتهائيكه ارزانى داشته و سپاس فراوان بر آنچه كه الهام فرموده است.
شرح: گرچه هر كس كه آشنائى به زبان عربى دارد ميتواند بفهم ارتكازى و فطرى بطور اجمال معناى حمد و شكر را بدست آورد كه حمد يعنى ستودن و ستايش، و شكر بمعناى سپاسگزارى است. اما تعيين امتياز مفهوم حقيقى هرسه كلمه حمد و شكر و ثنا از همديگر خالى از پيچيدگى نيست، بدين جهت دانشمندان در تعريف آنها اختلاف نظردارند و ما بنقل بعضى از آنها ميپردازيم. گفته اند:
1- حمد مرادف با مدح است.
2- حمد مرادف معناى شكر است.
3- حمد و مدح و شكر هر سه مترادف هستند.
4- حمد، ستايش در برابر عمل (فعل) نيكى كه از راه اختيار صادر شود، مى باشد.
در ميان اين اقوال گفته چهارم درست است، و با توضيح آن بطلان بقيه روشن ميگردد. حمد در مقابل لؤم (سرزنش) است. و از اين مقابله ميتوانيم معناى حمد را بدست آوريم، سرزنش كسى آن وقت درست است كه از شخصى عمل زشت و ناشايستى در حالت اختيار صادر شود. چون داراى اختيار بود و مى توانست آن عمل زشت را ترك نمايد، لذا مورد سرزنش قرار گرفت. پس معناى حمد عبارت است از ستودن عمل نيكى كه از راه اختيار صدور يابد، خواه آن عمل نيكو موجب نيكى براى ستايش كننده باشد يا نه، اما مدح لازم نيست كه در مقابل عمل اختيارى باشد. بلكه ميتوان چيز خوبى را اگرچه خوبى آن از راه اختيار نباشد، مدح كرد. في المثل خنكى و گوارا بودن صفتى است براى آب و همچنين رفع تشنگى كه اثر آب است هر دو غير اختيارى و اثر طبعى آنست. در مقام مدح ميتوان گفت فلان چشمه چقدرخنك و گواراست، اين جمله را مدح ميگويند، خنكى و گوارا بودن ذات آب و جنبه ى صدورى ندارد تا عمل در آن صدق نمايد و سپس بحث شود كه آيا در حالت اختيار بوده است يا نه؟ و بنابراين نمى شود گفت آب فلان چشمه را حمد كردم. بنابراين چنين نتيجه مى گيريم كه مفهوم حمد يعنى ستايش در برابر احسان و نيكى است كه از راه اختيار صادر گردد و اگر چه آن احسان به ستايش كننده ارتباطى نداشته باشد. و مدح در مقابل صفات و اعمالى است كه از راه اختيار صادر شود و يا آن صفات ذاتى باشد. پس بدينسان دائره مدح وسيعتر از حمد است.
شكر بمعناى سپاسگزارى در مقابل كفران است، و چنانكه كفران صحيح نيست مگر از كسى كه استفاده از نعمت نموده و از آن بهره مند شده اما در عوض نافرمانى كرده و از آن قدردانى نكرده باشد. شكر و سپاس نيز بر نعمتى صحيح است كه بخود سپاسگزار رسيده باشد، بر خلاف حمد كه گفتيم ستايشى است در برابر مطلق نيكوئى.
با توضيح مفهوم حقيقى هرسه كلمه روشن مى شود كه اگر بجاى الحمد لله، المدح لله گفته شود، احتمال اينكه معناى غير اختيارى بودن داشته باشد امكان دارد و اين احتمال با عظمت و قدرت كامله ى ذات احديت سازگار نيست. اما حمد، ستايش خاص و صريح در برابر احسانى است كه از روى كمال اختيار صادر شود، چه اينكه خداوند متعال با تعبيرى كه در قرآن آمده (قهار) است يعنى در مقابل هيچ موجودى مقهور نمى گردد. و از اينجا نكته اى هم استفاده ميشود، كه گوينده الحمد لله اعتراف ضمنى دارد كه احسان ذات بارى جل شأنه از راه اختيار بوده و جبرى در كار نيست. و نيز بجاى الحمد لله- الشكرلله نمى توان گفت، زيرا چنانچه گذشت شكر سپاس نعمتى است كه بخود سپاسگزار رسيده باشد، ولى مراد در اين خطبه ى شريفه اينست كه: خدا را در برابر انعام و احسان عمومى كه همه ى موجودات، از جمله خود سپاسگزار را فرا گرفته ثنا مى گويم و آن با كلمه شكر ادا نمى شود.
ممكن است گفته شود كه حمد با شكر مترادف است [ مترادف، يعنى: دو كلمه و يا بيشتر كه در لفظ مختلف و در معنى يكى باشد مانند انسان و بشر.] و در دعا هم وارد شده: الحمد لله شكرا- ستايش خاص ذات الهى است بجهت انجام مراتب سپاسگزارى- و در اصطلاح دستور زبان عربى كلمه شكرا مفعول مطلق كه براى بيان كيفيت فعل است و در اين صورت حمد از اقسام شكر ميشود.
اما اين استدلال صحيح نيست زيرا كلمه شكر (مفعول له) است و هميشه مفعول له در زبان عربى براى بيان انگيزه ى فعل استعمال ميشود چنانكه ميگويند: ضربت تأديبا بعلت تأديب زدم و در جمله الحمد لله شكرا هم شكر علت سپاسگزارى است باين معنا كه ستايش مخصوص ذات اقدس الهى است و اين ستايش براى بجا آوردن شكر است، پس مفهوم شكر غير از مفهوم حمد است، و نيز فرق ميان حمد و مدح هم معلوم شد و هيچ كدام از اين كلمات سه گانه مترادف نيستند.
درباره ى كلمه ى ما در جمله هاى فوق دو احتمال وجود دارد 1- ما موصوله. 2- ماء مصدريّة. و مفهوم جمله ها در هر دو صورت فرق ميكند. زيرا اگر ما موصوله باشد معنى چنين ميشود: ستايش مخصوص ذات جامع كمالات در برابر نعمتهائى است كه احسان و انعام فرموده، در اين صورت مورد ستايش خود نعمتها است. و اگر ما مصدرى باشد بايد اينطور معنى كنيم ستايش مخصوص ذات مقدس الهى است در برابر عمل انعام و احسان و در اين تعبير نظر بخود نعمتها نيست و بلكه بخود عمل نعمت دادن (انعام) ميباشد.
ميتوان هر دو احتمال را گرفت ولى بهتر آنست كه ما موصوله گرفته شود بدو جهت:
1- عمل ستايش و حمد يك نوع ارتباط مخلوق (انسان) با مبدء متعال است. پيدا است كه نخستين ارتباط آدمى بعد از ارتباط فطرى كه در نهاد هر انسانى موجود است همان ارتباط و بستگى است كه نتيجه انعام و نيكى است كه فعل خداوند قيّوم (پاينده) متعال است و آنهم اثر فعل است نه خود فعل. و هرچه در صحنه ى گيتى مشهود اسث همه انعام و احسان اوست كه ناشى از مرحله ى رحمانيت و افاضه ى حق مى باشد.
2- چنانكه در آيه ى شريفه ى بسم الله الرحمن الرحيم بعد از كلمه ى الله اسم رحمان كه اولين نمودار ذات الهى است و رحمان هم صفت انعام و احسان عمومى خداوند است. شريكه ى القرآن فاطمه ى اطهر صلوات الله عليها هم بر طبق قرآن مناسب است بفرمايد. و بعبارت روشنتر، چون نظر در ستايش به جهت ذات و صفات كه يكى از آنها صفت انعام الهى است كه همان اولين ارتباط و نخستين تجلى و اثر ذات لايتناهى ميباشد، فرمود: الحمد لله و نفرمود الحمد على نعم الله زيرا در اين عبارت ستايش در برابر نعمتها بدون نظر به منعم است ولى در (الحمد لله على ما أنعم)نخست نظر به منعم و آنگاه نظر بانعام اوست. خلاصه آن كه: بعد از ملاحظه ى ذات الهى كه خود در خور ستايش است انعام وى هم كه اولين ارتباط بين خالق و مخلوق است مشمول ستايش ميباشد. پس بنابراين مناسب آنست كه كلمه ى (ما) موصوله باشد و علاوه بر اين جملات بعدى (من عموم نعم...) با (من) بيانى آمده است و هميشه (من بيان) در لغت عرب بعد از موصول بكار ميرود. فعل إنعام بمعناى مصدرى (يعنى نعمت دادن) جز در مرحله ى فكر و تعقل موجود نيست.
آيات متعددى در قرآن كريم حمد و تسبيح را بهمه موجودات نسبت ميدهد از جمله در آيه ى شريفه «وان من شي ء الا يسبح بحمده ولكن لايفقهون تسبيحهم [ اسراء /44.] هيچ موجودى نيست مگر اينكه با ستايش او را به پاكى ياد مى كند ولى شما تسبيح آنها را متوجه نمى شويد- و در سوره هاى ديگر مكرر آمده: سبح لله يا يسبح لله ما في السموات والأرض- آنچه در آسمانها و زمينها از موجودات هست همه تسبيح ذات حق را ميگويند- پس بنابراين لازم است كه مفهوم و مراد از تسبيح موجودات روشن گردد.
متكلمين، گفته اند: مراد از حمد و يا تسبيح موجودات در قرآن كريم عبارت است از دلالت آنها بذات كردگار و اينكه آنها را پديد آورنده ايست، خواه اين دلالت موجودات را از راه حدوث (يعنى همه ى موجودات نبودند و بعد حادث و پديد شدند) بگوئيم، و يا از راه امكان) يعنى در ذات خود ممكن نياز به علت دارد). و بدين بيان تمام موجودات عالم فقط نمودار وجود ذات احديت ميباشد اما كاشف از كمال سازنده ى آنها نيست، و پر واضح است كه اين تفسير بسيار نارسا و ناقص است. زيرا در معناى حمد گفته شد كه ستايش فضيلتها و نيكيهائى كه بر حسب اختيار صادر شود حمد گفته ميشود چنانكه معناى تسبيح آنست كه ذاتى را به پاكى ياد كنيم، پاكى يعنى پاك بودن از نقص، چنانكه در آيه ى شريفه مى فرمايد: «لولا إذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خيرا وقالوا هذا إفك مبين» [ نور /12.] چرا وقتى كه همه مؤمنين و مؤمنات (آن تهمت ها را) شنيديد، گمان نيكى درباره ى يكديگر نبرديد و نگفتيد: اين بهتان بزرگى است- پس معناى تسبيح در ذات احديت آنست كه آن ذات حق را از هرگونه نقص و عيب منزه بدانيم، و اصلا دلالت موجودات، چه از راه حدوث و يا امكان بذات احديت، ربطى بحمد و تسبيح ندارد. برخى از حكماء، و از آن جمله حكيم سبزوارى در بعضى از تأليفات خود- حاشيه ى اسفار گفته است: و جود و هستى را دو نسبت و دو ملاحظه است، يكى نسبت بمبدء خود و ديگرى نسبت بماهيتى كه وجود بر آن اضافه شده، مثل ماهيت انسان و زمين و آسمان، هستى از جهت نسبت اول روشنگر وجود مبدء خود و ظهور او در مرتبه ى خاص ميباشد، و همين وجود نسبت بحد خاص خود، كه واجد كمال و جمال است، بهمان اندازه از كمال و جمال پديد آورنده ى خود حكايت مى كند. مثلا خورشيد كه نمونه ى كامل عظمت و رفعت است حكايت از رفعت و عظمت بارى متعال و پديد آورنده خود مينمايد و از جهت حد، دوامش نمايانگر ابديت او جل شأنه و از جهت اضافه بماهيت خرد اظهار همان ماهيت و كاشف آن از جمال و جلال الهى ميباشد: پس ماهيت اين ستارگان شب افروز مثلا با وجودات خاص خود و باندازه ى مرتبه و برخوردارى از هستى، حاكى از جمال بارى متعال است، زيرا مفروض آنست كه ماهيت در مرتبه ى ذات چيزى، جز ذات و ذاتيات دارا نيست و نمودى بيش نيست، بدين نحو هستى خورشيد و ستارگان و ساير موجودات است كه حكايت از كمال مطلق دارد، در اين تفسير اصل معناى تسبيح محفوظ مانده و همچون تفسير متكلمين مسخ نشده است. و بنابر توجيه حكماء هر موجود علاوه براينكه از مبدء متعال بجهت امكان و يا حدوث حكايت دارد نيز حاكى از جهت كمالى و جمالى ذات احديت ميباشد. و بعضى ديگر از محققين حكماء گفته اند: كه خود هستى حقيقت آن عين علم و اراده و قدرت و حيات است، باين معنا كه همه ى اين مفاهيم درحقيقت وجود، وجود احدى (يكتائى) وبيك وجود موجود است و اين مفاهيم اگرچه در عالم ذهن از هم جدا هستند ولى در حقيقت و خارج بيك وجود واحد موجود است و هرجا وجود و هستى هست همه اين مفاهيم موجود ميباشند، نهايت اينكه نسبت بشدت و ضعف وجود ظهور و بروز آنها فرق مى كند. مثلا اگر مانند ماده وجود ضعيف و آميخته بعدم و ظلمت گرديد علم و قدرت در آن معلوم نمى شود و آثار نيستى و ضعف بر آن غلبه دارد، و اگر به سرچشمه ى وجود نزديك شد همه آن مفاهيم ديگر نيز غلبه پيدا ميكند. بنابراين هر وجود بهر اندازه كه از وجود بهره مند است از شعور و ادراك نيز برخوردار است زيرا وجود عين شعور است و تفاوت در مفهوم است. پس شايسته است كه بگوئيم:
و رسيدن باين معنا موقوف است براين كه انسان درك كند. خود هستى بالطبع مصداق همه ى كمالات است و اين چنين دركى بغير از افراد نادر دست نميدهد. لذا مى فرمايد: وان من شي ء إلا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم [ سوره اسراء /44.] هيچ چيزى نيست مگر اينكه بحمد او تسبيح ميگويند ولى شما تسبيح آنها را درك نمى كنيد. بدين جهت همين جماد وقتى شعاع نور وجود باو بيشتر تابيد سرتا پا نطق و شهادت ميگردد: وقالوا لجلود هم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الدي انطق كل شي ء [ فصلت /21.] (گنه كاران وقتيكه شهادت اعضا بدن خود را مشاهد كرده مى شنوند) ميگويند چرا شهادت داديد!؟ در پاسخ ميگويند: اكنون خدائى كه همه چيز را بقدرت خويش بنطق آورد ما را نيز بنطق آورد- پس بنابراين هر يك از موجودات باندازه ى حظ و نصيب خود از هستى، داراى شعور است.
فارابى در فصوص الحكم ميگويد: «آسمان بحركت خويش ستايش ايزد متعال را ميكند و بذكر اوصاف جمال و كمال حق مشغول است و زمين بحركت دائمى و آب بجريان و باران بريزش تند خود نماز ميگزارد و تو نيز بدون اينكه متوجه باشى نمازگزار او هستى و بى شبهه ذكر خدا بزرگتراست». [ صلت السماء بدورانها والأرض برججانها والماء بسيلانه والمطر بهطلانه وقد تصلى له ولا تشعر ولذكر الله اكبر.] .
و لى آنچه در قبال اين اقوال از خود آيات شريفه استفاده ميشود عبارت از اينست كه حمد و تسبيح در ذات احديت يكى هستند. قرآن كريم مى فرمايد همه موجودات بحمدش تسبيح مى كنند. چگونه مرجع و برگشت تسبيح و تنزيه به حمد و ستايش انعام اوست؟ با بيان مقدمه اى روشن ميشود: صفات جماليه، آن صفاتى است كه ذات متعال با آن نيكوئى و زيبائى را دارا است. و صفات جلالى صفاتى هستند كه ذات ربوبى منزه از اتصاف بآنهاست. و چنانكه در محل خود ثابت شده است برگشت اولى بوجوب وجود است و برگشت دومى بمعناى سلبى يعنى سلب حدود امكان از ذات مقدس ميباشد. و چون خود معناى امكان عبارت از سلب و حدود و فقدان كمال است بنابراين سلب امكان يعنى سلب سلوب است كه در خارج مصداقى جز ذات احديت ندارد. پس تنزيه بارى متعال عبارت از سلب امكان كه مصداق آن در خارج ذات ربوبى است، و نيز مصداقى كه از امكان تنزيه ميشود همان مصداقى است كه ستايش ميشود بصفات جمالى. پس برگشت تسبيح در ذات بحمد است. و بعبارت ديگر، اصل صفات ثبوتيه جمالى كه مورد ستايش قرار ميگيرد عبارت است ازسعه و احاطه ى وجود و بساطت تا جائيكه احاطه و اطلاق و ارسال آن هر موجود و معدوم و بلكه هر وجود و عدم را در برگيرد، ميباشد. زيرا عدم بحمل شايع وجود است و در مرتبه ى تقرر ذهنى وجود است، و ثبوت محكوم يعنى محكوميت بعدم هم بسبب احاطه ى وجود وسعت اطلاق آنست، چنانكه اصل صفات سلبى جلالى است كه بايد بآن تسبيح نمود عبارت از سلب همه محدوديت ميباشد. و خود جد امر عدمى و سلبى است، بنابراين سلب محدوديت مساوى با سلب سلب و مصداق سلب السلب همان ذات واجب الوجود است كه داراى صفات جماليه و ثبوتيه كه ملاك حمد و ستايش است، ميباشد. اما ممكنات معناى سلب كمال و تحقق نقصان است و سلب كمال وجودات ديگر است كه از حد وجودى ممكنات انتراع ميشود نه از خود وجود. پس بطور كلى برگشت تسبيح و تنزيه در حق متعال به حمد بصفات ثبوتى و جمالى است. فسبحان من لايحمد إلا على ما يسبح به ولا يسبح إلا بما يحمد عليه- به باكى ياد مى كنم خدائى را كه ستايش نمى شود مگر به آنجه كه تسبيح ميشود، و تسبيح نمى شود مگر بآنچه ستايش ميشود.