آرى، دخترم!
غم فاطمه غم قرآن بود ، نه فدك، و مردمان را غم فدك بود، نه قرآن را، و خلافت، از براى مردمان ، تنها يكى «عنوان» بود ، اما «فدك» يك واقعيت! و مردم به دنبال واقعيت هايى اين چنين!
نه عنوان را!
اين بود، كه بودند ، در همانجا كه فدك باشد ، نه «خليفه»! و خليفه آن بود از برايشان كه فدكيش در دست!
آرى، دخترم!
به واقع فاطمه با طلب فدك، «خلافت» را مطالبت مى داشت ، يعنى، همان را كه فرمان خداى بود، و حق مسلم شوى! [ ابن ابى الحديد گويد: من از استاد مدرسه خويش در بغداد، كه «على بن فاروقى» نام داشت، پرسيدم: استاد! آيا فاطمه در مطالبت فدك راست مى گفت؟!
پاسخ داد: آرى راست مى گفت!
پرسيدم: پس از چه «ابوبكر» بازنگردانيد؟!
استاد كه يك دانشمند وزين و باوقار بود و نيز كمتر مزاح مى داشت، پر معنا خنده اى بنمود و چه ظريف و حكيمانه بگفت: اگر «ابوبكر» آن روز در برابر ادعاى فاطمه (س) حق مصادره يافته اش را باز پس مى داد، بى ترديد فرداى همان روز درمى آمد و با صداقت تمام در پرتو آيات و روايات نيز خلافت را و حكومت را كه از شوى گرانقدر وى، با تحكم و زور و بازى هاى سياسى به غارت برده بودند، آن را طلب مى داشت، و «ابوبكر» هم به ناچار مى بايست پذيراى سخن درست فاطمه باشد، و نيز بر كنار از قدرت!!! شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد به نقل از من المهد الى اللحد. ] و ديگر آنكه آن خطاط ازل كه خدايش ناميم ، سرمشقى بداد، و چه زيبا!
با نام «فاطمه»! تا همگان خطهاى زندگانى شان را با آن، و مانند آن بنگارند، و چه زيبا سرمشى!
همه اش زيبايى! و يكى از آن همه، «فرياد» بود ، در برابر «غاصب» تبه كار! و اگر نبود اين فرياد چه زشت مى نمود آن سرمشق! و نبود حاصليش جز ستم پرورى را! و روز به روز بازار «ظلم» انبوه تر مى شد، و از پى آن نيز انبوهى «مظلومان»! و آن بى پناهان را اين شعار مى شد كه:
نه شما از «فاطمه» بالاتر، و نه آنچه را كه از كف بداده ايد از «فدك» برتر باشد! و از اين روى راهى راه سكوت مى داشتندشان! و چه غوغايى مى شد ستم را! تا زه دخترم!
اگر نبود آن فرياد ، آن مى شد كه آنان مى خواستند ، آرى ، خدشه دارى عصمتش را، و عظمتش! كه سكوتش خود، گواهى مى شد بر به حق نبودن تصرفش، از روز نخست تا آن زمان، و بدهكارشان نيز هم! كه از چه روى در روز نخست، خود با دستان خويش تقديم نداشته است؟! و نيز آيندگان را بر اين باور كه:
اگر «فاطمه» را حقى مى بود، چرا به جانب «سكوت» روى آورد؟! و ديگر آنكه نصرت ستمكاران، به هر گونه اش كه باشد، مواخذت خداوند در پى اش خواهد بود، و «سكوت» نيز آنان را نصرتى بود، در حق به جانب بودن شان!
اين بود كه روى داد «قيام» فاطمه، و «اقدامش» خانم!
«اقدام» فاطمه چه بود؟! و «قيامش» چگونه؟!
دخترم!
فردا خواهمت گفت.
دخترم!
«سند» را مى نگارند، و نيز نگاه مى دارند، تا روز بروز اختلاف، و آن روز، روزش بود ، آرى، كه «فدك» آن كيست؟! و اين بود كه نخست اقدام فاطمه، ارائه اش بود سند را، و آن، چنين مى نمود كه فدك نه «ميراث»، بل بخشوده ى پدرش پيامبر- ص- بوده است، در همان روزهاى حيات. [ بحارالانوار ج 21، ص 25، به نقل از اسرار فدك. ] و نيز فرمود:
مرا شاهدانى است، كه گواهند بر اين ماجرا، و نيز گواهى مى دهند!
ابوبكر گفت:
بياور!
حضرت پيش از احضار شهود فرمود:
مگر نه آنست كه در روزهاى حيات پدر، فدك، در «تصرف» من بود؟! و ابوبكر گفت:
آرى ، اين چنين بود!
فرمود:
پس چرا پيرامون چيزى از من شاهد مى خواهى، كه در دستان من بوده است؟!
اگر من ادعا دارم اموالى را كه مسلمانان است در دست، و تصرف شان!
شما از كه گواه مى خواهى، از من يا از آنان؟!
عمر گفت:
اين سخنان باطل را به كنارش بگذار! و شاهدانى را احضار دار كه بر اين سخن كه فدك از آن توست شهادت دهند! و حضرت فرستاد تا كه على بيايد، و امام حسن- ع-، و اما حسين- ع-، و ام ايمن و اسماء بنت عميس نيز! و آمدند، و آنان نيز «شهادت» بدادند، و از جمله آنكه ام ايمن گفت:
از پيامبر- ص- بشنيدم كه مى گفت:
فاطمه سيده ى زنان بهشت است!
حال مرا بازگوييد: آن زنى كه «سيده» است زنان بهشت را ، آيا چيزى ادعا مى دارد كه آن را مالك نباشد؟! و هم بگفت:
من نيز زنى از زنان بهشت باشم، و نيز شهادت نخواهم داد آنچه را كه نشنيده باشم آن را از پيامبرم!
ابوبكر گفت:
اى ام ايمن!
اين «قصه» ها را به كنارى بگذار! و بگو به چه چيز شهادت مى دهى؟!
ام ايمن گفت:
اى ابوبكر!
شهادت نخواهم داد ، جز آنكه تو را اقرار گيرم، گفتار پيامبر- ص- را پيرامون خويش!
تو را به خداوند سوگند مى دهم، كه آيا مى دانى كه پيامبر- ص- فرموده باشد:
ام ايمن زنى است از اهل بهشت؟!
ابوبكر گفت:
آرى شنيده ام.
ام ايمن گفت:
اكنون شهادت مى دهم كه پيامبر- ص- فدك را به امر پروردگار به فاطمه اش داد، و آنگاه پيامبر- ص- فرمود:
اى ام ايمن و اى على شاهد باشيد! [ به نقل از اسرار فدك. ] عمر گفت:
«على» همسر فاطمه است، و حسن، و حسين نيز فرزندان ، ام ايمن و اسماء نيز خدمتكاران فاطمه، و تمامى اين شاهدها و شهادت ها از براى «منفعت» است!
«على»- ع- فرمود:
اما فاطمه «پاره» تن پيامبر است، و حسن و حسين دو «سيد» جوانان بهشت، و اهل بهشت راست گويند. و من همانم كه پيامبر- ص- مى گفت:
تو از منى، و من از تو!
آنكس كه تو را اهانت بدارد مرا اهانت داشته است ، آنكس كه تو را اطاعت دارد مرا اطاعت داشته است ، آنكس كه از تو سرپيچى دارد از من سرپيچى داشته است ، اما ام ايمن، آن كسى است كه پيامبرش او را به «بهشت» شهادت داده است! و اسماء كسى است كه پيامبرش دعا بنمود، هم از براى او، هم از براى دودمانش!
عمر گفت:
شما همانگونه ايد كه توصيف داشتيد!
اما شهادت آن كس كه به نفع خود شهادت بدهد مقبول نباشد!
«على»- ع- بفرمود:
اكنون كه ما آنگونه ايم كه شما نيز مى شناسيد، و منكرش نمى باشيد، و در عين حال شهادت ما مردود است، و شهادت پيامبر- ص- نيز مقبول نيست!
پس، انا لله و انا اليه راجعون و آنگاه اين آيت را قرائت داشت: و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون به زودى ظالمان خواهند دانست كه به «كجا» بازمى گردند! و آنگاه فاطمه اش را گفت:
بازگرد تا خداوند بين ما «حكم» فرمايد كه او نيز بهترين حكم كنندگان باشد. [ اسرار فدك. ] آرى، دخترم!
اين بود برخورد فاطمه با ابوبكر، و برخورد ابوبكر با فاطمه، و شويش، و فرزندان، و خدمتكاران ، البته در بار نخست!
خانم!
مگر بار ديگرى نيز بود؟!
آرى، دخترم!
يكى بار ديگر على فاطمه اش را گفت به نزد ابوبكر مى روى ، در حالى كه تنها باشد ، يعنى كه عمر نباشد، و او را مى گويى:
تو بر جايگاه رفيع پدرم پيامبر نشسته اى، و ادعاى جانشينى اش را دارى ، اگر فدك از آن خودت نيز بود، و من از تو درخواستش مى نمودمى، بر تو لازم بود كه آن را به من باز پس دهى!