شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها)

سید عزالدین حسینی زنجانی

جلد 1 -صفحه : 45/ 44
نمايش فراداده

نمود تا جائى كه همدوش ملاحظه از ذات بى همتاى خود قرار داد!» براى تكميل فائده و اهميمت مسئله در چند مورد بحث مى كنيم:

1- قطع رحم حرام است. چنانكه از آيات قرآنى و اخبار وارده بر تأكيد آن استفاده مى شود. شهيد اول در قواعد! مى گويد: «هل الصله واجبة او مستحبة، والجواب انها تنقسم الى الواجب و هو ما يخرج به عن القطعية فان قطعية الرحم معصية بل هى من الكبائر والمستحب مازاد على ذلك».

«سؤال مى شود صله ى رحم واجب است يا مستحب. در پاسخ گفته مى شود يك قسم واجب است و آن عبارت از حدى از صله است كه از عنوان قطع رحم خارج مى شود زيرا قطع رحم گناه و بلكه از گناهان كبيره است. و يك قسم مستحب است و آن عبارت از آنست كه بالاتر ازحد و واجب باشد...» نگارنده گويد: در اصول به ثبوت رسيده كه حكم بيك طرف تعلق مى گيرد: فعل و يا ترك. مثلا شرب خمر فعلى است كه نسبت بقدرت مكلف دو طرف دارد، آشاميدن و ترك آن، حرمت در اينجا فقط متعلق به فعل است، و ديگر ترك آن متعلق وجوب نمى باشد، و نيز همانگونه است نماز كه فعل آن واجب ولى تركش حرام نيست و از اين تعبير مى شود: كه احكام بسيط هستند و مركب نيستند. مركب به اين معنى كه وقتى فعل واجب شد تركش نيز حرام باشد، زيرا مسلم است كه وجوب و حرام مولوى مراد است نه ارشادى، و بالضروره هر ترك واجب يك عقاب دارد نه دو عقاب، يكى از باب ترك فعل واجب و ديگرى از بابت ترك حرمت آن، بلكه عقوبت از جهت ترك فعل است. بنابراين در مورد رحم هم تحقيق چنين است كه قطع رحم است و موجب عقوبت، نه اينكه صله آن واجب باشد. و صله ى رحم دو حكم ندارد يكى وجوب صله ى رحم و ديگرى حرمت قطع آن، چنانكه شهيد اول اعلى الله درجه فرموده كه قطع حرام است و خروج از قطع تا حد صله ى آن واجب.

2- مراد از رحم كه قطع آن حرام است كدام است؟ ظاهر آنست كه در عرف مردم آنرا خويشاوند حساب نمايند خواه محرم باشد يا نه، و لازم نيست كه خويشاوند نزديك باشد، زيرا در جائى شرعا عنوان معين نشده پس مرجع عرف است.

3- معيار براى تعيين حدى كه با آن از حدود حرمت بتوان بيرون آمد عبارت از آنست كه عرف بگويند قطع رحم نكرد. و مسلم است كه با اختلاف عادت و دورى و نزديكى محل سكونت تفاوت خواهد كرد.

4- صله رحم. ممكن است با سلام كردن تحقق يابد چنانچه در روايت نبوى صلى الله عليه و آله و سلم وارد شده «صلوا ارحامكم ولو بالسلام» صله رحم بجا آوريد با خويشان خود هر چند با سلام كردن باشد...

پر واضح است اين روايت ناظر بغير موارد وجوب آنست زيرا مثلا اگر رحم پدر و مادر باشند و آنها تنگدست باشند واجب است فرزند معاش آنها را اداره نمايد و در غير از والدين مستحب است كه در صورت تنگدستى معاش آنها را اداره نمود و اگر خويشاوند وارث باشد مستحب موكد است. و اگر تنگدستى نباشد هديه دادن به آنها مستحب است. و روايت نبوى «ص» در موردى است كه جز از سلام كردن ميسور نباشد. [ قواعد شهيد اول ج 2 ص 53 چاپ نجف.] متن: القصاص حقا من الدماء شرح: خداى متعال قصاص را براى جلوگيرى از خون ريزى مقرر فرمود.

در اين قسمت صديقه طاهره «ع» به آيه ى شريفه «ولكم فى القصاص حيوة يا اولى الالباب» در قصاص براى خردمندان زندگى مخصوصى است... اشاره مى فرمايد. چون قصاص از احكام جزائى اسلام و چه بسا عده اى ناآگاه آنرا خلاف رأفت و دليل بر خشونت احكام اسلامى بدانند، بهتر است با بيان مقدمه اى به اشكالات مطرح شده پاسخ داد.

بطور كلى احكامى كه در اسلام تشريع شده، مانند قصاص الهام از قانون تكوينى است كه دست قدرت آفريدگار حكيم در غريزه و فطرت هر حيوان نهاده، زيرا مى بينيم دفاع در مقابل متجاوز و نشاندن وى در جاى خود، در انسان و حيوانات موجود است و اگر ما اين حركت دفاعى را در مقابل ستم از انسان بگيريم او را انسانى غير معمولى نموده و به زبونى و ذلت واداشته ايم. و در هر جامعه بشرى اگر نگاه كنيم مى بينيم ذلت و خوارى زشت و مكروه است و ذلت هم مفهومى جز تحمل ستم و تجاوز ندارد. و اگر در رفتار كودكهاى خردسال بنگريم خواهيم ديد كه در برابر كسى كه بدون جهت صدمه مى رساند شديدا موضع دفاعى گرفته و درصدد تلافى برآمده و بهر وسيله باشد از او انتقام مى گيرد و اگر نتوانست تاسف خود را با زبان گريه و اعلام مظلوميت و معرفى ظالم ابراز مى دارد. دقت در زندگى حيوانات نيز كاشف از وجود غريزه دفاع در آنان مى باشد و در مقابل متجاوز استقامت نموده و متجاوز را از حريم خود مى رانند. و براساس همين امر غريزى و فطرى نظام اجتماع اسلامى بنيان گذارى شده و يكى از پايه هاى اساسى آن پاكسازى موجودات مزاحم و متجاوز است.

در طب مى بينيم اگر عضوى از اعضاء بدن فاسد شد و مانند آن صحت بدن را مختل نمود آن عضو فاسد را قطع مى نمايند و ديگر صلاحيت عضو بودن بدن را در اثر مختل كردن نظم طبيعى ساير اعضاء از دست خواهد داد. و اين اصل مستفاد از فطرت را قرآن كريم در مورد هلاك كردن فرزند نوح عليه السلام بيان مى كند: «انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح» [ هود /48.] او ديگر او خاندان تو نيست او عمل ناصالح است و صلاحيت عضو بودن ترا ندارد.


  • گر بيك دندان تو كرم اوفتاد گر بيك دندان تو كرم اوفتاد

  • نيست دندان، بركنش اى اوستاد نيست دندان، بركنش اى اوستاد

باغبان كه پاسدار مصالح باغ مى باشد براى حراست گياهان مفيد درختان بارور گياهان و شاخه هاى مزاحم را قطع مى كند، و گرنه گياهان و درختان فاسد امان نمى دهند. چنانكه كسى با نظر سطحى بنگرد مى گويد چرا عضوى از اعضاء بدنش با داشتن سوابق خدماتى با كمال قساوت از جامعه بدن قطع شود؟ چنين قضاوتى كاملا سطحى بوده و بلكه نابخردانه است بر فرض زيان اندكى كه در اين عمل باشد در مقابل خير كثير كه عائد جامعه مى شود قابل ملاحظه نيست. پس اگر مصالح افراد و جامعه را در نظر بگيريم خواهيم ديد حكم قصاص چه تاثير بسزا و مهمى را در صيانت جامعه بشرى ايفا خواهد نمود. حق قصاص و از بين بردن جانى و پاكسازى جامعه از شخصيت كثيف آنان درست مانند قطع يكى از اعضاء بدن است كه فاسد شده است از اين رو مى بينيم قرآن كريم و به تبع آن صديقه طاهره به تعبير ديگر مى فرمايد در تشريع قصاص «زندگى ديگرى» است. اينك چند اشكال:

1- مى گويند: تشريع قصاص عملى است مانند همان عمل نابخردانه جانى و تكرار عمل جاهلانه در نزد عقل مانند ابتداء آن و بلكه بيشتر محكوم است.

2- پاسخ اين اشكال با دقت در مقدمه ى فوق معلوم مى شود كه قصاص تكرار همان عمل نيست، بلكه در مبدء و خود فعل و در غرض و غايت دو عمل است كه با هم فرق روشن دارند. زيرا مبدء خيانت عبارت از قوه غضبى است كه مابه الاشتراك انسان و درندگان است و شخص جانبى از قوه غضبى بدون رعايت فرمان قوه عاقله مبادرت باين عمل جانيانه نموده است، اما قصاص از قوه عاقله فرمان مى گيرد، و عقل براى استقرار نظم و امنيت در جامعه و برطرف ساختن هرج و مرج اجتماع و حفظ احترام جان افراد حكم قصاص را صادر مى نمايد. اما در غايت و انگيزه با هم تفاوت دارند زيرا انگيزه ى جانى تسكين غضب و تشفّى آن است كه اقدام به جنايت مى نمايد ولى در قصاص انگيزه استقرار نظم و برقرارى تعادل در سطح اجتماع است. و چون افعال انسان بدون قصد و نيت صورت نمى گيرد، پس قصدها در انجام عمل متفاوت است و تكرار نيست.

3- قصاص ناشى از غريزه ى انتقام جوئى و قساوت است و عملى نمودن قصاص يك خوى ناپسند حيوانى است!

- پاسخ اينكه گفته شد قصاص بمنظور حفظ و صيانت از آنچه حيات اجتماعى را بمخاطره انداخته مى باشد و ناشى از تصويب عقل و حكم عملى آن است، برخلاف جنايت كه امر شخصى و براى فرو نشاندن آتش غضب است پس اولى خوى ناپسند حيوانى و دومى رافع و جلوگير آنست و هرگز چيزى و مانعش صورت يك عمل بخود نمى گيرد.

4- مى گويند: انسان كشى منشائى جز از اختلال روانى ندارد و مى بايست اختلال روانى را معالجه نمود نه اينكه مبتلاء را از بين برد.

- اين اشكال هم مانند دو اشكال ديگر مغالطه است. زيرا مراد از اختلال روانى اگر مغلوب شدن قوه عاقله در حين ارتكاب جرم مى باشد چنين مغلوبيتى كه موجب از بين بردن اختيار و درك و شعور نباشد اختلال گفته نمى شود زيرا در حال اختيار خود را مغلوب قوه غضبى نموده و همين معيار براى صحت تاديب و قصاص است. و اگر مراد از اختلال روانى از بين رفتن قوه عاقله و درك و تميز باشد چنين فردى مشاعرش مختل و بايد آنرا روانه تيمارستان ساخت. و اسلام از چنين فردى حكم را برداشته و فرمود «رفع القلم عن المجنون حتى يفيق» [و سائل الشيعه باب المقدمات.] از ديوانه حكم برداشته شده تا از اين مرض افاقه و بهبود حاصل نمايد...

5- مى گويند: قانون قصاص يادگار دوران سبعيت و توحش بشريت است جامعه، تكامل يافته و پيش رفته فعلى بشريت اجازه نمى دهد كه قانون صحرائى و جنگلى در آن اجرا شود!؟ پاسخ، آنچه با تأمل در آيات قرآن كريم و روايات صحيح و در حد تواتر استفاده مى شود در تمام ادوار گذشته بشريت بموازات ادراكات عقلى كه در لسان شرع از آن به رسول باطنى تعبير شده است حجت هاى الهى هم كه چراغ هدايت براى جامعه بشرى باشند مبعوث شده اند و گرنه لازم مى آيد كه خلقت بشر لغو و عبث بشود و ذات اقدس الهى منزه از دست زدن به كار عبث است. چرا در اثر طغيان و سركشى در امت هاى بشرى پس از هدايت انبياء جاهليت پديد آمده و اين جاهليت نتيجه ى عدم پيروى از مكتب انبياء عليهم السلام است و بطور كلى خط جاهليت در سيماى قرآن بر اساس عدم پيروى از مكتب آسمانى است كه بوسيله ى پيامبران در ادوار گذشته به بشريت ارائه شده است و مخصوص دوره و مكان و زمان خاصى نيست. در اين آيه شريفه مى فرمايد: «وان من امة الا خلا فيها نذير» [ فاطر /24.] هيچ امتى نيست مگر اينكه بيم دهنده اى در ميان آنان بوده... در اين آيه ى شريفه كلمه من استغراق نفى را مى رساند، يعنى هيچ اجتماعى و امتى نبوده مگر اينكه در ميان آنان از طرف خدا بيم دهنده اى بوده است.

پس آنچه مشهود و معروف است كه مى گويند: فلان عمل يادگار دوران توحش است درست نيست چه هر وقت بشريت در برابر مكتب انبياء تسليم نشود همان وقت دوران توحش و جاهليت از ديدگاه قرآن خواهد بود. و اينطور نبوده كه انبياء و مصلحان الهى به تكامل تدريجى آمده باشند و چنين اعتقادى از لوازم اعتقاد بعدم استقلال انسان در نوع و تكامل از حيوان و بوزينه است، كه ناخودآگاه به نويسندگان و فضلاء ما هم سرايت كرده است.

پس از اين مقدمه در پاسخهاى قبل اشاره شد كه حسن و قبح در خود فعل تنها بدون اتصاف بوصفى نيست و بعبارت ديگر در فعلى كه فاقد انگيزه باشد نيست بلكه غرض و انگيزه است كه به عمل صورت توحش مى دهد در هر زمانى مى خواهد آن عمل انجام شود بشود، پس اگر غرض تشفى و انتقام و خالى كردن عقده باشد اين عمل نشانگر غريزه ى سبعيت و ددمنشى است كه انسان تكامل نيافته و تحت فرمان عقل عملى نرفته دست به چنين كارى مى زند نه يادگار دوران توحش، و اگر غرض اقامه و برپائى عدل است چنين فعلى ممدوح است و تركش قبيح است اگر چه بدوران گذشته ارتباط داشته باشد. پس انگيزه ى و غرض به عمل صورت زيبا و زشتى مى بخشد و زمان خاصى مدخليت ندارد.

شگفتى در اين است اين قبيل اعتراضات از سوى خودباختگانى طرح مى شود كه اربابان آنان در راه توسعه طلبى و غارت ثروتهاى ملتها هرگونه توحش را بصورت مدرن و اسلحه هاى مخوف عملى ساخته و هرسال وسائل ويران كننده اى را اختراع مى نمايند كه با استفاده از آنها ميليونها انسان بلادفاع و بى گناه از زن و بچه را هلاك و يا دچار امراض و يا نقص عضوى كه صدبار از مرگ بدتر است مى نمايند.

آرى گفته اند كه «الرحمة فوق العدل» رحمت و فضل بالاتر و گرامى تر از عدل است. ولى هيچوقت فضل و رحمت نمى توانند مانند عدل پاسدار و نگهبان مصالح عمومى بشود.

اسلام براى افرادى كه بخواهند بكلاس عالى اسلام برسند، راهى را به روى طالبانش باز كرده و تشريع قصاص را بعنوان حق اولياى مقتول قرار داده و مى فرمايد: «فمن عفى له من اخيه شى فاتباع بالمعروف واداء اليه باحسان». [ بقره /178.] «پس اگر در مورد جانى از طرف برادرش بوى چيزى بخشيده شود از نيكى پيروى نموده، و در حق او احسان كرده است...» اسلام از راه حكمت و مصالح اجتماعى قصاص را تشريع نموده و براى نيل به هدف عالى انسانيت براى اولياى مقتول راه بخشودن را هم باز گذاشته، و قصاص را حقى قابل گذشت قرار داده نه حكم غيرقابل اسقاط و اولياى مقتول را نسبت به قاتل ميان يكى از سه حق مخير قرار داده:

1- حق قصاص.

2- صلح كردن به ديه در صورتى كه جانى حاضر باشد.

3- عفو بدون خونبها.

نكته ى لطيف در آيه آنست كه قاتل را برادر معرفى مى كند «فمن عفى له من اخيه...» با تحريك عواطف اولياى مقتول و اينكه با اين جنايت مقتول از برادرى ساقط نشده و در حكم آنست كه بفرمايد هنوز با اين جنايت از برادرى دينى بودن بيرون نرفته، بهتر است كه قصاص با تخفيف عملى شود و يا اصلا مورد عفو قرار گيرد. و اين است صراط مستقيم خالى از افراط و تفريط.

متن: والوفاء بالنذر تعريضا للمغفرة شرح: خداى متعال وفاء بنذر را زمينه اى براى مغفرت خود قرار داد.

نذر عبارت از كار ثوابى است كه شخص مكلف بر عهده خود واجب مى سازد. مانند اينكه در نذر مطلق نذر كننده مى گويد: «لله على ان افعل... او اترك...» براى خداست در ذمه من مثلا دو ركعت نماز مستحبى بخوانم و يا فلان عمل مرجوح را ترك نمايم، و يا در نذر شروط بگويد: «لله على ان كان كذا ان افعل او اترك...» در عهده من است براى خدا اگر مثلا مريض شفا يافت فلان عبادت و يا فلان عمل مرجوح را ترك نمايم. وفاء و بجا آوردن نذر در قرآن مورد مدح قرار داده شده چنانكه در سوره هل اتى/7 [ شاعر در مورد سوره هل آتى چه خوش سروده: «وسائل هل اتى نص بحق على- اجبته: هل اتى نص بحق على».

سائلى پرسيد آيا نصى در حق على «ع» آمده، جواب دادم سوره هل آتى در حق على نص است.] ميخوانيم «يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا» «اين عده (به اتفاق مفسرين مراد مولاى متقيان و فاطمه زهرا صلوات الله عليهما مى باشد) به نذر خود وفا مى كنند و از روزى مى ترسند كه شر آن همه جا را فرا خواهد گرفت»... جمله ى «يوفون بالنذر» در مقام مدح است زيرا وفاء به نذر بايد موقعيت بس ارجمندى را داشته باشد تا خداى متعال اولياى خود را بآن عمل تمجيد و تجليل نمايد.

اما اينكه فرمود اين عمل موجب درست شدن زمينه ى غفران الهى است فعلا دو جهت به نظر مى رسد:

1- نذر از اقسام عهد و پيمانى است كه شخص ميان خود و خدا مى بندد و استقامت در پيمان علاوه از مدح عقلى شرعا هم ممدوح است در آيه ى «والموفون بعهدهم اذا عاهدوا» [ بقره /176.] افراديكه به پيمان و عهد خود وفا مى كنند بدون شبهه بجا آوردن نذر از مصاديق بارز پيمان بعهد است كه انسان بدين وسيله خود را در معرض مغفرت و بخشايش الهى قرار مى دهد.

2- در تكاليف حتمى ديگر وجوب آنها در تحت اختيار مكلف نيست، اما وجوب وفا به نذر تكليف حتمى است كه شخص با اختيار خود بر ذمه خود مى آورد، واضح است كه در چنين شخصى روح تسليم و فرمان بردارى مولاى حقيقى بيشتر است بويژه در نذر غير مشروء و مانند كسى است كه در جهاد هجومى با اينكه بمناسبت عذرى مانند لنگ بودن يا تكليف جهاد از وى برداشته شده ولى با عشق و محبتى كه بخدا دارد، با شوق هرچه تمامتر با همان پاى شكسته عازم ميدان جهاد مى گردد چنانكه از اين نمونه ها در عصر نبوت بسيار مى بينيم. يكى از صحابه هر دو فرزندش عازم جهاد بودند او نيز با اينكه پايش لنگ بود و تكليفى نداشت بهر وسيله اى بود از پيامبر «ص» رخصت طلبيد و عازم ميدان جنگ شد.

متن: وتوفية الماييل والموازين تغييرا للبخس شرح: خداى متعال پر دادن پيمانه ها و ترازوها را براى دگرگونى كم فروشى قرار داد.

بخس كم گذاردن حقوق اشخاص است اشاره به آيه ى شريفه است: «فاوفوا الكيل والميزان ولا تبخسوا الناس اشياهم» [ هود /85.] پيمانه ها و ترازوها را نيك اداء كنيد و از اموال مردم چيزى نكاهيد... زيرا خيانت و تقلب در معاملات و داد و ستد اساس اطمينان و اعتماد عمومى را نسبت بهم كه بزرگترين پشتوانه ى اقتصادى ملتهاست، متزلزل و ضايعات جبران ناپذيرى از اين رهگذر بر جامعه وارد مى شود.

در ذيل آيه از قول شعيب نقل مى كند كه هم براى بدست آوردن مصلحت مادى هم كه حساب شود سودى كه از راه مشروع باقى مى ماند بهتر است: «بقية الله خيرلكم ان كنتم مومنين» [ هود /86.] آنچه كه با مراعات دستور الهى در معاملات از سود باقى مى ماند بهتر است اگر ايمان داشته باشيد... ايمان به خدا را شرط قرار مى دهد، زيرا فقط